عدم تصرف و مالکیت بر معادن عامل اصلی نبود توازن در زنجیره فولاد
مرتضی آقاجانی مدیرعامل فولاد هرمزگان در آسیبشناسی زنجیره تولید فولاد و عدم تناسب سودآوری در هر بخش از تولید میتوان گفت که این روش صحیحی نیست که در ابتدای زنجیره که فقط استخراج سنگ از معدن و تبدیل به کنسانتره است ۷۰درصد سود وجود داشته باشد، اما وارد فولادسازی که بشود ۲۵درصد و در نورد ۱۰ درصد سود باشد اما از طریق خرید سهام مشترک بین سرمایهگذاران در زنجیرههای مختلف تولید میتوان به منافع مشترک رسید. معدن سود سرشاری دارد و از نظر فنی هم آنچنان تکنولوژی پیشرفتهای نمیخواهد در حالی که در مرحله بعد اما مواد اولیه به فولاد تبدیل میشود، سود فولادساز از یکسوم سود معدندار هم کمتر میشود.
مرتضی آقاجانی مدیرعامل فولاد هرمزگان در آسیبشناسی زنجیره تولید فولاد و عدم تناسب سودآوری در هر بخش از تولید میتوان گفت که این روش صحیحی نیست که در ابتدای زنجیره که فقط استخراج سنگ از معدن و تبدیل به کنسانتره است ۷۰درصد سود وجود داشته باشد، اما وارد فولادسازی که بشود ۲۵درصد و در نورد ۱۰ درصد سود باشد اما از طریق خرید سهام مشترک بین سرمایهگذاران در زنجیرههای مختلف تولید میتوان به منافع مشترک رسید. معدن سود سرشاری دارد و از نظر فنی هم آنچنان تکنولوژی پیشرفتهای نمیخواهد در حالی که در مرحله بعد اما مواد اولیه به فولاد تبدیل میشود، سود فولادساز از یکسوم سود معدندار هم کمتر میشود. از این مرحله که عبور میکنیم و ورق تولید میکنیم، تولید نورد هم سودی ندارد و قیمت تمام شده تکافوی هزینههایش را هم نمیکند.
اما اگر محصول تمام شده نوردی تبدیل به یک محصول تمام شده دیگر مثل شاسی ماشین شود دوباره ارزش افزوده بالایی پیدا میکند. بنابراین توازن بین زنجیره برقرار نیست زیرا در هر جا متناسب با انرژی، سرمایه و نیرویی که برایش صرف میشود به همان تناسب باید ارزش افزوده متناسب وجود داشته باشد، اما این هماهنگی بین سود و سرمایه در زنجیرههای تولید مشاهده نمیشود.
این درست نیست که در ابتدای زنجیره که فقط استخراج سنگ از معدن و خرد کردن آن و تبدیل به کنسانتره است ۷۰ درصد سود وجود داشته باشد، اما وارد فولادسازی که بشود ۲۵ درصد سود و در نورد ۱۰ درصد و آنگاه در صنایع خودرو دوباره صددرصد سود را از آن خود کند. این در اصل یک عدم توازن بارز در صنعت فولاد کشور است و همه فعالان و کارشناسان اقتصادی و صنعتی باید ببینند و تحلیل کنند که چرا عدم توازن حاشیه سود در هر بخش از زنجیره تولید فولاد ایجاد شده است.
عدم توازن سود در زنجیره تولید در مجموع مشکلاتی برای آینده صنعت فولاد ایجاد میکند. یکی ازاین مشکلات این است که زنجیره تولید نمیتواند به خوبی حرکت کند و هر یک از بخشها به خوبی همدیگر را پوشش نمیدهند و نهایتا باعث میشود که هر یک از زنجیرهها برای اطمینان از سود بیشتریا اطمینان از ادامه کار، کل زنجیره را در اختیار بگیرد و زنجیره دچار افت و خیز شدید شود. این شرایط باعث میشود آن بخش که در ابتدای زنجیره هست بیش از سایر بخشهای زنجیره سود ببرد چون معدن در اختیار دارد و میتواند زنجیره فولادسازی را هم کامل کرده و در آن راه پیدا کند، اما آن بخشهایی که در ادامه زنجیره هستند امکان برگشت به عقب ندارند چون تصرف و مالکیتی بر معادن ندارند.
