دلایل تفاوت عملکرد اقتصادی آمریکا و اروپا

آلبرتو آلسینا، از اقتصاددانان موسسه پژوهشی NBER دلائل عملکرد اقتصادی متفاوت آمریکا و اروپا را بررسی کرده است. او همچنین به تاثیر اتحادیه اروپا و یورو بر اقتصاد کشورهای اروپایی پرداخته است. از پایان جنگ دوم جهانی تا اواسط دهه ۱۹۸۰، اروپای غربی به‌تدریج توانست خود را به پای آمریکا برساند: سال‌های۱۹۵۰ تا ۱۹۷۵ را معجزه اروپایی می‌گفتند. سپس اوضاع تغییر کرد. آمریکا که در دهه۱۹۷۰ دچار مشکل اقتصادی رکود تورمی ‌شده بود با تجدید قوای سیاسی در دوره ریگان اقدام به مقررات‌زدایی، افزایش رقابت، کاهش مالیات‌ها و تجدید ساختار شرکت‌ها نمود و در دهه نود توانست از نوآوری‌ها در انقلاب اطلاعات منتفع شود. اما در عوض اروپا ظاهرا گیر کرده است و قادر به جمع‌آوری نیروی کافی برای انجام اصلاحات نیست. این قضیه خصوصا در مورد بزرگترین کشورهای قاره یعنی آلمان، ایتالیا، فرانسه و اسپانیا صادق است.

در این چند دهه چه اتفاقی افتاده است؟

مشهودترین تفاوت بین اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها این است که اروپایی‌ها کمتر کار می‌کنند.

در دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ اروپایی‌ها بیشتر از آمریکایی‌ها ‌کار می‌کردند اما سپس ساعات کار سرانه اروپا کمتر شد. در حالی‌ که ساعات کار هر نفر در ابتدای دهه ۱۹۷۰ در اروپا و آمریکا یکسان بود. امروز فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها و ایتالیایی‌ها حدود ۱۴۰۰ساعت و در مقابل آمریکایی‌ها ۱۸۰۰ساعت در سال کار می‌کنند.

سه دلیل برای ساعات کار کمتر اروپایی‌ها ذکر می‌شود: ۱) حضور افراد کمتری در نیروی کار (ناشی از بازنشستگی پیش از موعد، نرخ مشارکت کمتر کارگران و ورود با تاخیر به نیروی کار)، ۲) مدت تعطیلات بیشتر کارگران اروپایی و ۳) ساعات کاری کمتر در یک هفته.

اروپایی‌ها به سه دلیل کمتر کار می‌کنند: نخست نرخ بالای مالیات‌ها (به ویژه در دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰)، دوم، ترجیحات بیشتر به سمت فراغت و سوم مقررات کاری و استانداردهای تحمیلی اتحادیه‌ها بر زمان کار مثل مقررات بازنشستگی. فشارهای اجتماعی این اثرات را تشدید می‌کند. اگر دوست کارگری مرخصی بیشتری داشته باشد فایده دریافتی آن کارگر از اوقات فراغت افزایش می‌یابد و تقاضای اجتماعی بیشتر برای فراغت ایجاد می‌کند. هنگامی‌ که مقررات، شش هفته تعطیلی را اجباری کرده یا سن بازنشستگی را ۶۰ سال اعلام می‌کند به هنجار اجتماعی تبدیل شده و تغییر ذهنیت مردم درباره اینکه چه چیزی «درست و به صلاح» است مشکل می‌شود.

البته می‌توان کمتر کار کرد و رشد اقتصادی معقولی داشت به شرطی که بهره‌وری با نرخی رضایت‌بخش افزایش یابد. در چند دهه قبل همین‌طور بود اما در دهه۱۹۹۰، رشد بهره‌وری اروپا بسیار کمتر از آمریکا شد.

دومین دلیل، بازار کار است. هزینه‌های بالای اخراج کارگر با تصمیمات بنگاه‌ها تداخل پیدا کرده و آنها را در استخدام کارگر محتاط می‌کند. اروپایی‌ها به جای رفع موانع (و اجرای طر‌ح‌های بیمه بیکاری صحیح)، به امنیت شغلی چسبیده‌اند که در واقع به معنای امنیت برای شاغلان فعلی و درونی‌ها است و نه امنیت کار و شغل برای کسانی که بیرون از دایره شاغلان هستند. در کشورهای دانمارک و سوئد پیشرفت‌هایی صورت گرفته و با کاهش هزینه اخراج، بیکاری نیز کاهش یافت.

خلاصه اینکه می‌توان کمتر کار کرد و از بقیه عقب نیفتاد به شرطی که در هنگام کار مولدتر شده باشید. اما برخلاف شعارهای رسمی که از پایتخت‌های اروپا شنیده می‌شود، آنها با وضع قوانینی که مشوق کمتر کارکردن کارگران است، عامدا کاری می‌کنند که رشد اقتصادی کمتری داشته باشند.

نقش اتحادیه اروپا چیست؟

آیا اتحادیه اروپا توانسته است رقابت را گسترش داده و محیط مناسبی برای اصلاحات بازار به وجود آورد؟ عملکرد اتحادیه مختلط بوده است. از یک سو در زمینه تجارت خارجی، یارانه‌های دولتی و بازار کالاها پیشرفت داشته است اما از سوی دیگر موانع زیادی در برابر رقابت بازار آزاد خصوصا در بخش خدمات و موضوع ادغام‌ها و تملک‌ها دیده می‌شود.

نهادهای اتحادیه اروپا به جای صرف انرژی برای ایجاد یک بازار آزاد مشترک و واقعا قاره‌ای، به مسایلی پرداختند که از وظایف دولت‌های ملی است. اصرار غیر ضروری بر «هماهنگی» و «برنامه‌ریزی»، نگذاشته است به اهداف اصلی برسند.

