مشکلات اقتصادی زمینه ساز بحرانهای سیاسی
یوشکا فیشر وزیر اسبق امور خارجه آلمان مترجم: مژگان سلیمانیآقچای اروپا صدها سال است که متشکل از ملل مختلف است و همین مساله اتحاد این قاره را با مشکل مواجه کرده. ولی ملیگرایی جزو اصول ساختاری اروپا نیست، برعکس، این مساله همیشه جزو اصول فروپاشی این قاره بوده و خواهد بود. این درسی است که باید از دستاوردهای احزاب ضداروپایی در انتخابات هفته گذشته پارلمان اروپا گرفت.
درسی که همه اروپاییها باید تا به حال گرفته باشند. به هر حال، جنگهای قرن بیستم اروپا همگی تحت لوای ملیگرایی رخ دادند- و به طور کامل این قاره را تخریب کردند.
یوشکا فیشر وزیر اسبق امور خارجه آلمان مترجم: مژگان سلیمانیآقچای اروپا صدها سال است که متشکل از ملل مختلف است و همین مساله اتحاد این قاره را با مشکل مواجه کرده. ولی ملیگرایی جزو اصول ساختاری اروپا نیست، برعکس، این مساله همیشه جزو اصول فروپاشی این قاره بوده و خواهد بود. این درسی است که باید از دستاوردهای احزاب ضداروپایی در انتخابات هفته گذشته پارلمان اروپا گرفت.
درسی که همه اروپاییها باید تا به حال گرفته باشند. به هر حال، جنگهای قرن بیستم اروپا همگی تحت لوای ملیگرایی رخ دادند- و به طور کامل این قاره را تخریب کردند. فرانسوا میتران در خطابه خداحافظی خود از پارلمان اروپا، کل تجربیات سیاسی خود را در یک عبارت خلاصه کرد: «ملیگرایی یعنی جنگ.» تابستان امسال اروپا مراسم یادبود سده جنگ جهانی اول را که این قاره را به پرتگاه خشونتهای مدرن ملیگرایی سوق داد برگزار میکند. اروپا همچنین هفتادمین سالگرد فرود متفقین در نورماندی که نتیجه جنگ دوم جهانی را به نفع دموکراسی در اروپای غربی (و بعدها، بعد از پایان جنگ سرد، در کل اروپا) رقم زد برگزار میکند. تاریخ معاصر اروپا پر است از این یادبودها و سالگردها که همگی متصل به ملیگرایی هستند. ولی امید بسیاری از اروپاییها برای آینده این است که به تفاهم برسند در حالی که یک اروپای یکپارچه، ضامن صلح در میان مردم اروپا از سال ۱۹۴۵، بهعنوان یک بار مسوولیت و یک تهدید شناخته شده است. این است اهمیت واقعی نتایج انتخابات پارلمان اروپا. ولی اعداد و ارقام به تنهایی میزان شکستی را که اتحادیه اروپا متحمل شد نشان نمیدهند. آنقدر که انتخابات دموکراتیک، اکثریتها و اقلیتها- و در نتیجه توزیع قدرت برای مدت کوتاهی- را مشخص میکنند، ارزیابی صحیحی از وضعیت سیاسی ارایه نمیدهند. انتخابات یک تصویر از یک لحظه هستند، برای درک این روند بایستی تغییر در سهم احزاب از آرا را از یک انتخابات تا انتخابات بعدی بررسی کنیم.