این وضعیت باعث ایجاد چالشی مداوم بین مصرفکنندگان مواد اولیه مانند فولادسازها یا نوردیها و به تناسب آن بین فولادسازها و معدنکاران در موضوع تهیه و اخذ مواد اولیه با قیمت مناسب میشود و چون توازن برقرار نیست همیشه فشارهایی از طرف هر دو گروه به سیستم مرکزی مثل دولت وارد میشود، زیرا هر بخش با استدلالهای مختلف سعی میکند تا بخش سودآور را به خودش اختصاص دهد.مهمترین مزیت و اهمیت برقراری توازن و تناسب حاشیه سود در زنجیره تولید برای مجموعه و همه بخشهای صنعت و بازار فولاد این است که اگر این توازن برقرار بود این همه چالش بین مجموعه زنجیرهها وجود نداشت و هر بخش با توجه به تکنولوژی و نیرویی که گذاشته است، سود میبرد، نه آنقدر که پول اضافی داشته باشد که از حوزه خودش به حوزه دیگری وارد شود و نه اینقدر عدم تامین مالی و مشکل داشت که بخواهد از حوزه تخصصیاش دست بکشد.دوم اینکه اگر در ابتدا، هماهنگی در تخصیص و تقسیم مالکیتها و خصوصیسازی انجام میشد یعنی معادن و فولادسازها و خطوط تکمیلی نورد به صورت عمودی تقسیم میشدند و این زنجیره به صورت یکجا و کامل خصوصی میشد میتوانست توازن ایجاد کند و ما شاهد کمبود مواد اولیه و عدم توازن محصولاتی مثل شمش در یک مقطع زمانی و تختال در یک زمانهایی نبودیم.
سوم اینکه در صورت برقراری توازن در زنجیره تولید میتوانیم در نرخگذاری و بازار گردانی، شاهد تحقق سود معقولی برای همه قطعات این زنجیره باشیم. اینگونه همه میتوانند مطمئن باشند که به اندازه سرمایهگذاریشان در زنجیره منتفع شدهاند.
راهکار عملی برای تفاهم همه بخشهای زنجیره مثل معدندارها، فولادسازان و نوردکاران
البته این موضوع بسیار مشکل و حساس است زیرا ما هم قیمت جهانی و هم قیمت داخلی داریم و تنظیم کردن این دو با هم بسیار مشکل است. از این طرف هم هر واحد در زنجیره یک «واحد صنعتی تجاری» است که به دنبال افزایش سود خود است. به همین دلیل چالشها و اختلافات بین این زنجیرهها همیشه وجود داشته و خواهد داشت. مضاف بر اینکه سندیکا هم نمیتواند فشار داشته باشد و دولت هم نه به لحاظ قانونی و نه به لحاظ کنترلی نمیتواند با قدرت وارد این حوزه برای تنظیم بازار و حاشیه سود این واحدها شود و به دلیل واگذاری سهامش به بخش خصوصی، تصمیماتش ضمانت اجرایی ندارد.
بهترین راهحل برای به حداقل رساندن این چالشها در بین فعالان صنعت فولاد، تکمیل کردن این زنجیرهها برای تولیدکنندگان است. این کامل شدن میتواند از طریق خرید سهام مشترک بین افراد مختلف سرمایهگذار در زنجیرههای مختلف تولید میسر شود. هیچ اشکالی ندارد که شرکت معدنی به جای اینکه وارد فولادسازی شود بیاید و سهام یک شرکت فولادسازی را بخرد و سهامدار آن شود و برعکس فولادسازان بروند سهامدار معادن شوند؛ با این روش منافع با هم گره میخورد و کمترین اصطکاک را بین بخشهای مختلف زنجیره خواهیم داشت و بهترین نتیجه را خواهیم گرفت.
