بخش سوم

تا شروع دوره اقتصاد کلاسیک در اواسط قرن هجدهم، زمان لازم بود که مطالعه ابعاد انسانی تصمیم‌گیری‌های اقتصادی شکل بگیرد به این ترتیب پایه و اساس مالی رفتاری خرد بنا نهاده شد. در زمان آدام اسمیت اعتقاد رایج این بود که رفتار افراد را می‌توان برحسب مولفه‌های کاملا عقلایی وکمی مدل‌سازی کرد. اما برخی همانند اسمیت، فکر می‌کردند هر انسانی در زمان تولدش، دارای یک مدار روحی درونی است که احوال ظاهری او را شکل می‌دهد. اسمیت معتقد بود این دست نامرئی، رفتار اجتماعی و اقتصادی را هدایت می‌کند. تصمیم‌گیری کاملا عقلایی هیچگاه در تحلیل‌های اسمیت نفوذ نکرد. نظریه عواطف اخلاقی به اعتقاد وی حتی در موضوعات مالی نیز غالب است؛ نظریه‌ای که بر عناصری مثل مباهات، شرمساری، تزلزل و خودخواهی متمرکز است. یکی دیگر از متفکران معروف این دوره «جرمی بنتام» نشان داد هر عملی که از افراد سر می‌زند برای حداکثر کردن مطلوبیت است. اسمیت، بنتام و برخی دیگر از متفکران به نقش ویژگی‌های روانشناختی در رفتار اقتصادی پی بردند اما آنچه در قرن بعد اتفاق افتاد، این اندیشه‌ها را کم‌رنگ کرد. در دهه ۱۸۷۰ چارچوب انقلابی اقتصاد نئوکلاسیک مطرح شد. تئوری نئوکلاسیک در جست‌وجوی موازنه‌ای بود که افراد از آن طریق مطلوبیت نهایی خود را حداکثر ‌کنند. نئوکلاسیک‌ها از روانشناسی فاصله‌گرفته و علم اقتصاد را به عنوان یک دانش کمی طراحی کردند. با پیروی از یک مدل ساده که با تمرکز تئوری نئوکلاسیک یعنی حداکثرسازی سود، مطابقت داشت، اقتصاددانان این دوره، «انسان اقتصادی عقلایی» را به عنوان بازیگر اصلی صحنه اقتصاد خلق کردند، با این فرض که تصمیمات افراد به طور کامل اقتصادی و عقلایی است. نتیجه این نگرش نادیده‌گرفتن برخی ابعاد وجودی انسان بود. انسان اقتصادی عقلایی (REM) تلاش دارد به اهداف مشخص تا جامع‌ترین حد ممکن دست یابد و هزینه‌های اقتصادی خود را نیز در حداقل ممکن نگه دارد. REM ارزش‌های اجتماعی را نادیده می‌گیرد، مگر آنهایی که لذتی را برای او داشته باشد. منتقدینی نظیر وبلن و کینز، این مفهوم را به چالش ‌کشیدند و مفهوم جدیدی بنام «عقلانیت محدود» را ارائه کردند. عقلانیت محدود فرض می‌کند انتخاب‌های انسان، عقلایی اما در معرض محدودیت‌های ناشی از دانش و توانایی‌های شناختی او قرار دارد. برخی روانشناسان معتقدند انسان اقتصادی تعارضات درونی افراد را نادیده می‌گیرد. همین تعارضات است که می‌تواند به بروز رفتارهای غیرعقلایی منجر شود. با اینکه تا اوایل قرن بیستم اقتصاد نئوکلاسیک، روانشناسی را به عنوان یک عامل اثرگذار در مباحث اقتصادی نادیده می‌انگاشت، وقوع چند رویداد مهم در دهه‌های ۳۰ و ۵۰، اساس اقتصاد رفتاری را شکل داد. «موستلر» و «نوگی»، تئوری مطلوبیت مورد انتظار را از طریق آزمایش منحنی‌های مطلوبیت، آزمون کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که تشکیل توابع مطلوبیت افراد به‌طور آزمایشی امکان‌پذیر است و اگرچه قدرت پیش‌بینی این توابع کاملا مطلوب نیست ولی جهت کلی آنها درست است. با تکرار این نوع آزمایشات شواهدی دال بر نقض تئوری مطلوبیت مورد انتظار به‌دست آمد که مشهورترین آنها متعلق به «موریس آلیس» است. تحقیقات وی نشان داد تئوری حداکثرسازی مطلوبیت مورد انتظار تحت شرایط