انقلاب مشروطه و مناسبات اقتصادی
یک قرن از انقلاب مشروطه میگذرد. انقلابی که نقطه تلاقی افکار و خواستههای سه قشر تجار و روحانیون و روشنفکران بود و اینان بازیگران پس از استبداد مطلق پادشاه بودند. انقلابیون آگاه شده از تحولات فرنگ، اینک تاب ساخت استبدادی را نداشتند و مشروطیت خواست عام آنان بود.
پویا جبلعاملی
یک قرن از انقلاب مشروطه میگذرد. انقلابی که نقطه تلاقی افکار و خواستههای سه قشر تجار و روحانیون و روشنفکران بود و اینان بازیگران پس از استبداد مطلق پادشاه بودند. انقلابیون آگاه شده از تحولات فرنگ، اینک تاب ساخت استبدادی را نداشتند و مشروطیت خواست عام آنان بود. اینان اما سقوط استبداد را پیش از آنکه در آزادی معنا کنند، عدالت را بهترین معنا برای آن یافتند و عدالتخانه را خواهان شدند. ذهنیت عموم آنان هنوز بدانجا نرسیده بود که دریابند استبداد به واسطه استبداد آن مذموم است، نه به خاطر تظلمی که روا میدارد. آنان سمبل استبداد را ظلم به رعیت تعبیر میکردند و برای فرار از آن عدالتخانه را خواستار بودند.
شاید آنان در نقطهای نامناسب پی به نگونبختی خود که حاصل ساخت سیاسی بودند، بردند. نامناسب از آن جهت که تحولات مغربزمین پیش از اینها به وجود آمده بود و نظامهای جمهوری و سلطنت مشروطه که مشروطهطلبان ما آن را در غرب دیده بودند، میوه رسیدهای بود که برای رسیدهشدنش چندین قرن زمان نیاز بود.
لباس مشروطیت، به قامت ایرانیان خوش نمیآمد، زیرا آنان نمیدانستند برای دوخت این لباس غربی چندین و چندصد سال مشقت و زحمت را متقبل شده بودند.
با این وجود، خردهای بر مشروطهطلبان نیست که آنان بهترین شکل حاکمیت را برای سرزمین خود خواهان بودند و هرکه جای آنان بود، چنین امری را خواستار بود و به هیچوجه نمیتوان آنان را مقصر دانست و به آنان گفت به جای واردات این محصول خود دست به تغییر و تحول در احوال ایرانیان میزدید.
با این وجود، عدم توجه و التزام به تغییراتی که منجر به پدید آمدن این دور گرانبها در غرب شده باعث آن شد که مشروطیت چند صباحی بر جای نماند و هنوز پس از یک قرن ساخت ایدهآل انقلابیون مشروطهخواه حاصل نشود و معمای این شکست به جز آن نیست که ساخت سیاسی آن زمان پایدار است که ریشه شرایط جامعه داشته باشد و اگر انحرافی میان این علت و معلول حاصل شود، پس از اندک زمانی باز علت، معلول خود را فراهم میآورد. جامعه ایرانی سال ۱۲۸۵، دارای رگ و ریشه استبدادی است، بنابراین سلطنت مشروطه آن سال پس از پستی و بلندی بسیار باز به استبداد رضاخانی میرسد چرا که ظرفیت اجتماعی، این ساخت را پس میزند.
در واقع، شاید در کوتاهمدت بتوان افتراقی بین ساخت اجتماعی و ساخت سیاسی پیدا کرد، اما پس از گذر زمان باز این افتراق از بین میرود و مردمان را آن حکومتی شایسته میشود که شایسته آن هستند.
اما مساله دیگر آنکه نه تنها ساخت سیاسی منطبق بر خصوصیات اجتماعی است بل رابطهای تنگاتنگ با ساخت اقتصادی جامعه دارد. به دیگر سخن اگر غرب در قرون ۱۸، ۱۹میلادی، شاهد تغییرات اساسی در ساخت سیاسی خود از بین رفتن قدرتهای انحصاری در دست عرف وراثت بود، این همه پس از دگرگونیهای چند قرن گذشته بود که وجه بارز این دگرگونی در ساختار اقتصادی، قابل مشاهده بود.
