سرمایه انسانی

گری بکر از دید بسیاری از افراد، سرمایه به معنای حساب بانکی است، صد سهم شرکت ‌ای‌بی‌ام، خطوط تولید یا کارخانه‌های فولادسازی در منطقه شیکاگو است. بر مبنای ایجاد درآمد و دیگر نتایج مفید طی دوره‌های طولانی زمان، شکل‌های مختلفی از سرمایه وجود دارد؛ اما این اشکال ملموس سرمایه تنها شکل سرمایه نیستند. رفتن به مدرسه، یک دوره آموزش رایانه، هزینه‌هایی که در حوزه بهداشت و درمان صورت می‌گیرد و سخنرانی‌ها در زمینه فضیلت وقت‌شناسی و صداقت نیز همگی سرمایه هستند.

علت آن است که آنها هم به ایجاد بازده، بهبود سلامت یا ایجاد عادات خوب در سرتاسر عمر یک انسان منجر می‌شوند. به این ترتیب اقتصاددان‌ها هزینه‌ها برای آموزش، خدمات بهداشتی و درمانی و... را سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی تلقی می‌کنند. اینها سرمایه انسانی نامیده می‌شوند؛ زیرا انسان را نمی‌توان از دانش، تجربیات، مهارت‌ها، سلامت یا ارزش‌هایشان به شکلی جدا کرد که می‌توان از دارایی‌های فیزیکی و مالی جدا کرد.

تحصیل، آموزش و بهداشت و سلامت مهم‌ترین سرمایه‌گذاری‌ها در سرمایه انسانی هستند. بسیاری از تحقیقات نشان داده‌اند که آموزش دوران دبیرستان و دانشگاه در ایالات متحده نقشی بزرگ در افزایش درآمد فرد دارد حتی پس از کسر هزینه‌های مستقیم و غیرمستقیم مدرسه، حتی پس از در نظر گرفتن این واقعیت که افراد با تحصیلات بالاتر معمولا هوش بالاتری دارند، آموزش بهتری دیده‌اند و والدین ثروتمندتری دارند. شواهد مشابه از بیش از صد کشور با فرهنگ‌ها و سیستم‌های اقتصادی مختلف که طی سال‌ها انجام شده است نیز همین واقعیت را تایید می‌کند. درآمد افراد با تحصیلات بالاتر تقریبا همواره بسیار بالاتر از سطح متوسط جامعه است؛ اگر چه تفاوت سطح درآمدی این دو گروه در کشورهای کمتر توسعه‌یافته بیشتر است.

برای مثال، تفاوت سطح درآمد متوسط بین فارغ‌التحصیل‌های دبیرستان و دانشگاه را در آمریکا طی پنجاه سال اخیر در نظر بگیرید. تا اوایل دهه ۱۹۶۰ فارغ‌التحصیلان دانشگاه حدود ۴۵درصد بیش از فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌ها درآمد داشتند. در دهه ۱۹۶۰ تفاوت سطح درآمد این دو گروه از افراد به حدود ۶۰ درصد رسید؛ اما در دهه ۱۹۷۰ این تفاوت به کمتر از ۵۰ درصد کاهش یافت. کاهش تفاوت درآمدهای دو گروه در دهه ۱۹۷۰ سبب شد برخی اقتصاددان‌ها و رسانه درباره کاهش تاثیر تحصیلات بالا در آمریکا نگران شوند.

در واقع در سال ۱۹۷۶، ریچارد فریمن اقتصاددان دانشگاه هاروارد کتابی با عنوان «تحصیلات بیش از بالا» نوشت. کاهش شدید بازده سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی تردیدهایی درباره اینکه آیا آموزش و تحصیل واقعا به افزایش بهره‌وری منجر می‌شود یا صرفا نشان‌دهنده هوش و توانایی‌های فرد است، پدید

آورد.

