رضاشاه از تیمورتاش می‌ترسید

محمد علی فروغی

تاکنون دو بخش از خاطرات سید حسن تقی‌زاده از رجال سیاسی عصر مشروطه و دوران پهلوی، در این صفحه درج شده که در آن به نحوه رفتار رضاشاه با اطرافیان و دوستانش پرداخته است. اینک بخش سوم این نوشتار را که از کتاب «سیدضیاء تا بازرگان» نوشته ناصر نجمی اخذ شده است، می‌خوانید. آن روزی که رضاشاه امتیازنامه نفت را به هم زد مرحوم فروغی که وزیر خارجه بود رفته بود ترکیه. آنجا خیلی با او گرم گرفته بودند. تیمورتاش هر وقت رضاشاه صحبت امتیاز نفت را می‌کرد می‌گفت بلی، آقای وزیر امور خارجه هم بیاید. رضاشاه هم خوشش نمی‌آمد. آن روز که خواست قرارداد را به هم بزند گفت به من می‌گویند وزیر خارجه بیاید! وزیر خارجه داخل چه آدمی است؟ من اگر تصمیم بگیرم تمام است.

قبل از آن حرکت که امتیازنامه را انداخت توی بخاری، فروغی را خواسته بود. قدری با او صحبت کرده و گفته بود من امروز می‌آیم به هیات وزرا واشتلم می‌کنم و به شما هم شاید بد بگویم. گفته بود به فلانی هم بگویید- یعنی به من- از من این ملاحظه را داشت. می‌دانست اگر حرف تندی می‌زد که اینها تاخیر کردند در این کار، من جواب می‌دهم.وقتی مرحوم فروغی از پیشش می‌رفته دوباره او را صدا کرده و گفته بود به فلانی هم بگو.آمد همین بازی تئاتر را کرد. گفت که به من می‌گویند وزیر خارجه بیاید، وزیر خارجه داخل چه آدمی است؟ وقتی که رفت بدبخت تیمورتاش بدنش می‌لرزید. تیمورتاش گفت که آقایان تشویشی نداشته باشید. این تغییر و اوقات تلخی که شد به من بود و به فلان کس (یعنی من). در صورتی که به من ظاهر بود و می‌خواست به او حالی کند. ظلم بزرگی در حق او شد، ظلمی که بزرگ‌تر از آن نمی‌شود. تیمورتاش بی‌تقصیر بود. برای هیچ کس به یقین معلوم نشد که خواب دید یا چه شد. گفته بود که چمدانش پیدا شد، ولی هیچ معلوم نشد.عمده مطلب این بود که شاه از هر کسی که جربزه داشت، وحشت می‌کرد. تمام را می‌خواست از میان بردارد. به خاطر پسرش. پسرش کوچک بود. شاید فکرش هم درست بود. چون اگر از بین می‌رفت معلوم نبود. آدم کوچکی در مقابل شخصی مثل تیمورتاش چه می‌توانست بکند. احتیاط می‌کرد که بعد از خودش اشخاص با جربزه‌ای نباشند که مزاحم جانشینش بشوند.

دستور درباره تیمورتاش

رضاشاه که به مرحوم تیمورتاش ظنین شده بود، در همان وقت که حبس بود، قصدش این بود به تدریج او را در غیاب داور محاکمه بکنند و از بین ببرند. کارها را او این طور می‌کرد.این متین دفتری که الان در مجلس سنا است آن وقت معاون داور (وزیر عدلیه) بود. یک روز که آمد به هیات وزرا رضاشاه به او گفت آن کار چطور شد، این را طول نده. می‌بردند محکمه، همه را مقدمه می‌چیدند، یک روز دیگر گفت این را تمام کن. آن رفیقش که می‌آید رودربایستی درمی‌آید.وقتی که داور از سفر آمد و پیش رضاشاه آمد مثل اینکه امید داشت یک طوری کمک برساند. او آدم خیلی عاقل و مدبری بود. او عقلش نمی‌رسید که کینه شاه تا چه حد است. رضاشاه بهش گفت دیدی این رفیقت چطور درآمد؟ گفت روزنامه تایمز را نخواندی؟ تایمز یک طوری نوشته بود مثل مدافعه از تیمورتاش.داور گفت از کجا که عمدا این کار را انگلیسی‌ها نکرده‌اند که به او صدمه برسد. نگاهی بهش کرد و گفت این گوش‌هایت را باز کن والا معدومت می‌کنم.

