خوره‌های کامپیوتر و ضد فرهنگ‌ها

بخش بیست‌و هشتم

نام نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

ممکن است اشتباهی در خاطره‌ها به وجود آمده باشد و جابز واقعا حق ووزنیاک را کم داده باشد؟ ووزنیاک بعد از مکثی برای بازنگری به من می‌گوید: «ممکن است تمام خاطرات من اشتباه و به هم ریخته باشد. اما نه، من جزئیات این موضوع را به خاطر دارم؛ یک چک ۳۵۰ دلاری.» او خاطره‌هایش را با حرف‌های نولان بوشنل و آلکورن تایید کرد. بوشنل می‌گوید: «یادم هست که درباره پول پاداش ووز حرف زدیم و او نگران شد. گفتم بله پاداشی برای هر تراش‌های که صرفه‌جویی کنند وجود دارد و او فقط سرش را تکان داد و بعد نچ‌نچ کرد.»

ووزنیاک بعدا اصرار کرد که حقیقت این موضوع هر چه باشد، ارزش تکرار کردن ندارد. او گفت که جابز آدم پیچیده‌ای است و فریب‌کار بودن فقط آن طرف ویژگی‌هایی که او را به شخصی موفق تبدیل کرد، تاریک و کمرنگ‌تر می‌کند. ووزنیاک هرگز چنین آدمی نبوده است، اما اشاره می‌کند که او هم هرگز نمی‌توانست اپل را تاسیس کند. وقتی به این موضوع اشاره می‌کنم، می‌گوید: «ترجیح می‌دهم از این موضوع بگذرم. این چیزی نیست که بخواهم با آن استیو را قضاوت کنم.»

تجربه آتاری به شکل‌گیری روش جابز برای رسیدن به تجارت و طراحی کمک کرد. او کاربری ساده بازی‌های کلینگونز را تحسین می‌کرد که با قرار دادن سکه‌های بیست و پنج سنتی انجام می‌شدند. رون وین می‌گوید: «این سادگی به او منتقل شد و از او آدمی متمرکز و دقیق درباره محصولات ساخته بود.» جابز بعضی از روش‌های بوشنل برای پنهان نکردن مسائل را هم یاد گرفت. آلکورن می‌گوید: «نولان جواب نه نمی‌داد و این اولین درس جابز بود درباره اینکه همه چیز چطور اتفاق می‌افتند. نولان هرگز آن طوری که استیو گاهی اوقات بد زبان می‌شد، آدم بد زبانی نبود. اما نولان هم همان شیوه را اجرا می‌کرد. این من را تحقیر می‌کرد، اما نه زیاد. در این زمینه نولان استادی برای جابز بود.»

بوشنل موافقت می‌کند: «چیزهای تعریف نشده‌ای در نقش یک مدیر وجود دارد و من آنها را در استیو دیدم. او نه تنها به مهندسی، بلکه به جنبه‌های تجاری آن هم علاقه‌مند بود. به او یاد دادم که اگر همان‌طور که می‌تواند کاری را انجام بدهد، رفتار کند آن وقت همه چیز درست پیش می‌رود. به او گفتم «وانمود کن کاملا محکم و تحت کنترل هستی و مردم هم می‌پذیرند که این‌طوری هستی.»

فصل پنجم

اپل یک

جلب نظر، راه انداختن، رها کردن...

ماشین‌های مهربان

در اواخر دهه ۱۹۶۰ در سانفرانسیسکو و دره سانتا کلارا جریان‌های فرهنگی مختلفی همراه با هم به راه افتادند. انقلاب تکنولوژی یکی از این جریان‌ها بود که با افزایش پیمانکاران نظامی شروع شد و خیلی زود شرکت‌های الکترونیکی، سازندگان میکروتراشه، طراحان بازی‌های ویدئویی و شرکت‌های کامپیوتری را در برگرفت. یک خرده فرهنگ کامپیوتربازها هم بود -پر از خوره‌های الکترونیک، ولگردهای مجازی و سایبری، طرفداران سرگرمی و طرفداران سادگی- که مهندسانی را در بر می‌گرفت که با الگوی اچپی مطابقت نداشتند و بچه‌هایشان که زبان این زیر مجموعه‌ها را نمی‌فهمیدند. گروه‌های به ظاهر دانشگاهی بودند که درباره تاثیرات مخدر ال‌اس‌دی مطالعه می‌کردند. «دوگ انگلبارت» از مرکز تحقیقاتی آگمنتیشن در پائولو آلتو که بعدا به طراحی و تولید موس کامپیوتر و رابطه‌ای کاربری گرافیکی کمک کرد و «کن کیسی» که مخدر ال‌اس‌دی را با موسیقی و رقص نور در یک گروه خانگی به نام «مرگ دل‌انگیز تحسین می‌کرد، از اعضای این گروه‌ها بودند. جنبش هیپی هم خارج از نسل هیپی منطقه خلیج، فعالان سیاسی شورشی و خارج از جنبش آزادی بیان برکلی، وجود داشت. علاوه بر اینها، جنبش‌های مختلفی با محوریت رضایت شخصی وجود داشتند که به دنبال راه‌هایی برای رسیدن به خود آگاهی مانند ذِن و آیین هندو، مراقبه و یوگا، فریاد درمانی و فقر حسی بودند.