اما سود مالی حاصل از تحصیلات دانشگاهی طی دهه ۱۹۸۰ بار دیگر افزایش یافت و به بالاترین میزان از دهه ۱۹۳۰ رسید. دو اقتصاددان یعنی کوین مورفی و فینیس ولش نشان داده‌اند که تفاوت درآمد افراد فارغ‌التحصیل دبیرستان و دانشگاه در دهه ۱۹۸۰ بیش از ۶۵ درصد بود.

در دهه ۱۹۹۰ این تفاوت همچنان افزایش یافت و در سال ۱۹۹۷ به بیش از ۷۵ درصد رسید. به ویژه وکلا، حسابدارها، مهندسان و بسیاری دیگر از متخصصان شاهد رشد سریع درآمدهای خود بودند.

از طرف دیگر، تفاوت درآمد فارغ‌التحصیلان دبیرستان و کسانی که دوره دبیرستان را تمام نکردند نیز به شدت افزایش یافت. صحبت کردن درباره بی‌تاثیر بودن سطح تحصیلات در درآمد از میان رفته بود و در این باره صحبت می‌شد که آیا در آمریکا آموزش دانشگاهی با کیفیت و کمیت مناسب ارائه می‌شود یا نه.

این نگرانی بجاست. نرخ‌های دستمزد واقعی جوانانی که دوره دبیرستان را تمام کرده‌اند از اوایل دهه ۱۹۷۰ تاکنون به طور متوسط ۲۵ درصد کاهش یافته است. البته درباره این کاهش اغراق شده است؛ زیرا معیار تورم که از آن برای محاسبه دستمزد واقعی استفاده می‌شود، میزان تورم طی آن دوره را بیش از آنچه که بوده در نظر می‌گیرد.

از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۴ دستمزدهای واقعی جوانانی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل نشده‌اند ثابت بود- با در نظر گرفتن شاخص قیمت مورد استفاده برای تعدیل آنها ـ و این به آن معناست که این دستمزدها به نوعی افزایش یافته‌اند.

فکر کردن به تحصیلات دانشگاهی به عنوان سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی به ما کمک می‌کند درک کنیم چرا تعداد فارغ‌التحصیلان دبیرستان که به دانشگاه می‌روند از یک دوره به دوره دیگر افزایش یا کاهش پیدا می‌کند، برای مثال، هنگامی که در دهه ۱۹۷۰ بازده داشتن مدرک دانشگاهی کاهش یافت، درصدی از جوانان سفید پوست فارغ‌التحصیل دبیرستان که وارد دانشگاه شدند، کاهش یافت، یعنی از ۵۱ درصد در سال ۱۹۷۰ به ۴۶ درصد در سال ۱۹۷۵ رسید.

بسیاری از دانشگاه‌ها انتظار داشتند ثبت‌نام‌ها در دهه ۱۹۸۰ همچنان کاهش پیدا کند، زیرا تعداد هجده ساله‌هایی که از دبیرستان‌ها فارغ‌التحصیل شدند کاهش یافته بود. یک دلیل دیگر، افزایش قابل ملاحظه هزینه دانشگاه بود. پیش‌بینی آنها درباره سفیدپوست‌ها اشتباه بود. آن دسته از سفیدپوستان فارغ‌التحصیل دبیرستان‌ها که وارد دانشگاه شدند در دهه ۱۹۸۰ پیوسته افزایش یافت و در سال ۱۹۸۸ به ۶۰ درصد رسید.

در نتیجه این رشد، میزان ثبت‌نام سفیدپوستان در دانشگاه‌ها افزایش پیدا کرد و این در حالی بود که تعداد افراد در سن ورود به دانشگاه کاهش یافته بود. این نسبت همچنان رشد کرد تا در سال ۱۹۹۷ به بالاترین حد یعنی ۶۷ درصد رسید و سپس در سال ۲۰۰۰ با اندکی کاهش به ۶۴ درصد رسید.