اگر بخواهیم نتایج انتخابات پارلمان اروپا را به تنهایی بر اساس این حقیقت که اکثریت قریب به اتفاق شهروندان به احزاب طرفدار اتحاد اروپا رای میدهند مورد بررسی قرار دهیم، اصلیترین نکته که همان افزایش شدید حامیان احزاب ملیگرای مخالف اتحادیه اروپا در کشورهایی مانند فرانسه، انگلیس، دانمارک، اتریش، یونان و لهستان است نادیده گرفته میشود. چنانچه این روند ادامه یابد، تهدیدی حیاتی برای اتحادیه اروپا بوده و مانع ادغامهای بعدی خواهد شد. فرانسه، بهخصوص، جای نگرانی بسیار دارد زیرا حزب جبهه ملی به سومین قدرت سیاسی این کشور تبدیل شده است. هدف انتخاباتی بعدی این حزب «تسخیر فرانسه، فروپاشی اروپا» است. بدون فرانسه هیچ اتفاقی در اتحادیه اروپا رخ نمیدهد. همانند آلمان، این کشور یک عضو حیاتی برای آینده اتحادیه اروپا است و بیشک جبهه ملی و طرفدارانش به آنچه میگویند عمل میکنند. ریشه همه بحرانهای سیاسی اروپا رکود اقتصادی و مالی منطقه یورو است که هیچیک از دولتهای ملی یا نهادهای اتحادیه اروپا به آن نپرداختهاند. بحران اقتصادی به جای تحکیم اتحاد پاناروپایی، منجر به درگیریهای گسترده شده است. آنچه روزی رابطه میان اعضای برابر به حساب میآمد، امروزه به رابطه میان بدهکاران و بستانکاران تبدیل شده است. عدم اعتماد متقابل که علت اصلی این اختلافات است ممکن است به روح اتحاد و کل پروژه اروپایی لطمه وارد کند. اروپای شمالی ترس از تسخیر شدن دارد، اروپای جنوبی در چنگال بحران اقتصادی و نرخ بالای بیکاری گرفتار است و شهروندان آن، بخش شمالی به خصوص آلمان را مسوول میدانند. بحران بدهکاری درجنوب به همراه پیامدهای اجتماعی اقدامات ریاضتی شدید به عنوانترک اصل همبستگی توسط شمالیهای ثروتمند محسوب میشود. در چنین فضای کاهش همبستگی، سبک قدیمی ملیگرایی به پیروزی دست یافته است. در واقع هر گاه اتحادیه اروپا مقصر فروپاشی منافع طبقه متوسط شناخته شد، میهنپرستی افراطی و بیگانههراسی برنده استراتژیهای انتخاباتی بود. با توجه به ضعف فعلی فرانسه و نتایج عجیب انتخاباتی در آنجا به همراه مسیر عجیب انگلیس به سمت خروج از اتحادیه اروپا، آلمان نقش رهبری خود را توسعه میدهد که این مساله نه به نفع آلمان و نه به نفع اتحادیه اروپا است. آلمان هرگز به دنبال چنین نقشی نبوده، قدرت اقتصادی این کشور و ثبات سازمانی آن پذیرش این نقش را اجتنابناپذیر کرده. با این حال، اکراه آلمان در پذیرش رهبری مشکل بزرگی را ایجاد کرده است. همه اروپاییها ذاتا و منطقا به هر شکلی از تسلط و استیلا اعتراض میکنند. این شامل آلمان نیز میشود. ولی مسوول دانستن آلمان برای سیاستهای ریاضتی در جنوب تا اندازهای قابل توجیه است؛ دولت آلمان این کشورها را به به بارآوردن سطوح بالای بدهی مجبور نکرده است. آنچه که آلمان مسوولش است اصرار رهبران این کشور بر کاهش همزمان بدهی و اصلاحات ساختاری و مخالفت آنها با هر گونه سیاست مبتنی بر رشد در منطقه یورو است. به علاوه هیچیک از کمپهای سیاسی آلمان خواهان پاسخگویی به اتحادیه پولی نیست. (برای مثال قدرت نسبی این کشور که برای کمک به پروژه اروپایی از آن استفاده نکرده است.) سوال مورد بحث این است که اکنون آلمان چقدر برای فرانسه پا پیش میگذارد تا اروپا را نجات دهد. فشار بر روی صدراعظم آلمان خانم آنگلا مرکل و رئیس بانک مرکزی اروپا آقای ماریو دراگی افزایش خواهد یافت و این فشار فقط از جانب پاریس نخواهد بود بلکه رم، آتن و سایر پایتختها نیز اعمال فشار خواهند کرد. برای آلمان چاره تغییر رویه این است که صبر کند تا کشورهای بدهکار اروپا دولتهایی را انتخاب کنند که اجبار آنها برای پرداخت بدهیشان را زیر سوال ببرد، در یونان، تکلیف معلوم است. برای اروپا، این مساله فاجعهبار و برای آلمان احمقانه خواهد بود.
ارسال نظر