استیو جابز این ترکیب از آرمان هیپی‌ها و قدرت پردازشگر، روشنفکری و تکنولوژی را در حالی شکل داد که صبح‌ها مراقبه می‌کرد، در کلاس‌های فیزیک استنفورد شرکت می‌کرد، شب‌ها در آتاری کار می‌کرد و شروع تجارت خودش را تصور می‌کرد. او با نگاه به آن مکان و زمان در گذشته می‌گوید: «درست اینجا یک چیزی داشت اتفاق می‌افتاد. بهترین موسیقی از اینجا بیرون می‌آمد مرگ دل‌انگیز، هواپیمای جفرسون، جوآن بائز، جینیس ژاپلین- و همین‌طور مدار مجتمع و آیسی و چیزهایی مانند نشریه The Whole Earth Catalog.

در ابتدا متخصصان تکنولوژی و هیپی‌ها خیلی خوب با هم ارتباط برقرار نکردند. بسیاری از ضد فرهنگ‌ها و اهالی استان اورولیان مقر پنتاگون و ساختار قدرت کشور، کامپیوترها را یک چیز نحس و ترسناک می‌دیدند. «لویس مومفورد» تاریخ شناس و نویسنده در کتاب «افسانه ماشین» هشدار داده است که کامپیوترها آزادیمان را از بین می‌برند و ارزش‌های زندگی را نابود می‌کنند. دستوری که روی کارت‌های کامپیوتری آن زمان نوشته شده بود «تا نکنید، لوله یا خراب نکنید»، به حرف طعنه‌آمیز احزاب چپ ضد جنگ تبدیل شده بود.

ولی تا اوایل دهه ۱۹۷۰ تغییری داشت اتفاق می‌افتاد. «جان مارکوف» در تحقیقش درباره برخورد ضد فرهنگ‌ها با صنعت کامپیوتر به نام «آنچه موش زمستان خواب گفت»، نوشته است: «صنعت کامپیوتر از حالت کنار بودن به عنوان ابزاری برای کنترل حکومتی به سمت سمبلی از اظهارات فردی و آزادی رفته است.» این فرهنگی بود که به شکلی شاعرانه در شعر سال ۱۹۶۷ «ماشین‌های مهربان مراقب همه چیز هستند» ریچارد براتیگان بیان شده است؛ ترکیبی است که وقتی «تیموتی لیری» گفت کامپیوترهای شخصی یک مخدر ال‌اس‌دی جدید هستند و سال‌ها بعد اعلام کرد که گفته معروفش را اصلاح کرده است، آن را تایید کرد. «جلب نظر، راه انداختن، رها کردن.» بونو موزیسینی که بعدا یکی از دوستان جابز شد، اغلب با او درباره این بحث می‌کرد که چرا ضد فرهنگ‌های منطقه خلیج که خودشان را در موسیقی راک، مخدر، شورش و نافرمانی غرق کرده‌اند در نهایت به ایجاد صنعت کامپیوتر شخصی کمک کردند. او می‌گوید: «آنهایی که قرن بیست و یکم را اختراع کردند مثل استیو هیپی‌های اهل دود و صندل به پای غربی بودند، چون آنها نگاه متفاوتی داشتند. سیستم‌های طبقاتی شرقی مثل انگلستان، آلمان و ژاپن این تفکر متفاوت را تشویق و حمایت نمی‌کردند. دهه شصتی‌ها ذهن هرج و مرج طلبی را خلق کردند که برای تصور دنیایی که هنوز وجود ندارد، عالی بود.»