کتاب بیوگرافی استیو جابز
جلد تکان دهنده مجله لایف
نویسنده: والتر ایسکسون
ترجمه ندا لهردی
او در مقابل یک جعبه ابزار سرگرمی به استیو داد تا با استفاده از آن لنزی را پولیش کرده و یک دوربین بسازد. جابز یادش میآید: «من از او بیشتر از هر معلم دیگری یاد گرفتم و اگر به خاطر او نبود، مطمئنم که به زندان میرفتم.»
بخش دهم
نویسنده: والتر ایسکسون
ترجمه ندا لهردی
او در مقابل یک جعبه ابزار سرگرمی به استیو داد تا با استفاده از آن لنزی را پولیش کرده و یک دوربین بسازد. جابز یادش میآید: «من از او بیشتر از هر معلم دیگری یاد گرفتم و اگر به خاطر او نبود، مطمئنم که به زندان میرفتم.» این موضوع یکبار دیگر این ایده را که او خاص و ویژه بود، در ذهنش تقویت کرد. «در کلاس فقط به من اهمیت میداد. او چیزی در من دیده بود.»
هوش و ذکاوت تنها چیزی نبود که او دیده بود. سالها بعد او در روز هاوایی* عکسی از کلاس آن سال را به رخ دیگران میکشید. جابز در عکس پیراهن مخصوص این روز را نپوشیده و در جلو و وسط همه قرار دارد. او معنای واقعی چیزی را که پشت پیراهن یکی از بچهها نوشته بود را فهمیده بود.
خانم تدی نزدیک آخر سال تحصیلی چهارم خواست تا جابز را امتحان کند. جابز به خاطر میآورد: «در حالی که کلاس چهارم بودم، من نمره سال دوم دبیرستان را گرفتم.» حالا نه تنها برای خود و پدر و مادرش، بلکه برای معلمهایش هم مشخص شده که او از نظر هوشی خاص و ویژه است. مدرسه برنامه استثنایی را پیشنهاد کرد تا او دو کلاس را نخوانده و به کلاس هفتم برود. این راحتترین راه برای به چالش کشیدن و ایجاد انگیزه در او بود. پدر و مادرش تصمیم معقولی گرفتند که او فقط یک کلاس را نخوانده و به کلاس ششم برود.
این تغییر و تحول پیچیده بود. او در میان بچههایی که یک سال از او بزرگتر بودند، تنها و معذب بود. بدتر اینکه کلاس ششم در مدرسه دیگری به نام «کریتندن میدل» بود. این مدرسه جدید تنها هشت خانه دورتر از دبستان مونتا لوما بود، اما از جهات بسیاری یک دنیای دیگر بود که اطراف آن پر از اراذل و اوباش محلی بود. «مایکل اس مالون» در ستون «سیلیکون ولی» نوشته است: «دعوا و زورگیری در دستشوییها یک اتفاق روزمره بود. اغلب، بردن چاقو به مدرسه نشان مردانگی بود.» زمانی که جابز به آن مدرسه رفته بود، گروهی از دانشآموزان آن به خاطر تجاوز گروهی در زندان بودند و اتوبوس یکی از مدرسههای اطراف را هم بعد از آنکه تیمشان تیم مدرسه کریتندن را در مسابقه کشتی مغلوب کرده بود، خراب کرده بودند.
جابز در میان بچههای کلاس هفتم اغلب تهدید میشد، به این دلیل هم به پدر و مادرش اولتیماتوم داد. او به خاطر میآورد: «اصرار کردم تا من را به مدرسه دیگری بفرستند.» انجام این خواسته از نظر مالی سخت و مشکل بود. پدر و مادرش به زحمت خرج و دخلشان را یکی میکردند، اما از این نظر کمی بعید به نظر میرسید که بتوانند تسلیم خواسته استیو بشوند. «وقتی آنها در مقابل خواسته مقاومت کردند، به آنها گفتم اگر قرار باشد به کریتندن برگردم مدرسه را ول میکنم. به این ترتیب بود که آنها تحقیق کردند که بهترین مدرسهها کجا بود و به زحمت پولشان را جور کردند تا خانهای با قیمت ۲۱ هزار دلار را در منطقه بهتری بخرند.»
