۲۶ نوبرانه
۲۶دوره از جشنواره فیلم فجر گذشت؛ یعنی یک سال هم از ربعقرن طول عمر یک رویداد فرهنگی، هنری، اجتماعی و شاید هم سیاسی را پشتسر گذاشتیم.
۲۶دوره از جشنواره فیلم فجر گذشت؛ یعنی یک سال هم از ربعقرن طول عمر یک رویداد فرهنگی، هنری، اجتماعی و شاید هم سیاسی را پشتسر گذاشتیم.
عکس ها: دنیای اقتصاد، نسیم گلی
چیزیکه واضح و مبرهن است این رویداد؛ البته در وجه اقتصادی (که شاید بنیانیترین عنصر این هنر-صنعت باشد) تاثیر چندانی در وضعیت نابسامان سینمای ما نداشته است. ما هنوز بعد از ۲۶سال حتی توان یک برنامهریزی پر و پیمان را هم نداریم، چه برسد به اینکه آیندهنگریمان را هم تقویت کنیم و مثلا ببینیم و بدانیم در دهسال آینده قرار است سینمای ما به عنوان یک محصول اقتصادی در اختیار جامعه قرار بگیرد و فلانقدر برای فرهنگ ما سوددهی داشته باشد!
همچنان بعد از گذشت بیش از ربع قرن عصای سوبسید دولتی دست سینماست و در اکثر قریب به اتفاق فیلمها ردپای یکی از ارگانهای دولتی دیده میشود . شکل بدبینانهاش این است که فکر کنیم الان دیگر کسی یا کسانی سینما و صنعت سینمای ایران را دوست ندارند. باشد یا نباشد فرقی نمیکند؛ که البته نباشد چه بهتر، دردسرمان کمتر، پاسخگوییمان کمتر! فقط توی رودربایستی ماندهایم که یازده روز ملت را علاف کنیم که چی، داریم جشنواره برگزار میکنیم؛ یعنی باید برگزار کنیم که نگویند اینها که آمدند جا زدهاند!
بههر حال با این وضعیت که در دوره ۲۶دیدیم، خیلی امیدوار نیستم که بشود برنامهای داشت و حرکتی رو به جلو کرد. فیلمها کماکان قریب به اتفاق ضعیفند و حتما هم یکی از ترجیع بندهای بیانیه هیات داوران تاکید بر ضعف فیلمنامه است و ساختار و فرم هم که دیگر اصلا حرفش را نزن. به فیلمسازها هم که تلنگر میزنی که فیلمت ساختار ندارد، جواب میگیری مگر «سینما» از ساختار مشخصی پیروی میکند که تو توقع داری همانی را ببینی که توی ذهنت هست؟! عجب! یک فیلمساز مثلا استخوان خرد کرده میآید و جلوی عدهای که قرار است نماینده تحلیلگران سینما باشند، میگوید از مولانا و فردوسی باید روایت مدرن را در سینما آموخت(!) و کسی هم نیست بگوید فیلم جناب عالی که میخواست تاریخ این سرزمین را روایت کند، از فرط اغراقروایی و تشتت ساختاری به کمدی بیشتر شبیه شده است تا اسطورهسازی.
آنوقت همین پیراستخوان خرد کرده که احترام انسانیاش بر ما واجب است (که هیچربطی به این ندارد که حتما فیلم خوبی ساخته چون انسان محترمی است) سوال طعنه آمیز یک منتقد را که تمام سالن فهمیدند او فیلم را به استهزا گرفته، پر از تعریف و تمجید تصور میکند و جوابهایی پرت و پلاتر از سوال و آشفتهتر از فیلمش میدهد؛ که یعنی من چیزهایی میدانم که از فهم شما خارج است.
آنطرفتر در میان جماعت منتقدان هم وضعیت بهتر از این نیست. تنها مستند ایرانی که یک مطلبش در مجله «کایه دو سینما» چاپ شده است، در صدد اجرای شوی تک نفرهای برمیآید برای طرح خودش؛ بدین ترتیب که نامهای پر از مجیز وچاپلوسی را با هزار زور و ضرب به دست مجری میرساند تا او بخواند.
مجری هم نامه را میدهد به کارگردان. کارگردان دو خط نامه را که میخواند، اساسا نمیفهمد آن منتقد آشفته حال چه نوشته که احتمالا خودش هم از خواندن درست نامهاش ناتوان است.
به هر حال به هر ترفندی نامه را فیلمنامهنویس حاضر در جلسه میخواند و ختم کلام.
دوستی میگفت در تعجبم آن فلک زده فرانسوی که مطلب این جناب را از فارسی به فرانسه برگردانده و به چاپ کایه دو سینما سپرده، چه بیچارگیای کشیده تا این کار را به سرانجام رسانده و اصلا چهطور این مهم را به انجام رسانده!
میبینید، وضعیتمان این است، همه چیزمان به همه چیزمان میآید. این تنها شمهای بود از وضعیت موجود و تشریح فضای فعلی سینمای ایران در دو جبهه فیلمساز - منتقد و برای این که فیلمها چگونهاند قرار است چگونه باشند که به آن هم میرسیم.
