گیرودار
حکایت مکرر آن یک پیت حلبی
میمرسا- هر وقت نام کوپن (بخوانید کالابرگ) را میشنوم، یاد آن پیت حلبی روغن نباتی میافتم که حدود سه کیلومتر روی شانههایم حملش کردم و آخر و عاقبت معلوم شد که فاسد بوده است. کتک مفصلی نوش جان کردم و هر چه میگفتم «من که کارخانهاش نیستم» به گوش پدرم نمیرفت. نوجوانتر از آن بودم که معنای اقتصاد کوپنی را بدانم. دوران جنگ بود و همان یک پیت کذایی هم که سهمیه خانوادگی ما بود، بوی گند میداد، غنیمت بود. حالا حدود بیست سال از آن دوران گذشته، اما انگار دوران اقتصاد کوپنی و یارانهای نگذشته. انگار محتاجان به آن یک پیت حلبی بیشتر شدهاند و صفها درازتر. وقتی ۸۰درصد اقتصاد دولتی باشد و مبادی آن ۲۰درصد دیگر هم معلوم نباشد، «آبخور»های نگون بخت آن ده دورافتاده، باید که در انتظار همان پیت حلبی بمانند و خم به ابرو نیاورند. آنها هنوز هم سال به نیمه نرسیده، به خاک سیاه میافتند و با وعده سرخرمن میروند سراغ دلالها و سلفخرها. حکایت همچنان باقی است. حتی اگر ۵۰۰هزار تن گندم صادر کنیم و به خودکفایی هم برسیم. مساله اینجا است که آن دهنشینان نگونبخت هنوز به خودگردانی هم نرسیدهاند.
الغرض، یکی از مدیران وزارت بازرگانی گفته است «ثروتمندان سهمیه کوپن نگیرند.» یعنی که بگذاریدش برای همان بختبرگشتگان بیثروت و این توهینی است که اقتصاد کوپنی بر «ناثروتمند»ها روا میدارد، همانها که در اقتصاد رقابتی قرار است خود مشخص کنند که فیالمثل کوپن آن یک پیت حلبی(!) را میخواهند یا خیر!
ارسال نظر