بحران اقتصادی ایران در جنگ جهانی اول

مرتضی معراج - در دوران جنگ جهانی اول حکومت مرکزی صرف‌نظر از معضلات سیاسی، با بحران‌های چندی در ابعاد اقتصادی نیز مواجه بود و متاسفانه به دلایل گوناگون از جمله: دخالت بیگانگان، درگیری‌های سیاسی جناح‌های هیات حاکم، بی‌لیاقتی و فساد جمعی از دولتمردان، فقر و محرومیت توده‏های مردم، به طرز اعجاب‏انگیری رو به گسترش بود و اوضاع نابسامان موجود را پیچیده‌تر کرده بود. از سوی دیگر، قحطی بیداد می‏کرد، به ویژه در اواخر جنگ جهانی اول که همه روزه باعث مرگ کودکان، زنان و سالمندان می‏شد، نقل بخشی از خاطرات میرزا خلیل خان ثقفی (اعلم‏الدوله)، پزشک دربار، از شرایط حاکم در تهران ـ ‌‌مرکز حکومت و نه روستاهای دوردست‌ـ عمق و شدت فاجعه را بیشتر نمایان می‏سازد. با توجه به توان سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی کشور باید توجه داشت که امکان رویارویی قهرآمیز در آوردگاه نظامی با قدرت‌های بزرگ آن دوره ـ ‌انگلستان و روسیه‌ـ و رقابت رو به اوجگیری آنان در کشور ممکن نبود.

پزشک نامبرده دیده‌هایش را این گونه بیان می‌کند: «از یکی از گذرگاه‌های تهران عبور می‏کردم. به بازارچه‏ای رسیدم که در آنجا دکان دمپخت‌پزی بود. رو به روی آن دکان، دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت. پیرزن که صورتش باز بود و کاسه گلینی در دست داشت، گریه‏کنان گفت: ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید؛ یک چارک از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است که هیچ کدام غذا نخورده‏ایم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شویم. گفتم : قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخرید. گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم، فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و ما متضرر شویم. یک چارک دمپخت خریده و در کاسه آنها ریختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم که دمپخت را تمام کردند. گفتم: اگر سیر نشده‏اید یک چارک دیگر برایتان بخرم، گفتند : آری بخرید و مرحمت کنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایه‏تان را از سر اهل و عیالتان کم نکند.

از آنجا گذشتم و رسیدم به ناحیه گذر تقی خان. در گذر تقی خان یک دکان شیربرنج فروشی بود. در روی بساط یک مجموعه بزرگ شیربرنج بود که تقریبا ثلثی از آن فروخته شد و یک کاسه شیره با بشقاب‌های خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت می‏کردم و نزدیک بود به دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود.

دفعتا نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج‌فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بیشتر نداشت. لباس‌ها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریبا به رنگ کاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین که نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دست‌های خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشاره‏کنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینه‏اش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف کرد. من فورا به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم. پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند، گفت : دیگر نمی‏خورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.»همچنان جعفر شهری در میان قحطی‏های تاریخ تهران، قحطی سال‌های ۳۶-۱۳۳۵ق را یک قحطی هولناک می‏داند. وی که در آن روزها کودکی پنج ساله و شاهد بعضی از وقایع آن بوده و مطالبی درباره‏اش استماع کرده، چنین نقل می‏کند: «در این قحطی کار مردم به خوردن مردار و خون و مانند آن رسیده، گوشت خر و اسب و قاطر و سگ و پشک از بهترین مأکول به شمار می‌آمد. در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم‏وار روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمی‏شد و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از یک من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمی‏شدند»محمدقلی مجد در کتاب: قحطی بزرگ و نسل‌کشی در ایران۱۹۱۹ -۱۹۱۷ بر مبنای مدارک معتبر موجود در مرکز اسناد ملی آمریکا ثابت می‌کند که قحطی بزرگ در ایران در سده بیستم میلادی، در زمان جنگ جهانی اول رخ داده است. محمدقلی مجد نشان می‌دهد که در طول سال‌های ۱۹۱۹ -۱۹۱۷ بین هشت تا ده میلیون نفر از جمعیت بیست میلیونی ایران یعنی ۴۰ درصد در اثر قحطی یا بیماری‌های ناشی از سوءتغذیه از بین رفتند. مجد دولت بریتانیا را عامل و مسبب این نسل‌کشی مهیب می‌داند و نشان می‌دهد که استعمار بریتانیا از سیاست نسل کشی و کشتار جمعی به عنوان ابزاری برای سلطه بر ایران بهره برد.

در آن زمان بخش مهمی از محصولات کشاورزی ایران صرف تامین سیورسات ارتش بریتانیا می‌شد که در نتیجه به کاهش شدید مواد غذایی در داخل ایران انجامید. عجیب‌تر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد. بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند. مجد چنین نتیجه می‌گیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسی‌ها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله‌ای برای سلطه بر ایران استفاده می‌کردند.»