کتاب بیوگرافی استیو جابز
تولد کامپیوترهای سیبی
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
جابز تحت تاثیر قرار گرفت. او ووزنیاک را سوالپیچ کرد: آیا این کامپیوتر میتواند متصل و شبکه شود؟ امکان اضافه کردن یک دیسک سختافزاری برای ذخیره حافظهای وجود دارد؟ او هم برای فراهم کردن قطعات به ووز کمک میکرد. تراشههای حافظه دسترسی اتفاقی فعال (DRAM) به خصوص مهم بودند. جابز چند تماس گرفت و توانست چند تایی از این تراشهها را از اینتل به صورت رایگان بگیرد.
بخش سیام
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
جابز تحت تاثیر قرار گرفت. او ووزنیاک را سوالپیچ کرد: آیا این کامپیوتر میتواند متصل و شبکه شود؟ امکان اضافه کردن یک دیسک سختافزاری برای ذخیره حافظهای وجود دارد؟ او هم برای فراهم کردن قطعات به ووز کمک میکرد. تراشههای حافظه دسترسی اتفاقی فعال (DRAM) به خصوص مهم بودند. جابز چند تماس گرفت و توانست چند تایی از این تراشهها را از اینتل به صورت رایگان بگیرد. ووزنیاک میگوید: «استیو دقیقا چنین آدمی است. منظورم این است که او میدانست که چطور با یک نماینده فروش صحبت کند. من هرگز نمیتوانستم این کار را انجام بدهم. خیلی خجالتی هستم.»
جابز هم شروع کرد به همراهی ووزنیاک در جلسات هومبرو در حالی که تلویزیون مانیتوری را با خودش میبرد و به راهاندازی دستگاهها کمک میکرد. این جلسات حالا بیش از صد نفر از هواداران و طرفداران را جلب کرده بود و به تالار اجتماعات مرکز شتابدهنده خطی استنفورد منتقل شده بود. این جلسات را «لی فلسنزتین» با یک توصیه و به سبک راحتی مدیریت میکرد؛ مظهر دیگری از ترکیب میان جهان کامپیوتر و ضد فرهنگ. او یک دانشجوی انصرافی مهندسی، یکی از اعضای جنبش آزادی بیان و یک فعال ضد جنگ بود. او که برای روزنامه متفاوت «برکلی بارب» مینوشت حالا دوباره آمده بود که یک مهندس کامپیوتر باشد.
ووز معمولا آنقدر خجالتی بود که نمیتوانست در جلسات صحبت کند، اما بعدها مردم دور دستگاهش جمع میشدند و او از نشان دادن تلاشش احساس غرور میکرد. مور سعی داشت که فرهنگ مبادله و به اشتراکگذاری ایدهها را به جای تجارت آنها در هومبرو جا بیندازد. ووز میگوید: «موضوع کلوب این بود: «به دیگران کمک کنید.» «این نمود واقعی فرهنگ خورههای کامپیوتر بود که اطلاعات باید آزاد باشند و همه مقامات به آن بدگمان بودند و اعتماد نداشتند. ووزنیاک میگوید: «اپل یک را طراحی کردم چون میخواستم راز آن را آزادانه برای دیگران فاش کنم.»
بیل گیتس این طرز تلقی را قبول نداشت. بعد از آنکه او و پل آلن برنامه BASIC را برای آلتیر تکمیل کردند، گیتس اعتراض کرد که اعضای کلوب هومبرو از برنامه آنها نسخه برداری کرده و آن را با هم به اشتراک گذاشتهاند بدون آنکه پولی به او بپردازند. به این ترتیب نامهای را به کلوب نوشت که بعدها معروف شد: «همانطور که اکثر کامپیوتربازها باید بدانند که اغلب شما نرمافزارتان را دزدیدهاید. این انصاف است؟... شما با این کار از نوشته شدن نرمافزارهای خوب جلوگیری میکنید. چه کسی آنقدر ثروتمند است که کاری حرفهای را برای هیچی انجام بدهد؟... از نامه هر کسی که بخواهد پول نرمافزار را بپردازد، استقبال و تشکر میکنم.»
استیو جابز هم این حکم را قبول نداشت که ابداعات ووزنیاک مثل جعبه آبی یا کامپیوتر، رایگان و آزادانه در دسترس باشد. به همین دلیل هم ووزنیاک را قانع کرد تا عرضه آزادانه و رایگان نسخههای طرحهایش را متوقف کند. جابز درباره این با ووز بحث میکرد که اغلب مردم وقتی برای آنکه خودشان آن را بسازند، نداشتند: «چرا ما نسخه چاپی بورد مدارها را درست نکنیم و به آنها نفروشیم؟» این نمونهای از همزیستی آنها با هم بود.
