خواندنیهای تاریخ- بیگانگی شاه و مردم از نگاه «پارسونز» -۴
حزب رستاخیز یا حزب شاه
شیوه استبدادی رژیم، فساد، تبعیض و حکومت رابطه به جای ضابطه و بالاخره فشار و اختناق سیاسی از عواملی بود که طبقه جوان و تحصیلکرده را از رژیم منزوی میساخت.
آنچه میخوانید خاطرات آخرین سفیر انگلیس در تهران در رژیم گذشته است.
شیوه استبدادی رژیم، فساد، تبعیض و حکومت رابطه به جای ضابطه و بالاخره فشار و اختناق سیاسی از عواملی بود که طبقه جوان و تحصیلکرده را از رژیم منزوی میساخت. بخش عمده و سنتی جامعه ایرانی، یعنی روحانیون و بازاریها مخالف و ناراضی یا نگران آینده تحولات سیاسی جامعه بودند. مشکلات سیاسی و عملیات پراکنده تروریستی و اعمال خشونت هم به این عوامل منفی اضافه میشد.
سیاست شاه در این زمینه، آمیزهای از خشونت و شدت عمل و ایجاد انگیزههای مادی بود، ولی این تجربهها همیشه بهجا و متناسب به کار گرفته نمیشد. مطبوعات را به کلی مهار کرده و به صورت یک ابزار تبلیغاتی مطیع و گوش به فرمان در آورده بودند. با دانشجویان ناراضی مانند دشمن رفتار میشد و خشونت پلیس بیشتر متوجه آنها بود. ساواک در همه جا حضور داشت و سایه یک حکومت پلیسی بر سراسر کشور سنگینی میکرد. این سیاست علاوه بر اثر فوری و مستقیم در مورد قربانیان خود آثار درازمدتی هم بر جای میگذاشت و مخالفت طبقه متفکر و تحصیلکرده و افراد آگاه را در همه سطوح جامعه برمیانگیخت.
به موازات این شدت عمل و استفاده از قوه قهریه برای حل مسائل سیاسی و اجتماعی، شاه با یک تصمیم ناگهانی و خودسرانه در ماه مارس سال ۱۹۷۵ سیستم چند حزبی کشور را که بیش از پیش جنبه نمایشی و مسخره به خود گرفته بود از میان برداشت و به جای آن یک سیستم تکحزبی به وجود آورد. حزب واحد تازه که «رستاخیز» نام داشت در واقع حزب شاه بود، زیرا اعلام شد همه کسانی که معتقد به نظام شاهنشاه ایران هستند باید به این حزب بپیوندند و علاوه بر آن شاه رسما این موضوع را عنوان کرد که کسانی که مخالف این حزب هستند میتوانند با تسهیلاتی گذرنامه گرفته و از کشور خارج شوند. هدف شاه از تشکیل این حزب واحد، بسیج همه مردم در چارچوب حزب مجاز بود و کسانی که در خارج از حزب زبان به انتقاد بگشایند برچسب خائن بررویشان زده میشد، اما این آزمایش هم مانند آزمایشهای پیشین با شکست مواجه شد و حرکتی بوجود نیاورد.از نظر سیاسی خانواده شاه گرفتاری بزرگی برای او به شمار میآمدند. بوی تند و مشمئزکننده فساد آنها در همه جا به مشام میرسید و این فساد به خصوص در سالهای رونق اقتصادی ایران ابعاد وسیعتری یافت. درباره معاملات و سوءاستفادههای مالی آنها ارقام نجومی به گوش میرسید. راست یا دروغ این شایعه در میان مردم رواج داشت که بدون مشارکت این شاهزاده یا آن شاهزاده خانم هیچ قرارداد مهمی بسته نمیشود و هیچ کار بزرگی از پیش نمیرود. شایعات زیادی هم برای اثبات این مدعا منتشر شده بود و گفته میشد بسیاری از شرکتها با عرضه قسمتی از سهام خود به شاهزاده فلان یا شاهزاده خانم بهمان و فرزندان و وابستگان آنها مشکلات را از پیش پای خود برداشته و استفادههای کلانی کردهاند. به جز شخص شاه که وضع دیگری داشت کمتر کسی از اعضای خانواده سلطنتی و وابستگان نزدیک آنها از این اتهامات مصون بودند و انتشار شایعات راست یا دروغ در اطراف آنها خود یکی از عوامل گسترش خشم و نارضایی در میان مردم بود.
