حمایت از بعضی خواص

رژیم پهلوی در پی آن بود که با الگو گرفتن از غرب به سرعت گام‌های خود بیفزاید؛ اما از آنجا که به عقیده نویسنده این الگوبرداری سطحی و عاری از تعقل و بیشتر مبتنی بر احساس بود، نتوانست آنچه را که آنها می‌خواستند، محقق کند و به جای مدرن شدن تنها به ظواهر مدرنیته با تعریف آن زمان دست پیدا کردند. آنچه در پی می‌آید بخش چهارم از مقاله شبه‌مدرن‌گرایی در رفتار مقامات پهلوی به قلم حسین خزایی است که از سایت زمانه(Zamane.ifo) اخذ شده است. ***

مبانی هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و سیاسی لیبرالیسم را می‌توان این گونه فهرست کرد:

۱- اومانیسم: لیبرالیسم یک ایدئولوژی اومانیستی است؛ زیرا بشر را موجودی خودبنیان می‌داند و به لحاظ فلسفی ریشه در عقل‌گرایی سوبژکتیو دکارتی دارد.

۲- ذره‌گرایی [اتمیسم] حقوقی و اجتماعی: لیبرالیسم معتقد است که افراد بشری اتم‌های منفردی هستند که اراده نفسانی فردی خود را دنبال می‌کنند. بدینسان هر فرد، همچون یک اتم، قائم به خود تلقی می‌گردد. این نگرش ریشه در فردگرایی دکارتی و نظریه «موناد»های لایب نیتز دارد. به لحاظ حقوقی نیز در لیبرالیسم، هر فرد انسانی یک اتم مستقل قائم به خود و مفرد و خودبسنده تلقی می‌گردد و به همین دلیل صاحب «حقوقی فردی» می‌گردد. به لحاظ حقوقی لیبرالیسم یک ایدئولوژی اتمیستی و فردگراست، به گونه‌ای که اساسا «جامعه» را مفهومی اعتباری و فاقد اصالت می‌داند، اما درواقع، در مدل سلطه لیبرالیستی، فرد از طریق نهادهایی چون «افکار عمومی»، «ژورنالیسم بورژوایی»، «ادبیات رسانه‌ای»، شوق به مصرف‌گرایی، تنوع‌طلبی و توتالیتاریسم اجتماعی نهفته در ذات لیبرالیسم، آن چنان کنترل می‌گردد که به هیچ روی فردیت معنوی و شخصیت ویژه هر فرد که ریشه در «نفس وجودی» و حکمت خلقت دارد، به طور کامل امکان تحقق نمی‌یابد و قابلیت‌های روحانی و فطری افراد اغلب به صورتی فعلیت‌نیافته و معطل باقی می‌ماند. از سوی دیگر آزادی در سرمایه‌اندوزی و محدود شدن میل به انباشت سرمایه باعث می‌شود فرد به امور اخلاقی و دینی، توجه به منافع محرومان بی‌اعتنا باشد؛ چراکه اساسا لیبرال‌ها معتقدند که یک دست نامرئی همه امور را می‌گرداند و اگر هر کسی به صورتی خودخواهانه منافع خود را دنبال کند، منافع همه‌جانبه تامین می‌گردد. این را لیبرال‌ها تحت عنوان «اقتصاد لسه‌فر» مطرح می‌کنند (تجربه تاریخی و واقعیات عینی نشان داده است که این دیدگاه لیبرالی کاملا غلط است. وقتی سرمایه‌داری با امکانات و سرمایه بسیار به سرمایه‌اندوزی اقدام می‌کند، چون میزان امکانات مالی و منابع محدود است، لزوما گروه‌هایی از جامعه به همان نسبت از دسترسی به بخشی از منابع و امکانات مالی محروم می‌گردند و در نتیجه نابرابری، بی‌عدالتی، تبعیض و فقر پدید می‌آید و فاصله طبقاتی نیز تشدید می‌گردد). این اندیشه در اقدامات دربار پهلوی در حمایت از افراد خاص نمایان است.یکی از مصادیق این موضوع حمایت‌های همه‌جانبه و بی‌چون و چرا از بعضی از افراد دربار یا وابسته به آن می‌باشد که از جمله آنها می‌توان به هژبر یزدانی اشاره کرد. هژبر یزدانی، فردی از وابستگان و اشخاص مهم و تاثیرگذار در صحنه اقتصادی رژیم پهلوی بود. وی با حمایت دربار و مهره‌های نفوذی وابسته به فرقه ضاله بهائیت در دربار شاهنشاهی چون امیرعباس هویدا و سرلشکر ایادی، از سویی و شاهپورهای پهلوی مانند عبدالرضا و محمودرضا، از سوی دیگر، به غول افسانه‌ای اقتصادی در این رژیم بدل شد. او می‌توانست تمام ثروتمندان رژیم شاهی را یکجا بخرد و با کشیدن چک، یکی از بانک‌های مهم و پرسرمایه مانند بانک ایرانیان را یکجا ببلعد و بدون داشتن سمتی در دولت همواره با دو محافظ مسلسل‌به دست در سطح شهر، ادارات و سازمان‌های دولتی و خصوصی آزادانه‌ تردد نماید و هر که را بخواهد بخرد یا با روش‌های عدوانی و ترور از سر راه خود بردارد. هژبر یزدانی گوسفندچران کم‌سوادی بود که از زاغه‌های پراکنده در سنگسر به میلیاردر و تاجری به‌نام و پرآوازه در پایتخت مبدل گشت و لیست کارخانه‌ها، شرکت‌های زراعی و دامپروری، واحدهای صنعتی و تولیدی و زمین‌های کشاورزی و دام‌های وی به طوماری بلندبالا می‌ماند.