این تغییرات با معنا بود. همان‌طور که ذکر شد، مزایای تحصیلات دانشگاهی در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ افزایش یافته بود. هزینه دانشگاه در شرایط واقعی و پس از تعدیل با نرخ تورم بین ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۶، ۳۹ درصد و از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۰ حدود ۲۰ درصد افزایش پیدا کرد؛ اما برای اکثر دانشجویان دانشگاه هزینه تحصیل در دانشگاه بزرگ‌ترین هزینه رفتن به دانشگاه نیست. به طور متوسط سه چهارم هزینه خصوصی تحصیل در دانشگاه یعنی هزینه برای دانشجو و خانواده او معادل درآمدی است که دانشجو به‌خاطر دانشگاه رفتن و کار نکردن کسب نمی‌کند.

یک معیار خوب برای این «هزینه فرصت» درآمدی است که یک فارغ‌التحصیل دبیرستان می‌توانست با کار تمام وقت کسب کند. طی دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ این «درآمد از دست رفته» در شرایط واقعی حدود ۴ درصد افزایش یافت؛ در نتیجه حتی رشد ۶۷ درصدی هزینه دانشگاه طی ۲۰ سال معادل رشد تنها ۲۰ درصدی کل هزینه‌های متوسط دانشجو در تحصیل دانشگاهی

است. در اقتصاد سرمایه انسانی، همچنین کاهش نسبت فارغ‌التحصیلان سیاه‌پوست دبیرستان که اوائل دهه ۱۹۸۰ به دانشگاه رفتند، قابل توضیح است. همان‌طور که توماس کین، اقتصاددان دانشگاه یوسی‌ال‌ای گفته است، هزینه‌ها برای سیاه پوست‌ها بیش از سفید پوست‌ها افزایش یافت. علت آن است که درصد بالاتری از سیاه‌پوستان از خانواده‌های کم درآمد بودند و به همین دلیل دولت فدرال یارانه سنگینی برای تحصیل آنها در دانشگاه پرداخت می‌کرد.

کاهش پرداخت‌های دولت برای تحصیل این گروه از دانشجویان در اوایل دهه ۱۹۸۰ سبب شد هزینه تحصیل در دانشگاه به شدت افزایش پیدا کند، اما در دهه ۱۹۹۰ درصد سیاه‌پوستان فارغ‌التحصیل دبیرستان که وارد دانشگاه شدند، به سرعت افزایش پیدا کرد.

طبق گزارش سال ۱۹۸۲، کمیسیون تحصیلات در دانشگاه شیکاگو پیش‌بینی ثبت‌نام در دانشگاه طی بیست سال قبل از آن سال بالا بود. این پدیده برای متخصص سرمایه انسانی تعجب‌آور نیست. در این پیش‌بینی‌ها تغییر انگیزه‌ها، هم در حوزه هزینه‌های تحصیل و هم در حوزه سود حاصل از تحصیل نادیده گرفته شده است.

اقتصاد سرمایه انسانی تغییری به ویژه قابل ملاحظه در انگیزه زنان برای ثبت‌نام در دانشگاه‌ها در دهه‌های اخیر به وجود آورده است. قبل از دهه ۱۹۶۰ زنان آمریکایی بیش از مردان احتمال داشت از دبیرستان فارغ‌التحصیل شوند، اما احتمال رفتن آنها به دانشگاه کمتر از مردان بود.

آن دسته از زنانی که به دانشگاه می‌رفتند عموما در رشته‌های ریاضیات، علوم، اقتصاد و حقوق فارغ‌التحصیل می‌شدند و پس از فارغ‌التحصیل شدن به سمت تدریس، زبان‌های خارجی و ادبیات گرایش داشتند. از آنجا که تعداد نسبتا کمی از زنان متاهل به‌کار کردن برای گرفتن دستمزد ادامه می‌دانند، معمولا رشته‌ای را در دانشگاه انتخاب می‌کردند که از طریق بالا رفتن مهارت‌های اجتماعی و علایق فرهنگی به آنها در تولید خانوار کمک کند و نیز شانس ازدواج ایشان را بالا ببرد.