به منظور تبادل سهام شرکتهای فعال در هر یک از زنجیرههای تولید، شرکتهای دیگر باید خودشان فعال شوند و دیگر این کار دست دولت نیست، البته دولت هم سهامی در بعضی از شرکتهای بزرگ دارد و میتواند درصدی تاثیر داشته باشد، مثلا الان حدود ۲۰ درصد سهام فولاد مبارکه در اختیار دولت است و فکر کنم سهام معدن گل گهر را هم داشته باشد، در این صورت دولت میتواند ۲۰ درصد سهام خودش در گل گهر را به مجتمع فولاد مبارکه واگذار کند و برعکس. بالاخره با واگذاری سهام شرکتهای فولادی و معدنی به یکدیگر،بهعنوان مثال گل گهر متوجه است که سود مبارکه به شرکت خودش بر میگردد و مبارکه هم میداند که در این شرایط میتواند دو تا کرسی بگیرد و در هیات مدیره گل گهر میتواند تصمیماتی بگیرد که به نفع کل مجموعه فولادسازی باشد. البته شاید دولت از کل سهم خود نگذرد ولی شرکتها که میتوانند سهام یکدیگر را بخرند.
متاسفانه الان کلینگری ضعیف شده است یعنی نگاه ویژهای در هر دو بخش خصوصی معدن و فولاد به جهت سودآوری و بخشینگری رشد کرده و این مساله مشکلساز شده است. مثلا اگر یک شرکت فولادی بخواهد سهام شرکت معدنی بخرد باید خیلی آهسته این سهام را در بازار جمع کند چون اگر معدنیها و شرکتهای معدنی متوجه شوند که یک شرکت فولادی میخواهد سهم بخرد به این نتیجه میرسند که این شرکت میخواهد در تصمیمگیریها سهیم شود و تاثیر بگذارد. آنها استدلال میکنند با ورود یک فولادساز به بخش معدن، تصمیمات معدنیها دستخوش تغییر میشود، زیرا عضو فولادی در تصمیمگیریها اثر میگذارد و شاید منافع حاصل از فروش سنگ معدن و سایر مواد و محصولات معدنی تحتالشعاع زنجیره تولید قرار گیرد زیرا محصولات شرکت معدنی به عنوان یک مواد اولیه برای کارخانههای فولاد محسوب میشود. بنابراین اگرچه در کوتاهمدت شاهد مقاومت از طرف سرمایهگذاران معدنی هستیم اما در بلندمدت به نفع همه است.البته باید منصفانه نگاه کرد، زیرا هر دو بخش در زنجیره یک نوع رقابت با هم دارند. فولادیها هم امکان خرید سهام کلان به معدنیها نمیدهند و هر بخش سعی دارد ارزش افزوده و سود را به سمت خودش جریان دهد. باید اذعان کرد که توازن در زنجیره از طریق خرید متقابل سهام بسیار سخت و شاید هم غیرممکن باشد، البته قبول دارم که شرایط سختی است مگر اینکه به تدریج در یک پروسه ۸تا ۱۰ ساله یک شرکتی با برنامه مدونی بتواند سهام مشترک بگیرد و این تغییر را محقق کند. به نظرم لازم است بخشی از دولت با انرژی، خبرگی و برنامه درگیر این کار شود. بالاخره باید دید استراتژی دولت برای این بخش چیست؟ یا یک استراتژی آهسته و بلندمدت دارد که زمان میبرد یا یک استراتژی کوتاهمدت است که مثل جراحی تبعات خاص خود را دارد، اما شاید فوایدی برای تکمیل زنجیره داشته باشد.
ارسال نظر