تاریخ آلمان-۱۱
روند بازسازی روحی و کسبوکار در آلمانغربی
دو تکه شدن آلمان، شاید یک نتیجه خوب در تاریخ جامعه بشری داشته باشد: تفاوت اداره اقتصاد یک کشور با روش استبدادی متکی بر برنامهریزی مرکزی ازیکسو و دولت دموکرات با اقتصادی که بخش خصوصی و آزادی دادوستد، موتور و محور حرکت قرار میگیرند، در سوی دیگر. روش اول نصیب ساکنان شرق آلمان و روش دوم نصیب ساکنان غرب آلمان شد. نتایج متفاوت در کسبوکار و روحیه شهروندان دو تکه آلمان بخش دیگری از گزارش حاضر است که میخوانید. بعد از آنکه دو آلمان هر یک در حوزه نفوذ یکی از ابرقدرتها قرار گرفت، مشخص شد که این وضعیت را نمیتوان با توسل به زور تغییر داد، زیرا ریسک جنگ اتمی نتیجهاش نابودی طرفین بود. جدا از این مسائل، شهروندان آلمان فدرال و آلمان شرقی پیوندهای ویژه خود را با حکومت و نظم اجتماعی خود برقرار کرده بودند. اگرچه سیل فراریان از شرق به غرب قطع نشد، بسیاری از شهروندان آلمان شرقی کوشیدند خود را با شرایط و وضعیت آن تطبیق دهند و زندگیشان چندان که در یک دیکتاتوری ممکن است، به نحوی جریان یابد. هر کس که خود را با وضعیت و شرایط تطبیق میداد، میتوانست در حزب یا حکومت پیشرفت کند و کسی که حزب را نمیپذیرفت، اما به هر حال نمیخواست موجودیت خود را به خطر اندازد، تلاش میکرد چندان به چشم نیاید و شانس خود را در بخش خصوصی میآزمود. حکومت با آزادی سر و کار نداشت، زیرا اظهار عقیده و نظر ممنوع بود.
وحشت سبب میشد مردم به تظاهر روی بیاورند تا بتوانند زندگی روزمرهشان را بگذرانند و در تیررس سازمان امنیت قرار نگیرند. اگرچه به لحاظ اقتصادی، آلمان شرقی به مراتب از آلمان غربی عقبتر بود، ولی وضعیت زندگی به نسبت یک جامعه سوسیالیستی که معمولا از کمبود کالا رنج میبرد، چندان بد نبود، زیرا حکومت در وضعیتی نبود که قیام دیگری را تحمل کند. اینکه آلمان شرقی در سال ۱۹۸۹ سرانجام برچیده شد و در یک انقلاب مسالمتآمیز، دیکتاتور مجبور به ترک قدرت گردید، بیشتر برخاسته از یک نیاز آزادیخواهانه و میل به آزادی بود تا نارضایتی اقتصادی.
طبیعتا رفاه اقتصادی رو به تزاید در آلمان غربی موجب نارضایتی بیشتر شهروندان آلمان شرقی از موقعیت اقتصادیشان و اسباب حسرتشان میشد. هنگامی که در دهه پنجاه اقتصاد سوسیالیستی قدمهای کوچکی برمیداشت، آلمان غربی توسعه اقتصادی بیمانندی را از سر میگذراند. تولید و مصرف چنان رشد یافته بودند که از معجزه اقتصادی آلمان غربی سخن میرفت. رشد اقتصادی چنان سرعت داشت که به زودی برای همه شغل به وجود میآمد، حتی برای هزاران نفری که از شرق به غرب گریخته بودند. به خاطر آنکه بازدهی اقتصادی به تبع افزایش تعداد افراد شاغل با سرعت بالایی گسترش مییافت، شکل زندگی اجتماعی و جامعه نیز تغییرات بسیاری یافت. تعداد کارگران و کاسبکاران کوچک کاهش مییافت و بر تعداد کارمندان بخش خصوصی و دولت افزوده میشد. در همان حال، اهمیت بخش کشاورزی در اقتصاد مدام کمتر میشد.
