کتاب بیوگرافی استیو جابز
ووزنیاک؛ کمرو و گوشه گیر
نویسنده: والتر ایسکسون
ترجمه: ندا لهردی
پل جابز یک دانش آموز اخراجی از دبیرستان بود که وقتی ماشینها را تعمیر میکرد، میدانست که چطور معامله قطعات آن ماشینها را با سود بالا جوش بدهد.
بخش چهاردهم
نویسنده: والتر ایسکسون
ترجمه: ندا لهردی
پل جابز یک دانش آموز اخراجی از دبیرستان بود که وقتی ماشینها را تعمیر میکرد، میدانست که چطور معامله قطعات آن ماشینها را با سود بالا جوش بدهد. فرانسیس ووزنیاک که با نام «جری» شناخته میشد، یک مهندس برجسته فارغالتحصیل از «کال تک» بود که به دانشمندی مشهور در Lockheed تبدیل شد. او در زمینه مهندسی رشد کرد و بالا رفت و از آنجا به پایین و زمینههای مثل تجارت، بازاریابی و فروش نگاه کرد. استیو ووزنیاک بعدا به خاطر آورد: «یادم میآید که به من میگفت مهندسی مهمترین درجهای است که تو میتوانی در دنیا به آن برسی. این دیدگاه جامعه را به مرحله جدید میبرد.»
یکی از اولین خاطرات استیو ووزنیاک به محل کار پدرش در یک آخر هفته برمیگردد که پدرش قطعات الکترونیکی را نشانش میداد. «آنها را با من روی میز میگذاشت و با آنها بازی میکردم.» او با علاقه زیاد به پدرش نگاه میکرد که تلاش میکرد یک خط نوسانی روی تصویر ویدئویی را صاف نگه دارد و بالاخره توانست یکی از مدارهای طراحی شدهاش را که به خوبی کار میکرد به پسرش نشان دهد.«توانستم چیزی را که تا آن موقع پدرم روی آن کار میکرد را ببینم. این اتفاق مهم و خوبی بود.» ووز حتی آن وقت هم درباره مقاومتها و ترانزیستورهایی که در اطراف خانه کار گذاشته شده بودند، سوال میکرد و پدرش روی تخته سیاه با تصویر کاری را که این قطعات انجام میدادند، برایش توضیح میداد. «او توضیح میداد که ترانزیستور چطور کار میکند و بالاخره به عملکرد اتمها و الکترونها میرسید. وقتی کلاس دوم بودم روش کار مقاومتها را برایم توضیح داد؛ نه با معادلات ریاضی، بلکه با کشیدن
تصاویر مختلف.پدر ووز چیز دیگری را هم به او یاد داد تا در شخصیت معصومانه و گوشهگیرش ریشهدار شد: هرگز دروغ نگو. «پدرم به صداقت اعتقاد داشت. نهایت صداقت. این بزرگترین چیزی بود که به من یاد داد. من هرگز تا امروز دروغ نگفتهام.» (تنها استثنا در مورد یک کلک خوب بود.) علاوه بر این، او پسرش را از بلندپروازی زیاد منع کرده بود؛ چیزی که ووز را از جابز جدا و متمایز کرد. در مراسم معرفی یکی از محصولات اپل در سال ۲۰۱۰؛ یعنی چهل سال بعد از اولین دیدار آنها با هم، به تفاوتشان اشاره کرد. «پدرم به من گفت تو همیشه میخواهی در حد متوسط باشی. هرگز نخواستم مثل استیو تا بالاترین درجات برسم. پدرم مهندس بود و به همین دلیل من هم خواستم مهندس باشم. آنقدر کمرو بودم که نتوانم مثل استیو یک رهبر
تجاری باشم.»همانطور که ووزنیاک خودش میگوید، تا کلاس چهارم به یکی از دانشآموزان ممتاز در زمینه الکترونیک تبدیل شد. او راحتتر و بیشتر از آنکه بخواهد به یک نفر خیره شود، به یک ترانزیستور دقیق نگاه میکرد و به این ترتیب به شخصی تپل با نگاهی خیره تبدیل شد که بیشتر وقتش را به خمشدن روی بورد مدارها میگذراند. در همان سن و سالی که جابز درگیر میکروفون کربنی بود که پدرش نتوانست طرز کارش را توضیح بدهد، ووزنیاک در حال استفاده از ترانزیستورهایی بود تا یک سیستم بیسیم مجهز به آمپلی فایرها، دستگاههای تقویت کننده، لامپها و زنگهایی را بسازد که بتواند اتاق خواب بچهها در خانههای شش همسایه را به هم مرتبط کند. وقتی که جابز در حال ساخت جعبه ابزار هیت کیتز بود، ووزنیاک داشت یک دستگاه فرستنده و گیرنده از Hallicrafters را میساخت که پیچیدهترین رادیو تا
آن زمان بود.ووز وقت زیادی را به خواندن مجلات الکترونیک پدرش میگذراند و شیفته مطالبی درباره کامپیوترهای جدید مانند ENIAC قدرتمند شده بود. از آنجایی که مسائل جبر برایش ساده و عادی بود، تعجب میکرد که این کامپیوترهای قدرتمند به جای آنکه پیچیده باشند، چطور آنقدر ساده هستند. در کلاس هشتم یک ماشین حساب ساخت که شامل صد ترانزیستور، دویست دیود و دویست مقاومت روی ده مدار بود. ووزنیاک به خاطر این ماشین حساب از میان رقبایی که حتی شامل دانشآموزان کلاس دوازدهم هم بودند، جایزه اول مسابقات محلی را که نیروی هوایی ایالات متحده (Air Force) برگزار میکرد بهدست آورد. ووز در سن و سالی که پسرها به پارتی میرفتند و مهمانی میگرفتند، گوشهگیر و تنهاتر شد؛ چون حس میکرد این کارها بسیار سختتر و پیچیدهتر از طراحی مدارهای مختلف است. او یادش میآید: «تا قبل از آن در آنجا آدم محبوبی بودم، دوچرخه سواری میکردم و خیلی کارهای دیگر. ناگهان جدا افتادم. انگار هیچکسی نمیخواست مدت طولانی با من صحبت کند.» او سعی کرد با شیطنتهای بچهگانه راه خروجی از این فضا پیدا کند. در کلاس دوازدهم یک مترونوم الکترونیکی ساخت - یکی از دستگاههایی که با ایجاد صداهای تیک تیک مانند زمان را در ردیف موسیقی حفظ میکنند- و فهمید که این مثل یک بمب است. پس برچسب بعضی از باتریهای بزرگ را برداشت، آنها را کنار هم گذاشت و در کمد مدرسه قرار داد، او آن را طوری آماده کرد که به محض باز شدن در کمد، زمانسنج آن سریعتر کار کند. بعد از آن روز با دفتر مدیر تماس گرفت. فکر میکرد که با این کار برنده جایزه برتر ریاضی مدرسه میشود. در عوض با پلیس مواجه شد. وقتی دستگاه پیدا شد، مدیر او را احضار کرده بود. ووزنیاک با شجاعت به طرف زمین فوتبال دویده صندوق مترونوم را قاپیده بود و سیمهایش را کشیده بود. با اینکه ووز تلاش میکرد اما نتوانست جلو خندهاش را بگیرد.
ارسال نظر