زندگی پر تجمل و پر زرق و برق اعضای خانواده سلطنتی نیز این شایعات را دامن میزد و کار به جایی رسیده بود که بعضی از طرفداران و نزدیکان شاه هم شکوه آغاز کرده و میگفتند شاه هیچ اقدامی برای کنترل اعضای خانواده خود و جلوگیری از زیادهرویهای آنها به عمل نمیآورد. البته من دلیلی بر تایید یا رد هزاران شایعه که در اطراف اعضای خانواده سلطنتی پراکنده بود ندارم. ولی میتوانم بگویم که حتی اگر دهدرصد این ادعاها و شایعات هم مقرون به حقیقت بوده باشد قابل دفاع نیست. به علاوه مطلب بر سر این نیست که این اتهامات درست و قابل اثبات بوده است یا نه، مهم این است که زمینه انتشار این شایعات فراهم بود و مردم آن را باور میکردند.یک بار هویدا نخستوزیر به من گفته بود:«اینجا مثل شرکتی است که شاه رییس آن و من مدیر عامل آنجا محسوب میشوم.» هویدا و همکاران او خدمت به شاه را یک وظیفه میهنی میدانستند و با پذیرفتن شیوه حکومت او از هیچ تلاشی برای جلب رضایت شاه و انجام برنامههای او فروگذار نمیکردند. البته همه آنها میدانستند که مقام و موقعیتشان بسته به اراده شاه است و شاه در هر لحظه میتواند بدون مقدمه و با یک تصمیم ناگهانی آنها را از کار برکنار سازد. به همین جهت شخصیت و اعتماد به نفس آنها در جلساتی که در حضور شاه تشکیل میشد محو میگردید و همه میکوشیدند از به زبان آوردن سخنی که ممکن است خوشایند شاه نباشد اجتناب کنند. هیچ یک از اعضای دولت به شاه نزدیک نبودند و حتی خود هویدا که در سال ۱۹۷۵ دوازدهمین سال نخستوزیری خود را پشت سر گذاشته در سخن گفتن با شاه خیلی احتیاط میکرد. در این محیط آکنده از ترس و عدم اطمینان بعید به نظر میرسید که هویدا و هیچ یک از وزیران او بتوانند در برابر حالات عجیب و غریب شاه و برنامههای نامعقول او مکنونات قلبی خود را بیان کنند و نظری برخلاف میل و رای شاه بر زبان بیاورند.
گزارشهای مربوط به عملیات ساواک یکی از مشغولیات اصلی جمعیتها و سازمانهای طرفدار حقوق بشر در اروپا و آمریکا به شمار میرفت. آیا ساواک به همان بدی و زشتی که آن را تصویر میکردند بود؟ شاید. ولی باید این واقعیت را هم پذیرفت که سازمانهای امنیتی یا پلیس مخفی در بسیاری از کشورهای دیگر، به خصوص ممالک دیکتاتوری جهان سوم کم و بیش مرتکب همان فجایعی که به ساواک نسبت میدادند میشوند. رییس ساواک ژنرال نعمتالله نصیری مرد زیرک و کاردانی نبود. او مردی کم اطلاع و کند ذهن بود که فقط به خاطر وفاداری به شاه و جلب اعتماد وی هنگامی که فرمانده گارد سلطنتی بود، ترقی کرد.
ارسال نظر