چرا نهادهای اتحادیه اروپا چنین اشتباهی کرده و به سمت هماهنگی افراطی رفتند؟ دو دلیل وجود دارد: یکی از آنها تمایل ذاتی اروپایی‌ها به «برنامه‌ریزی» و نگاه مثبت به سیاست‌های دیکته شده دولتی برای رسیدن به انواع اهداف اجتماعی است. دومین دلیل، مقاومت دولت‌های ملی به بازکردن واقعی بازارها است که اجازه نداده است تا منافع رقابت نصیب این کشورها شود. در پایتخت‌های اروپایی شعارهای اروپای واحد و بزرگ شنیده می‌شود اما به محض اینکه بنگاه‌های خارجی (اما اروپایی) می‌خواهند وارد بازار داخلی شوند، شعارهای اروپایی فراموش شده و حمایت‌های ملی‌گرایانه جایش را می‌گیرد.

نقش یورو چیست؟

در شش سال نخست تشکیل یورو، موافقت‌ها و مخالفت‌هایی درباره این اتحادیه پولی دیده می‌شود. با آمدن یورو، احتمال کاهش ارزش پول که به تورم می‌انجامد منتفی شد. ادغام بازار مالی و تجارت بین منطقه‌ای تسهیل شد و رقابت قیمتی بین کشوری افزایش یافت.

از سوی دیگر یورو باعث تحمیل سیاست پولی واحد بر همه کشورهای عضو شد. بانک مرکزی اروپا مکررا متهم می‌شود که جلوی رشد اقتصادی را گرفته است. اما این انتقادات از بانک مرکزی اروپا جایی ندارد. اولا، این نهاد اغلب یک سپر بلای راحت برای دولت‌هایی شده که اراده یا جرات اجرای اصلاحات را ندارند. دوماً این انتقادات به خاطر نگاه نادرستی است که علت رشد ناکافی اروپا را از طرف تقاضا می‌بینند و اینکه در این مورد سیاست پولی کمک خواهد کرد.

فراتر از استدلالات اقتصادی به طرفداری یا مخالفت با اتحادیه پولی اروپا، «استدلال سیاسی» دیگری به طرفداری از یورو مطرح است: پول مشترک با جلوگیری از کاهش ارزش دادن پی‌درپی ارزها که «دارویی» موقت برای اقتصاد ملی است، انجام اصلاحات ساختاری در بازارهای کار، کالا و خدمات را تسهیل کرد. البته تاکنون در همه جا و با سرعت لازم عمل نکرده است. اصلاحات در بازار کار و کالا به استثنای شمال اروپا به آهستگی پیش رفته و با مخالفت سیاسی از دو ناحیه برخورد کرده است. یکی از طرف «درونی‌ها» که می‌ترسند امتیازاتشان از دست برود. دوم از طرف افکار عمومی اروپا که از لحاظ ایدئولوژیک با تفکر بازار آزاد دشمنی دارند. در واقع اروپایی‌ها و به ویژه فرانسوی‌ها هنگام برخورد با رقابت خارجی، کاملا طرفدار سیاست حمایت‌گرایی می‌شوند و به رویکرد طرفدار بازار آنگلوساکسون با دیده شک و تردید می‌نگرند. این تمایلات در فرهنگ اروپایی ریشه داشته و در تاریخ اندیشه‌های قاره بازتاب می‌یابد.

نتیجه‌گیری‌

اروپایی‌ها درباره مدل اروپایی صحبت می‌کنند چیزی که آلمان‌ها «اقتصاد بازار اجتماعی» می‌نامند و آن را در مقابل مدل اقتصاد بازار انگلوساکسون قرار می‌دهند. متاسفانه زیربنای فکری «مدل اروپایی» مبهم بوده و نهایتا به مصالحه سیاسی با گروه‌های درونی برخوردار و ممتاز ختم می‌شود. اروپا مجبور نیست مدل آمریکایی را بپذیرد. آنها قطعا می‌توانند مدل متفاوتی داشته باشند مثلا نظام بازارهای رقابتی کارآمد که با برنامه‌های بازتوزیعی گسترده و کارا و حمایت‌های اجتماعی تکمیل شود. اما مشکل اینجا است که اکثر کشورهای اروپایی با چنین نظامی بسیار فاصله دارند.

در این کشورها ترکیب مقررات زیاد، حمایت‌گرایی، مالیات‌های بالا و برنامه‌های بازتوزیعی باعث ایجاد اختلالات غیرضروری شده و منابع را به سمت نیازمندان واقعی نبرده بلکه نصیب گروه‌های قدرتمند سیاسی می‌سازد. معیارهای کارآمدی دولت‌های رفاه در جهت انتقال درآمد از اغنیا به فقرا بسیار متفاوت است. کشورهای شمال اروپا نسبتا خوب عمل کردند و کشورهای مدیترانه‌ای بدترین هستند. ناتوانی در اجرای اصلاحات فقط به ناتوانی رهبران آنها بستگی ندارد. مردم اروپا نسبت به آزادسازی بازارها بسیار بدگمان هستند. یک مورد جالب آلمان است. این کشور پس از اتحاد با آلمان شرقی سابق، دچار شوک سیاسی شد. شواهد نشان می‌دهد تجربه کمونیستی آلمان شرقی‌ها، آنها را به دخالت گسترده دولت عادت داده است و در نتیجه‌ ترجیحات یک آلمانی معمولی به آن سمت کشیده شده است. اروپا در آینده نزدیک با چالش‌های جدی روبه‌رو است. نیاز به اصلاحات کاملا روشن است اما اراده سیاسی وجود ندارد.