تمام این وضعیت‌ها به کلی تغییر کرده است. رشد قابل ملاحظه مشارکت در بازار کار از سوی زنان متاهل مهم‌ترین عامل تغییر نیروی کار طی ۲۵ سال اخیر است. امروزه بسیاری از زنان حتی برای نگهداری از فرزندانشان حاضر نیستند زمان اندکی از کار و شغل خود جدا شوند در نتیجه ارزش داشتن مهارت‌ها برای زنان به شدت افزایش یافته است و نیز حوزه‌های ورود آنها به دانشگاه‌ها یعنی رشته‌هایی که برای تحصیل انتخاب می‌کنند دیگر به همان چند رشته محدود یعنی حسابداری، حقوق و... محدود

نیست.

امروزه آنها غیر از این رشته‌ها در سایر رشته‌ها از جمله پزشکی و مهندسی که درآمد خوبی دارند هم وارد می‌شوند. در واقع زنان در حال حاضر یک‌سوم ثبت‌نام‌ها در دانشکده‌های تجاری، بیش از ۴۵ درصد ثبت‌نام‌ها در دانشکده‌های حقوق و بیش از ۵۰ درصد ثبت‌نام‌ها در دانشکده‌های پزشکی را تشکیل

می‌دهند.

بسیاری از دپارتمان‌های اقتصاد خانه‌داری، یا به کلی تعطیل شده‌اند یا مباحث درسی خود را از اساس تغییر داده‌اند یعنی اکنون اقتصاد ازدواج کردن یا نکردن، چه تعداد فرزند داشتن و نحوه تخصیص منابع خانوار به ویژه زمان را تدریس می‌کنند. بهبود موقعیت اقتصادی زنان سیاه‌پوست سریع بوده است و زنان سیاه‌پوست اکنون تقریبا حقوقی برابر با زنان سفیدپوست دریافت می‌کنند.

مسلما تحصیلات رسمی تنها راه سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی نیست. کارگران نیز خارج از دانشگاه‌ها و به ویژه در حوزه کاری خود آموزش می‌بینند. حتی فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها به طور کامل برای ورود به بازار کار آماده نیستند یعنی برای جذب شدن در محیط‌های کار باید تحت آموزش‌های رسمی و غیررسمی قرار بگیرند.

میزان آموزش‌های ضمن خدمت از یک ساعت در شغل‌های آسان نظیر ظرفشویی تا چند سال در شغل‌های پیچیده نظیر مهندسی در کارخانه تولید خودرو متفاوت است.

داده‌های محدود موجود نشان می‌دهد آموزش ضمن کار یک منبع مهم برای افزایش قابل ملاحظه درآمد است که کارگران پس از به‌دست آوردن تجربه بیشتر در کار خود به آن دست پیدا می‌کنند. تخمین‌های مطرح شده از سوی جاکوب مینسر، اقتصاددان دانشگاه کلمبیا نشان می‌دهد کل سرمایه‌گذاری‌ها در آموزش ضمن کار ممکن است بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار در سال باشد. این رقم ۲ درصد تولید ناخالص داخلی

است.

در هیچ بحثی در حوزه سرمایه انسانی نمی‌توان تاثیر خانواده‌ها بر دانش، مهارت‌ها، سلامت، ارزش‌ها و عادات فرزندان را نادیده گرفت. والدین بر میزان آموزش و تحصیلات فرزندان، ثبات ازدواج، گرایش به استعمال دخانیات، سر وقت حاضر شدن در محیط کار و بسیاری دیگر از ابعاد زندگی فرزندان خود تاثیر می‌گذارند.