نمونه‌های بسیار دیگری نیز در میان رجال عصر پهلوی وجود داشتند که از آن میان می‌توان به عبدالعظیم ولیان، نصیری، امیرعباس هویدا، غلامرضا نیک‌پی، خلیل ملکی، عبدالله ریاحی، جعفر شریف‌امامی و منوچهر آزمون اشاره کرد.

۳- آمپریسم و پوزیتیویسم: توجه و تاکید بر تجربه‌گرایی و نگرش فردگرایی و پوزیتیویستی به امور با صبغه نفسانی و ناسوتی از دیگر ویژگی‌های معرفتی لیبرالیسم و الگوی غرب‌گرایی است.۴- حقوق بشر: براساس نگرش لیبرالی حقوق افراد به عنوان موجودی خودبنیاد و بی‌نیاز از راهنمایی وحی انگاشته می‌شود نه آنگونه که در تعاریف دینی، انسان، بنده و مخلوق خداوند و دارای حقوق و تکالیفی است. این نظام درواقع صورت تحول‌یافته مفهوم «حقوق طبیعی» است که در قرن هجدهم مطرح شد و بنابر آن مناسبات آدمیان در حوزه روابط مدنی و قضایی براساس حقوق فردی، یعنی منفعت‌مداری فردی، تعریف می‌شود که براساس مفروضات ذهنی برخاسته از کشمکش‌های فردگرایانه‌ای است که جان لاک، فرانسوا ولتر و جان استوارت میل مطرح کرده‌اند. به طور کلی دیدگاه غربی‌ها در مورد آزادی، تاکید بر حقوق طبیعی بشر است و معتقدند که سلسله حقوقی را باید در نهاد بشر جست‌وجو کرد. متفکران غربی و لیبرال، آزادی را حق طبیعی مقدم بر جامعه می‌دانند که باید محترم شمرده شود و معتقدند باید از هر موضوعی که برای انسان قیدی محسوب می‌شود آزاد شد. آنها حفظ آزادی‌های مردم را در چارچوب نهادهای اجتماعی می‌دانند.