این جوان 26 ساله هنوز مشکل ذهنی دارد. نمیداند به کدام سو بغلطد. علتش هم مشخص است. تعدد پدر و مادرهای این جوان رعنا (!) (که در این یکی به شدت شک دارم!) باعث شده بچههای این پدر و مادرها نتوانند خود را با یک شرایط ثابت و مشخص وفق دهند.
یکی میآید میگوید بخش بینالملل غیررقابتی است، آن یکی میگوید اگر میخواهیم در رده جشنوارههای الف دنیا باشیم، باید بخش بینالمللمان رقابتی باشد. دیگری چند جایزه به جایزههای جشنواره اضافه میکند و این آخری هم از همه نوبرتر، جشنواره را دو تکه میکند تا مثلا حس کنیم از زیر سایه فستیوال دیگری در یک کشور غربی خارج شدهایم.
آن وقت یکی از همین بچههای یکی از همین پدر و مادرها که اساسا «فجرزاده» است و بزرگ شده فجر، در یک اقدام حیرتانگیز به جشنواره 26 «نارو» میزند (کلمه مودبانهتر از این واژه نیافتم) و فیلمش را میبرد به آن فستیوال غربی. این هم از بچههایی که بزرگ کردهایم. ناخلفاند دیگر، اشکالی ندارد، هر جور بچهای پیدا میشود!
تا اینجا که همش نق زدیم. حالا کمی هم بگوییم فیلمها چه بود و فیلم خوبی دیدیم یا نه. امیدوارم دیگر نق نزنم!
فیلم خوب؟! ای بابا فیلم خوب کجا پیدا میشود؟! وقتی قرار است روی سطح حرکت کنیم و جدیترین حرفهایمان را در قالب جوکهای اساماس به دوستانمان بزنیم که اساسا عمق حرف چندان معنا پیدا نمیکند.
فیلمهای امسال جشنواره فجر مثل همین جوکهای پیامکها بودند (فارسی را پاس بداریم!)
گوشهگوشه جشنواره، از پازلهای مختلفی تشکیل شده بود که در حال حاضر نمیشود گفت سینمای ما با این فیلمها حاوی چه شرایطی از درون جامعه است، مگر اینکه فکر کنیم سردرگمی موجود در جامعه خود را به سینمای در حال افول 26ساله ما تحمیل کرده است. تعریف گوشههایی از این حال و هوا شاید شما را به تحلیل ما نزدیک کند.
ضمن اینکه قرار شد کمتر نق بزنیم، پس فقط بشنوید از حال و هوای فیلمها. «آتش سبز» کاری از محمدرضا اصلانی، بعد از حدود ۳۲سال از فیلم اولش شطرنج باد، روایتی اسطورهای- تاریخی دارد با یک عشقی تهیهکننده دولتی فیلم البته هزینه زیادی بر سر تولید این اثر متحمل شده است؛ اما بعید است در سینماهای اکرانکننده احتمالی فیلم، رغبتی برای نمایش آتش سبز وجود داشته باشد.
فضای اسطورهای- تاریخی فیلم قرار است عمیق باشد؛ اما به شدت به سینمای کمدی (!) نزدیک شده است. آواز گنجشکها به کارگردانی مجید مجیدی، فرزند نارس جشنواره 26 است. تهیهکننده فیلم همچنان دولتی است و آقای مجیدی هم که کسب افتخار احتمالی فستیوال برلین را به حضور در جشنواره فجر؛ البته بخش بینالمللش ترجیح دادند.
فیلم از ابتداییترین اصولی که در سینمای مجیدمجیدی سراغ داشتیم، خالی بود (کاش بچههای آسمان را ندیده بودیم) فیلم به شدت روی سطح (نه، ببخشید تصریح میکنم زیر سطح !) حرکت میکند و روایتش هم یک روایت تا حدی اروتیک است که میشود تا ابد ادامه داشته باشد.
«باد در علفزار میپیچد» سومین قسمت از سه گانه خسرو معصومی که بهترین فیلم بخش بینالمللی دوره 26 شد؛ البته با این فیلم تعریف جدیدی از سهگانهسازی در سینما به وجود آمد؛ سهگانهسازی یعنی تکرار نعل به نعل فیلم قبلی یا دو فیلم قبلی بدون اینکه کمترین عنصر خلاقانهای به فیلم جدید اضافه شود. مبارک است!
به همین سادگی اثر رضا میرکریمی باز هم تهیهکننده دولتی دارد. روایت زنی که خانهداری را با شعر و نقاشی آمیخته است، گاهی هم آواز میخواند، بچگیهایش تیراندازی کرده است و اساسا قرار است زن فرهیختهای باشد. در این روایت نزدیک به کاغذ بیخط (ناصر تقوایی) و تا حدی چهارشنبهسوری (اصغر فرهادی) اساسا سینما نمیبینیم.
فارغ از جانبدارهای سیاسی نزدیک به نگاه فمینیست فیلم اگر توسط هر کس دیگری غیر از رضا میرکریمی ساخته میشد، حتی برای بار اول تا انتها قابل پیگیری نبود، کما اینکه الان هم به احترام میرکریمی تنها بار اول قابل تحمل است، برای بارهای بعد جز کسالت چیز دیگری نمیتوان در فیلم یافت.
ارسال نظر