معرکه داور

بخش اول

کمی بعد از افتتاح دوره چهارم مجلس، چیزی نمانده بود که مردم تهران یک روز صبح که از خانه بیرون می‌آمدند چندین قطار شتر و قاطر را با سرنا و نقاره و تار و تنبک در خیابان‌های پایتخت در جست‌وخیز ببینند و صدای سرنا و نقاره و جار و جنجال تمام رهگذران را متوجه نموده و انگشت به دهان سازد. این کارناوال خوشمزه شرقی را جوانی که تازه از فرنگ برگشته بود؛ می‌خواست به راه بیندازد و به این وسیله برای نمایش «نادرشاه» که خودش نمایشنامه آن را نوشته بود، پروپا گاندا کند. به هر نحوی شده باید این نمایش شهرت و درآمد پیدا کند، زیرا درآمد آن برای ایجاد روزنامه‌ لازم است و بدون داشتن یک روزنامه یومیه، این جوان پرشور و جاه‌طلبی که به خیال خودش دیر آمده و باید زود «برسد»، مشکل خواهد توانست موفق شود. در این صورت چه عیبی دارد که به چنین وضعی اعلان نمایش را در شهر بگردانند تا همه متوجه شوند. مگر برناردشاو معروف نگفت «اگر ببینم که حرف‌های مرا فقط وقتی می‌شنوند که یک ارگ دست گرفته در وسط لندن نواخته و عبور کنم، فورا برای این‌کار حاضر می‌شوم...!»

متاسفانه تهران، مخصوصا تهران آن روز فرسنگ‌ها از لندن دور بود و دولت مشروطه دوره چهارم چپ‌چپ به این مرد غیرعادی نگریسته و نه راه انداختن آن قافله شتر و قاطر را اجازه داد نه نمایش نادرشاه را.

بعضی از تماشاچیان سیاست از هم می‌پرسیدند این مرد جسور که می‌خواهد پا را به این زودی از خط بیرون گذاشته و جاده جدیدی برای خود بکوبد کیست؟ آتش‌بیاران جواب می‌دادند این میرزا علی‌اکبرخان داور است که به تازگی از اروپا برگشته و در این دوره هم از ورامین وکیل شده ولی به این قانع نیست، می‌خواهد روزنامه‌ای هم تاسیس کند تا بهتر بتواند خود را بشناساند و راز دل پرغلیانش را بگوید.

دولت اجازه نمایش نمی‌دهد؟ ندهد. باید از راه دیگر پول پیدا کرد و روزنامه را بیرون آورد. برای این مردمان غالبا خطرناکی که آنها را «آریویست» یعنی «موفقیت‌طلب به هر قیمت» می‌نامند، شرط مهم، رسیدن به مقصود است؛ دیگر خوبی و بدی وسایل و معقول و نامعقول بودن آنها اهمیت زیادی ندارد. داور گرچه نمونه معتدلی از نوع این موفقیت‌طلب‌ها بود، ولی اعتدال مزاج جسمی و روحی او که با هوش سرشاری توام شده بود، از همان اول، جاه‌طلبی او را به درجه‌ای از علو رسانید که هدف خود را بلندتر از منافع مادی و پست قرار داد و به این جهت از روی منطق، نه از روی احساسات، نوع دوست و میهن‌پرست گردید و به این جهت مثل سایر آریویست‌ها خطرناک و بی‌بندوبار نشد.

روزنامه داور بیرون آمد و در مدت کم، اسم و شهرت خوبی پیدا کرد، تقریبا تمام متجددین آن زمان روزنامه «مرد آزاد» را می‌خواندند؛ تقریبا تمام نویسنده‌ها عبارات کوتاه و ساده و روشن یادداشت‌های روزانه داور را تقلید می‌کردند. در اینجا می‌شود گفت که مرحله چهارم برنامه وسیع زندگانی داور عملی شده بود.

مرحله اولش عبارت از این بود که چندین سال پیش یعنی موقعی که به کمک دموکرات‌ها در خدمت وزارت عدلیه داخل شد، مطالعه قوانین، نقص تحصیلاتش را به خودش آشکار ساخت و فهمید که فقط با دیپلم دارالفنون تهران مشکل است در مقابل احترام و عظمت سه چهار نفر دکتر حقوق اروپا رفته آن زمان عرض‌اندام کرد، این بود که با خوش سلوکی و قوه جاذبه‌ای که داشت حاجی ابراهیم آقای پناهی را به آسانی راضی کرد که پسرش را به سرپرستی او به اروپا بفرستد.