عدم اطمینان کاربرد ندارد. در اواخر دهه ۱۹۵۰ رشته اقتصاد آزمایشگاهی توسعه یافت و جنبه‌های جدیدی از ابعاد تصمیم‌گیری‌های اقتصادی انسان را روشن ساخت. این تلاش‌ها منجر به توسعه دو رشته علمی جدید شدکه در تکوین مالی رفتاری موثر بودند: «روانشناسی شناختی» و «تئوری تصمیم». بسیاری از صاحب‌نظران مالی رفتاری جدید، معتقدند ریشه‌های اصلی این رشته را باید در روانشناسی شناختی جست‌وجو کرد. روانشناسی شناختی مطالعه علمی شناخت یا فرآیند ذهنی است که به اعتقاد بسیاری، منشا رفتار انسان است. تورسکی و کانمن چگونگی وقوع، علل و اثرات خطای انسان در منطق اقتصادی را روشن کردند. این دو محقق در سال ۱۹۷۹ در مقاله‌ای با عنوان «تئوری چشم‌انداز: تجزیه و تحلیل تصمیم تحت شرایط ریسکی» با انتقاد از تئوری مطلوبیت مورد انتظار، مدل جایگزینی به نام «تئوری چشم‌انداز» را معرفی می‌کنند. افراد، بیشتر به پیامدهای محتمل در مقایسه با پیامدهای مطمئن کمتر از حد لازم اهمیت می‌دهند (اثر اطمینان) که در موقعیت‌های انتخابی متکی بر سودهای مطمئن به ریسک‌گریزی و در موقعیت‌های دربرگیرنده زیان‌های قطعی، به ریسک‌پذیری می‌انجامد. همچنین افراد در بیشتر موارد، عناصری را که در همه گزینه‌ها مشترک هستند، رها می‌کنند این‌گرایش یعنی اثر جداسازی، شرایطی را نشان می‌دهد که وقتی گزینه یکسانی در اشکال متفاوت ارائه شود، به اولویت‌های ناسازگاری منتهی می‌شود. تئوری چشم‌انداز، نحوه ارزیابی سود و زیان توسط افراد را توصیف می‌کند. در این تئوری، تابع ارزش در منطقه سود مقعر و در منطقه زیان محدب است یعنی افراد در منطقه سود محافظه‌کار و در منطقه زیان رفتار غیرمحافظه‌کارانه دارند. مدل‌های «روان نموداری» به منظور طبقه بندی افراد بر اساس رفتارها، ‌گرایش‌ها و ویژگی‌های معین طراحی شده است. اگر این نمودارها بتواند تمایلات سرمایه‌گذاران را به تصویر بکشد آنگاه حرفه‌ای‌های بازار می‌توانند از آنها در شناسایی سوگیری‌های رفتاری علامت‌دهنده قبل از اتخاذ تصمیمات سرمایه‌گذاری استفاده کنند. دو مطالعه مهم دراین رابطه کار «بارن وال» و مدل «بایلارد، بایل و کایزر» است. «وال» بین دوگونه سرمایه‌گذاران تمایز قائل شد: «منفعل» و «فعال». سرمایه‌گذاران منفعل‌گروهی هستند که به روشی منفعلانه، مثل ارث یا استفاده از سرمایه دیگران ثروتمند شده‌اند. کمبود منابع، ظرفیت پذیرش ریسک را در فرد کاهش داده و احساس نیاز بیشتر به امنیت را جایگزین می‌کند. ‌درصد بالایی از طبقات پایین و میانی جامعه به عنوان سرمایه‌گذاران منفعل طبقه‌بندی می‌شوند. سرمایه‌گذاران فعال، ‌گروهی هستند که ثروت را با فعالیت خود به‌دست آورده‌اند. این افراد فعالانه خلق ثروت کرده و سرمایه خود را در کسب آن به مخاطره انداخته‌اند. در این‌گروه ظرفیت پذیرش ریسک بیشتر از نیاز به امنیت است. این افراد به‌رغم در اختیار داشتن مدیرانی که برای آنها کار می‌کنند، فعالانه درگیر کار می‌شوند. مدل بایلارد، بایل وکایزر(BB&K) برخی اصول مدل بارن وال را به نمایش می‌گذارد اما با طبقه‌بندی شخصیت‌ سرمایه‌گذاران در امتداد دو محور اصلی آنها را در دو طیف، مطمئن- مضطرب و محتاط- بی پروا قرار می‌دهد. در ۱۰ سال گذشته تحولات تازه‌ای در کاربرد عملی مالی رفتاری در سطح خرد رخ داده است.