ووزنیاک میگوید: «هر وقت من چیز خوبی را طراحی میکردم، استیو راهی پیدا میکرد که از آن برای خودمان پول در بیاوریم.» ووزنیاک اعتراف میکند که او هرگز به اینکه خودش این کار را بکند، فکر نکرده است. «هرگز به ذهنم خطور نکرد که کامپیوترها را بفروشم. این استیو بود که میگفت: «بیا اینها را عرضه کنیم و چند تایی بفروشیم.»
جابز نقشههایی کشید تا به یکی از کارمندان آتاری که میشناختش پول بدهد تا طرح بوردهای مدارها را کشیده و بعد پنجاه نسخه یا بیشتر از آنها را چاپ کند. هزینه این کار ۱۰۰۰ دلار میشد به علاوه دستمزد طراح. آنها میتوانستند هرکدام از آن نسخهها را ۴۰ دلار بفروشند و شاید سود ۷۰۰ دلاری
بهدست بیاورند. ووزنیاک شک داشت که آنها بتوانند همه آن نسخههای چاپی را بفروشند. او یادش میآید: «نمیدانستم که چطور میتوانستیم پولی را که هزینه میکردیم به جیبمان برگردانیم.» تا آن موقع به خاطر چکهای برگشتیاش با صاحبخانه مشکل پیدا کرده بود و حالا باید اجاره هر ماه را به صورت نقدی میپرداخت.
جابز میدانست که چطور نظر ووزنیاک را جلب کند. او درباره اینکه آنها حتما از این کار پول درمیآورند بحثی نمیکرد، اما در عوض درباره اینکه این یک ماجراجویی جالب و سرگرمکننده است حرف میزد. جابز در حالی که داشتند با فولکس واگن او میرفتند گفت: «حتی اگر پولمان را از دست بدهیم، یک شرکت خواهیم داشت. برای اولین بار در زندگیمان یک شرکت خواهیم داشت.» این برای ووزنیاک حتی جذابتر از هر تصوری از ثروتمند شدن در آینده بود. او به خاطر میآورد: «از اینکه اینطوری درباره خودمان فکر کنم، هیجان زده بودم؛ دو دوست خیلی خوب یک شرکت را راه میاندازند. وای... آن موقع میدانستم که این کار را میکنم. چطور نتوانم؟»
برای جمع کردن پولی که لازم داشتند ووزنیاک ماشین حساب HP ۶۵ خودش را ۵۰۰ دلار فروخت، هر چند خریدار در نهایت او را راضی کرد تا نصف آن مبلغ را بپردازد. جابز برای سهم خودش ماشین فولکس واگنش را ۱۵۰۰ دلار فروخت. اما کسی که ماشین را خریده بود هفته بعد جابز را پیدا کرد و گفت که موتور ماشین خراب است. جابز هم راضی شد تا نصف هزینههای تعمیرش را بدهد. صرفنظر از این بدبیاریهای کوچک آنها حالا با پسانداز ناچیزشان حدود ۱۳۰۰ دلار به عنوان سرمایه کار برای طراحی یک محصول و کشیدن طرح آن داشتند. آنها داشتند شرکت خودشان را راه میانداختند.
اپل متولد شد
حالا که تصمیم داشتند شرکتی را راه بیندازند، به یک اسم نیاز داشتند. جابز به مزرعه و محل فعالیتهای گروه «همه برای یک مزرعه» رفته بود تا درختان سیب گراونستین را هرس کند و ووزنیاک او را از فرودگاه برداشته بود. در مسیر پائولو آلتو آنها گزینههای مختلفشان را مبادله و بررسی میکردند. آنها بعضی از کلمات خاص تکنولوژی مثل ماتریکس (Matrix)، بعضی کلمات جدید مثل اکزکیوتک (Executek) و بعضی نامهای ساده و خستهکننده مثل شرکت کامپیوترهای شخصی را بررسی کردند. مهلت برای این تصمیمگیری روز بعد بود؛ زمانی که جابز میخواست فرمها را پر کند. بالاخره جابز نام «کامپیوتر اپل» (Apple Computer) را پیشنهاد کرد. او درباره این پیشنهاد توضیح میدهد: «من آن موقع یکی از آن رژیمهای میوهای را داشتم. تازه هم از مزرعه سیب برگشته بودم. این جالب و شجاعانه بود و نه دلهرهآور. اپل کلمه کامپیوتر را هم با خود داشت. به علاوه این نام در دفترچه تلفن ما را قبل از آتاری قرار میداد.»
ارسال نظر