مشروطیت غرب، زمانی به سرانجام رسید که سرمایهداری تجاری قرون ۱۵، ۱۶میلادی به سرمایه داری صنعتی مبدل شده بود و اقتصاد بازار از وجه دادوستد صرف مواد اولیه و تولیدات دستی به تولید صنعتی و انبوه رسیده بود و همین امر نیز روابط اجتماعی، سیاسی را دچار دگرگونی نمود و قدرت و مناسبات اقتصادی بهطور کامل از دست فئودالها بیرون آمده بود. فئودالها همواره بهطور سنتی روابط فراگیر با سلطنت داشتند و با آنکه هماره قدرت اقتصادی آنان مستقل از قدرت سیاسی بود این بزرگترین موهبت برای غرب بود تا یک قدرت استبدادی مطلق هیچگاه در اروپا پا نگیرد، اما ارتباط فئودالها با سلطنت و حمایت آنان از قدرت موروثی پادشاه سبب تداوم نظام سلطنتی غیرمشروطه بود. لیک آنگاه که قدرت اقتصادی از فئودالها سلب شد و به دست بورژواهایی رسید که اغلب ریشه در طبقات متوسطی داشتند که آنچنان سلطنت را تاب نمیآوردند، آنگاه مشروطیت آرامآرام قدرت را در غرب به دست گرفت. اما در ایران هیچیک از این تحولات رخ نداد و در عین حال انقلابیون خواستار مشروطیت بودند. آنان در حالی خواستار مشروطیت بودند که مناسبات اقتصادی ایرانیان، هنوز حول مناسبات قبیلهای و زمینداری میچرخید و این وضعیت حتی تا دهههای بعد نیز ادامه داشت. انقلاب مشروطیت اولین نشان از بیصبری ایرانیان بود. آنان نشان دادند که بدون آنکه الزامات مشروطیت را در حوزههای غیرسیاسی خواهان باشند، خواهان مشروطیت هستند. آنان نشان دادند برخلاف غرب که ابتدا دگرگونیها و اصلاحات اقتصادی و اجتماعی پیش میرود و پس از آن تحول سیاسی شکل میگیرد، همواره میخواهند قدم آخر را اول بردارند و بیصبری آنان از همینجا نشات میگیرد و اصولا با قدمهای دیگر بیگانهاند. خواست مشروطهطلبان اول بر مبنای عدالت بود و این نخستین انحراف در حرکت آنان بود و انحراف بزرگتر آنکه، آنان اقدام به کاری میکردند که الزامات آن را درنیافته بودند.
مناسبات کهن و غیرمدرن اقتصاد روستایی پس از انقلاب مشروطه همچنان بر جای خود باقی ماند و ثمره غرب نتوانست آن را متحول کند. جالب آنجا است که شاید استبداد رضاخانی و اصلاحات وی در جهت ایجاد مدرنیته غربی بیش از مشروطیت توانست این مناسبات را متحول کند.
با این وجود نمیتوان از این گزاره چشمپوشی کرد که انقلاب مشروطه باعث آن شد تا تحولات فکری، بتوانند تا حدی اجازه بروز یابند و از این بین مخالفان اقتصاد روستایی توانستند اقتصاد ایران را تا حدی از مناسبات پوسیده برهانند، اما سرانجام این وضعیت نیز دامی به جز اقتصاد وابسته به نفت نبود.
انقلاب مشروطه میتواند از این منظر در اقتصاد ایران نقش یابد. لیک به هر صورت این تاثیر نیز امری نیست که قابل تقدیر برای انقلابیون باشد. سرانجام آنکه نه تنها انقلاب مشروطه برآمده از تحولات درونی جامعه ایرانی نبود بل خود نیز نتوانست انقلابی در این ساختارها ایجاد کند.
ارسال نظر