بخش متوسطی پا گرفته بود که میتوانست از عهده بسیاری هزینهها برآید. ابتدا یخچال و ماشین لباسشویی، بعد تلویزیون و ماشین و سرانجام تعطیلات در سواحل ایتالیا و اسپانیا. تاسیس بازار مشترک اروپا در سال ۱۹۵۷ که فرانسه، ایتالیا، کشورهای بنلوکس و آلمان فدرال به آن تعلق داشتند سبب افزایش سرعت رشد اقتصادی آلمان شد. زیرا برچیده شدن گمرک و موانع تجاری، بازارهای صنعتی خارج را به روی آلمان گشود. آنچه با اتحادیه صنایع معدنی آغاز گردیده بود به تدریج خود را به صورت منطقه متحد اقتصادی اروپا توسعه و تکامل بخشید. «ساخت آلمان» (Made in Germany) به یکی از معتبرترین علایم کیفیت کالاهای تولیدی در دنیا تبدیل شده بود. فرمول توسعه اقتصادی و شعار آن، «رفاه برای همه» بوده است. اما آنچه نباید در این میان فراموش شود آن است که باوجود رفاه و توسعه اقتصادی، رفاه برای همه مردم به لحاظ درآمد و تقسیم ثروت در بین طبقه متوسط بسیار نابرابر بوده است. نفوذ فرهنگ آمریکایی به ویژه در موسیقی و مد بین جوانان به مدرنیزه کردن هرچه بیشتر زندگی منجر شده بود. با همه اینها، همانند گذشته، در زمان جمهوری وایمار، برارزشهای پیش از جنگ همچون جدیت، شایستگی و لیاقت و نظم تاکید میورزید تا به این طریق آلمانیها گذشته منحوس خود را فراموش کنند و نه به گذشته بلکه به آینده بیندیشند.
در سال ۱۹۵۳ در دومین انتخابات مجلس، آلمانیها آدنائر را به طور موثری در جایگاه خود تثبیت کردند. این تایید یکپارچه در فضای بازسازی، شاید نوعی دفع گذشته و زندگی در سایه صلیب شکسته بوده باشد. دموکراسی مدام از همراهی و تاکید بیشتری برخوردار میگردید و این امر در جامعهای که مدت کوتاهی قبل از آن برای پیشوا جشن میگرفت، بسیار مثبت بود. تلاشهای تندروانه را مردم با یک «نه»ی مشخص و روشن نفی کردند. در سال ۱۹۵۲ دادگاه قانون اساسی فعالیت حزب سوسیالیست راست (اس.ار.پ) را که جانشین و دنباله حزب ناسیونال سوسیالیست و دست راستی افراطی محسوب میشد ممنوع اعلام کرد. یک سال بعد، فعالیت حزب کمونیست آلمان که مخالف قانون اساسی به حساب میآمد ممنوع اعلام شد. فضای دموکراسی و پیشرفت اقتصادی موجب خودآگاهی و احساس تازهای در مردم آلمان شده بود، احساس مجدد «کسی» بودن که شاید هیچ چیز بهتر از پیروزی آلمان در مسابقات جام جهانی فوتبال ۱۹۵۴ در برن، آن را نشان نداده باشد. بخش تاریک این شروع تازه آن بود که بسیاری از آلمانیها توان رویارویی با گذشته و مسوولیت مشترکشان را در بروز و ایجاد آن فاجعه نداشتند. به تدریج کار انتقادی راه خود را به سوی خودآگاهی بخش بزرگی از مردم در طی زمان باز کرد.
این همه به این معنا نیست که سالهای بازسازی و نوسازی بعد از جنگ بدون بحران و تنش بوده است. در اواخر ۱۹۵۸ هنگامی که خروشچف، رهبر کرملین، غرب را تحت فشار شدید قرار داد، آلمانیها نخستین کسانی بودند که این فشار را احساس کردند. خواست خروشچف آن بود که «برلین باید در عرض شش ماه به منطقهای غیرنظامی بدل گردد و آمریکاییها و انگلیسیها و فرانسویها باید نیروهای نظامی خود را از آنجا خارج کنند. در غیر این صورت، شورویها و آلمان شرقی خود وارد عمل خواهند شد.» مساله را باید به این صورت طرح کرد: برلین غربی همانند جزیرهای در دل آلمان شرقی قرار گرفته بود. این شهر از سال ۱۹۴۵ به مناطق ویژهای تقسیم شده بود. در برلین شرقی قدرت روسها حاکم بود که با کمک اولبرشت، رهبر آلمان شرقی، بر آن حکومت میکردند.
در برلین غربی یک مجلس سنای انتخابی زمام حکومت را در دست داشت و مطمئن بود که حضور نظامی آمریکاییها، انگلیسیها و فرانسویها در بخشهایشان مانع از تهاجم روسها به آن بخشها خواهد بود. با توجه به این موضوع، پیشنهاد خروشچف چیزی به جز دور کردن نیروهای متفقین از برلین و توسعه نفوذ شوروی در آن بخش نبود، تا به این وسیله این بخش از آلمان فدرال جدا و ضمیمه آلمان شرقی شود. تهاجم مسکو احتمالا در ارتباط با تجهیز نیروهای نظامی جدید بن بود که قرار بود از سلاح اتمی برخوردار شوند. این مساله در خود آلمان بسیار بحثبرانگیز و سبب تظاهرات و انتقادات عدیدهای علیه «مرگ اتمی» شده بود.
ارسال نظر