این جابهجایی تنها سه مایل به سمت جنوب و باغ زردآلوی قدیمی در «لس آلتو» و منطقهای بود با خانههای بیسکویتی. خانه شماره ۲۰۶۶ خیابان کریست درایو، یک طبقه با سه اتاق خواب و گاراژی با تمام لوازم ضروری و در کرکرهای رو به خیابان بود. آنجا پل جابز میتوانست ماشینها را تعمیر کند و پسرش هم با لوازم الکترونیکی ور برود.
ویژگی مهم دیگر این بود که در نزدیکی منطقه مدرسه «کوپرتینو سانی ویل» یکی از مطمئنترین و بهترین مدارس سیلیکون ولی، قرار داشت. جابز در حالی که جلوی خانه قدیمیاش قدم میزدیم گفت: «وقتی به اینجا آمدم، هنوز در این قسمتها باغهای زردآلو بودند. کسی که دقیقا همین جا زندگی میکرد به من یاد داد تا چطور بدون استفاده از مواد صنعتی یک باغبان خوب باشم و چطور کود بدهم. او همه چیز را به کمال میرساند و تکمیل میکرد. هرگز غذایی به این خوبی در زندگیام نخورده بودم. از آن زمان بود که متوجه ارزش میوه و سبزیجات ارگانیک شدم.»
با اینکه پدر و مادر جابز چندان مذهبی نبودند، اما میخواستند که او تربیت مذهبی داشته باشد. به این دلیل بود که اغلب یکشنبهها او را به کلیسای «لوتران» میفرستادند. این ماجرا تا زمانی که استیو سیزده ساله شد، ادامه داشت. در ماه جولای سال ۱۹۶۸ مجله لایف با یک جلد تکان دهنده منتشر شد که دو بچه قحطی زده را در بیافرا نشان میداد. جابز این مجله را به مدرسه «ساندی» برد و به کشیش کلیسا نشان داد.
«وقتی من انگشتم را بالا میبرم، آیا خدا از قبل میداند که کدام انگشتم را میخواهم بالا ببرم؟»
کشیش جواب داد: «بله خدا همه چیز را میداند.»
جابز جلد مجله لایف را بیرون کشید و پرسید: «آیا خدا درباره این هم میداند و میداند که چه اتفاقی قرار است برای این بچهها بیفتد؟»
«استیو میدانم که تو این را نمیدانی، اما بله خدا این موضوع را هم میداند.»
جابز دیگر هرگز به کلیسا برنگشت. این در حالی است که او سالها برای مطالعه و انجام تکالیف و اعتقادات بودائیسم تلاش کرد. جابز میگفت که وقتی به تجربههای معنوی و روحی اهمیت بیشتری میداد تا عقاید دُگم و اجباری، این آیین که سالهای بعد هم نشاندهنده احساسات معنویاش بود، بهترین انتخاب بود. جابز به من گفت: «عصاره مسیحیت وقتی مشخص میشود که بیشتر اعتقادات روی دین متمرکز شده است تا زندگی کردن مانند مسیح یا جهان بینی او. من فکر میکنم ادیان مختلف، درهای متفاوتی هستند که به همان خانهها باز میشوند. گاهی فکر میکنم این خانه وجود دارد و گاهی هم فکر میکنم وجود ندارد. این معما و راز بزرگی است.»
* روز هاوایی یک روز تعطیل رسمی و دولتی است که هر سال در سومین جمعه ماه آگوست به مناسبت سالگرد پذیرفته شدن جزایر هاوایی در ایالات متحده آمریکا در سال ۱۹۵۹ جشن گرفته میشود.
ارسال نظر