رضاشاه و تکیه کلام «معدوم»

رضاشاه تکیه کلام «معدوم» داشت. همین را به من راجع به صولت‌الدوله قشقایی گفت. آن وقت املاک روسای ایالات را به نفع دولت می‌گرفتند. سردار عشایر وکیلی داشت امیر مفخم بختیاری. او در وزارت مالیه پیش من می‌آمد و می‌رفت. یک دفعه هم خودش آمد. او آدم خیلی تندی بود. آمد پهلوی من نشست و گفت جان مرا در بیاورند من املاکم را نمی‌دهم. گفت آقای سردار راهی ندارد؟ می‌ترسم آخر اسباب زحمتت بشوند. بعد از اینکه خودش و پسرش را گرفتند زن او که خیلی عاقل است آمد پیش من. گفت خواهش دارم دستور بفرمایید این املاک را از من بگیرند. من می‌خواهم پسرم نجات پیدا کند. صولت‌الدوله از حبس کاغذی نوشت به من که خیلی خوب حاضرم که همه املاکم را بدهم. چون می‌دانستم رضاشاه خیلی کینه‌ورز است فرستادم دفتر مخصوص.عصر که به هیات وزرا آمد به من گفت آن آدمی را که به شما کاغذ نوشته دلداری و تسلی بدهید. نصیحت کنید ملکش را بدهد. اگرچه اینها اصلاح شدنی نیستند، اینها باید «معدوم» بشوند! ما خیال می‌کردیم کشته شد، ولی امیر مفخم آمد پیش من گفت او با تیغه خودتراش زهار خود را تراشید و مسموم و تلف شد. پسرش ناصر قشقایی هم گفت پدر مرا نکشتند با تیغ خود را تراشید و مسموم شد.

به داور هم گفته بود این گوش‌هایت را باز کن والا معدومت می‌کنم.

ترس از شاه

برای اینکه میزانی به دست آیندگان بیاید که چطور از شاه می‌ترسیدند (حالا هم همان طور است البته به آن شدت نیست): داور که پیش تیمورتاش از غلام هم بالاتر بود خیلی هم دلش شور زد، ولی راهی نداشت. دید خودش هم در خطر است، رفت و گفت بلی حق با اعلیحضرت است. وقتی اعلیحضرت با آن هوش خداداد اشتباه بکنند ما هم اشتباه کرده‌ایم. این طور بوده است.

ما هم تا این حد وارد نبودیم و نمی‌دانستیم.

دنباله مطلب درباره تیمورتاش

اول که معزولش کرده بودند در خانه‌ای می‌نشست. از پیش رضاشاه که بیرون می‌آمدیم به فروغی گفتم یک دیدنی ازتیمورتاش بکنیم، به من گفت من هم دستم روی دلم هست، اما نمی‌دانم می‌شود یا نه. سوء‌ظن شاه شدید بود. سختگیری زیاد شد. حبسش کردند، بعد محاکمه.اتهامش این بود که از بابت تریاک پول گرفته، ولی همه اینها مقدمه برای اعدام او بود.سوء‌ظن شاه نسبت به تیمورتاش مثل مرض بود. دائما حرف می‌زد. به پیشخدمت هم که چایی می‌آورد می‌گفت. فروغی دل‌به‌دلش می‌داد. به من هم همیشه می‌گفت من جواب نمی‌دادم.یک روز در مساله طلا که از شرکت نفت عاید ما شده بود به مناسبت مطلب باز یادی از تیمورتاش کرد. گفت اگر آن بی‌شرف بود این را هم پای خودش می‌نوشت. گفت چطور می‌شود آدم اینقدر بی‌شرف می‌شود.جواب ندادم. حوصله‌اش سر آمد. به من گفت شما چه می‌گویید؟

گفتم هر چه بود از اول همین طور بود دیگر.تیمورتاش تربیت‌شده روس بود. همه کارهای خارجی را به او رجوع می‌کرد. او هم این کارها را با سرعت انجام می‌داد. نامردی کردند. گناهی نداشت.کسی به من گفت گفته بود تیمورتاش می‌خواهد پسر مرا از میان ببرد. یکی از دوستان من گفت رضاشاه خودش به او گفته بود نمی‌دانی این پدرسوخته چه خیالاتی دارد. ولی ما از این نیت او آثاری ندیدیم. او غافلگیر شد. اگر به خاطرش خطور کرده بود که چنین روزی در انتظار اوست تدبیری می‌کرد.

رضاشاه برای این پسر هم دلش کباب بود. یک روز دیدم نقشه جغرافیا پیش او هست. گفت این را پسر من در سوئیس کشیده است.