تاثیر قابل ملاحظه خانواده حاکی از رابطه بسیار نزدیک بین درآمد، تحصیلات و مشغولیت‌های والدین و فرزندان آنها است. به همین دلیل بسیار تعجب‌برانگیز است که رابطه مثبت بین سطح درآمد والدین و وضعیت فرزندان خیلی قدرتمند نیست. البته این رابطه بین سال‌های تحصیل والدین و فرزندان‌شان قوی‌تر

است.

برای مثال، اگر پدرها ۲۰ درصد بیشتر از متوسط نسل خود درآمد کسب کنند پسرهای خانواده در سن مشابه معمولا ۸ تا ۱۰ درصد بیشتر از متوسط نسل خود درآمد دارند. ارتباط‌های مشابه در کشورهای اروپای غربی، ژاپن، تایوان و بسیاری دیگر از کشورها مشاهده شده است. متخصصان آمار و اقتصاددان‌ها این وضعیت را «رگرسیون به سمت متوسط» می‌نامند.

این مثل قدیمی که ثروت از یک نسل به نسل بعد منتقل می‌شود یعنی یک نفر با کار سخت شروع می‌کند و سپس ثروتی برای نسل بعد به وجود می‌آورد که پس از او به نسل سوم می‌رسد، اصلا افسانه نیست. درآمد نوه خانواده و پدربزرگ در سنین مشابه کاملا با هم مربوط نیستند.

کاملا مشخص است که فرصت‌های پدید آمده در یک اقتصاد مدرن در کنار حمایت‌های دولت و نهادهای عام‌المنفعه از آموزش، اکثریت افراد برآمده از خانواده‌های کم درآمد را قادر ساخته در بازار کار خیلی خوب عمل کنند. همین فرصت‌ها که سبب شده این گروه از افراد بتوانند به طبقات بالای جامعه حرکت کنند امکان‌های مشابهی برای حرکت عکس این جهت را برای آنهایی که بالای نردبان درآمدی هستند نیز پدید می‌آورد.

یک دلیل رشد مداوم سرانه درآمد در بسیاری از کشورها طی سده نوزدهم و بیستم، توسعه دانش علمی و تکنیکی است که به رشد بهره‌وری نیروی کار و دیگر دروندادهای تولید منجر شد و نیز افزایش اتکای صنعت به دانش تخصصی به شکلی قابل ملاحظه ارزش تحصیل، دوره آموزشی فنی، آموزش ضمن کار و دیگر سرمایه‌های انسانی را بالا می‌برد. پیشرفت‌های تکنولوژیک جدید برای کشورهایی که نیروی کار متخصص اندک دارند که بدانند چطور از این پیشرفت‌ها استفاده کنند ارزش کمی

دارد.

رشد اقتصادی به هم‌افزایی‌ها بین دانش جدید و سرمایه انسانی وابسته است و به همین دلیل است که افزایش چشمگیر سطح آموزش و دانش با پیشرفت‌های بزرگ در فناوری در تمام کشورهای توسعه یافته‌ای که به رشد اقتصادی بالا دست یافته‌اند، همراه بوده است.

پیشینه برجسته اقتصادی ژاپن، تایوان و دیگر اقتصادهای آسیایی در دهه‌های اخیر آشکارا نشان می‌دهد سرمایه انسانی برای رشد چه میزان اهمیت دارد. این اقتصادها که فاقد منابع طبیعی بودند و برای مثال تمام انرژی مورد نیاز خود را از خارج تامین می‌کردند و نیز با تبعیض از سوی غرب در حوزه محصولات صادراتی‌شان مواجه بودند، با تکیه بر نیروی کار آموزش دیده، سختکوش و متخصص که از تکنولوژی‌های مدرن بهترین استفاده را می‌کنند به نرخ بالای رشد دست یافتند. برای مثال، چین با تکیه بر جمعیت عظیم، سختکوش و جاه طلب خود به سرعت در حال رشد است.