داور در یکی از دانشکده‌های حقوق سوئیس وارد شد و پس از دریافت لیسانس حقوق به تهران برگشت، ولی باز هنوز خود را برای مبارزه بزرگی که در پیش داشت آماده نمی‌دید. گرچه اروپا رفتن، شأن زیادی را که اروپا رفته‌ها آن وقت داشتند شامل او نیز کرده بود و احترامی که عنوان فرنگ رفته داشت به نفوذ کلامش می‌افزود، ولی با وجود این احترام و با وجود لیسانس حقوق، باز اعتماد به نفس و خونسردی که برای مردان مبارز اجتماعی لازم است در خود سراغ نداشت. زیرا رقیب‌های او یا علمای دینی که در مدارس طلاب به مباحثه عادت داشته بودند و یا دوله‌ها و سلطنه‌هایی که پای مسند وزارت به دنیا آمده و جنس خود را شریف‌تر از دیگران می‌دانستند و با تحقیر به طبقات دیگر می‌نگریستند و به همین علت هم شهامت و استحکامی در گفتار و کردارشان بود. داور که نه می‌توانست در مدرسه طلاب استاژ دهد و نه خون دوله و سلطنه‌ها را به خود تزریق نماید، وسیله‌ای بهتر از وکیل دادگستری شدن ندید. وکالت دادگستری بهترین مدرسه مبارزه فکری و عقیده است. زیرا برای اعتماد به نفس و خونسردی چه مشقی بهتر از این است که مرد فهمیده و منطق‌شناس و حقوقدانی روبه‌روی شما نشسته و تمام کوشش خود را صرف مباحثه و مجادله با شما نماید؟

داور که به این نکته واقف بود مرحله دوم برنامه خود را وکالت دادگستری قرار داد و رسما وکیل مدافع شد. لیکن چنانکه گفتیم این مرحله نیز مقصد نبود بلکه فقط پله و وسیله‌ای بود برای مرحله سوم؛ یعنی وکالت مجلس.

نمایندگی مجلس شورای ملی در آن عهد چندین عامل لازم داشت که مهم‌ترین آنها پشت‌هم‌اندازی بود و شهرت و پول. داور از این سه عامل مهم یکی را داشت، یکی را کم داشت و یکی را هیچ نداشت. اول آن عاملی را که داشت تقویت نمود. به این معنی که هرجا سری به کلاهی می‌ارزید به ملاقاتش رفت و به کمک چشمان پرفروغ و نیمه‌خندان و بیان شیرینش او را با خود همراه نمود و حتی بعضی را واقعا مجذوب خود کرد. پس از آن به قسمت دوم یعنی شهرت پرداخت. بهترین وسیله شهرت روزنامه است و برای این کار باید با مدیر روزنامه‌ای دوست شد و او را به پر و پا گاندا بر گماشت. در بین مدیران جرائد کسانی که شهرت زیادی داشتند چند نفر بودند که از جمله شخصیت‌دارترین آنها آقای علی دشتی مدیر شفق سرخ و آقای سرکشیک‌زاده مدیر اتحاد را باید شمرد. جلب کردن شفق سرخ در آن دوره برای داور به آسانی ممکن نبود زیرا دشتی تیزبین و مشکل‌پسند، به این زودی‌ها کسی را برجسته نمی‌دید و آنقدرها به او ایمان نمی‌آورد که برای پروپاگاندش ستون‌های روزنامه خود را وقف کند، ولی یک دل و یک جهت بودن آقای سرکشیک‌زاده اتحاد و حمیت خون عرب که در عروقش جاری است بهتر می‌توانست وسیله شهرت داور شود. مدیر روزنامه اتحاد هم مثل غالب کسانی که داور نزدیکشان می‌شد اول او را پسندید و بعد رفته رفته مجذوبش شد به‌طوری که مدت چند ماه، کمتر روزی بود که مقاله پرحرارتی در تعریف داور ننویسد. «داور رشید است»، «داور فاضل است» و عنوان‌هایی نظیر این تقریبا هر روز سرلوحه ستون‌های روزنامه اتحاد شده بود...

وکالت داور

این مقاله‌های پی در پی و عناوین برجسته درشت که هر روز به نحو جدید و توجه‌جلب‌کنی داور را به رخ همه می‌کشید، رفته‌رفته اثر خود را بخشید و داور دومین عامل مهم وکالت مجلس را که شهرت باشد برای خود تامین نمود. باقی ماند عامل سوم یعنی پول؛ همه می‌دانیم که در ایران هم مثل سایر جاها، اگر انتخابات کاملا آزاد باشد، بدون پول خرج کردن نمی‌شود وکیل شد. خدمت به میهن و درستکاری و فضل و هنر همه به جای خود خوب است ولی با داشتن تمام اینها باز بعضی مخارج لازم (!) وکالتی هست که در آن موارد باید دست و دل باز بود. خودم در فرانسه و بلژیک شاهد انتخابات بودم و می‌دیدم تعزیه‌گردان‌هایی را که «عمال انتخابات» می‌نامیدند چطور در قهوه‌خانه‌ها رای‌دهندگان را جمع می‌کردند و خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها را به رایگان به تمام حضار بذل می‌کردند. برای این اقداماتی که همه می‌بینند و خیلی اقدامات دیگر که کسی نمی‌بیند، حتما پول لازم است و داور پول نداشت. کاش تصمیمی که در فرنگ با دو نفر از رفقا متفقا گرفته بودند عملی شده بود. آن تصمیم راه خیلی ساده‌ای ‌بود برای اینکه در کمال آسانی بتوانند در مدت چند روز، یک مرتبه و بدون زحمت صاحب دارایی کافی بشوند. یکی از آن سه نفر رفیق، به محض ورود به ایران تصمیم خود را عملی کرد، یعنی طبق نقشه قبلی خود دختر متمولی را خواستگاری کرد و گرفت. ولی رفیق دومی و خود داور، یکی از بی‌دست و پایی و دیگری از مشغله زیاد، هنوز موفق به این کار نشده بودند.

منبع: کتاب بازیگران عصر طلایی نوشته ابراهیم خواجه‌نوری