پول بهتر است یا ثروت؟
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است.
آقای دیوید ریکاردو در کنار آقایان اسمیت و مارکس یکی از شخصیت‌های اصلی دوره کلاسیک اقتصاد به حساب می‌آید. وی نه تنها نظریات مهمی در علم اقتصاد از خود به جا گذاشته است که تا به امروز ماندگار شده است، بلکه ثروت هنگفتی هم از خود به جا گذاشت که البته معلوم نیست تا به امروز چیزی از آن باقی مانده است یا نه. با توجه به اینها می‌توانیم نتیجه بگیریم که دیوید ریکاردو آدمی بوده که در زمینه اقتصاد کارش را خوب بلد بوده است.
دیوید ریکاردو در ۱۸ آوریل ۱۷۷۲ در لندن زاده شد. خانواده او یهودی و هلندی الاصل بودند که به دلیل فرار از تعقیب دادگاه‌های تفتیش عقاید، نهایتا از منتهی الیه قاره اروپا سر در آورده بودند. او سومین فرزند از هفده فرزند خانواده بود. با اینکه آب و هوای ابری و مه‌آلود لندن خیلی حال و هوای تغزلی و عاشقانه نداشته، اما از قرار معلوم پدر و مادر این خانواده از این بابت چندان به دل خود بد راه ندادند.
پدر دیوید دلال بورس کالا بود و از همان جوانی دیوید را با رمز و راز پول در آوردن آشنا کرد. در سن چهارده سالگی دیوید رسما در بنگاه پدرش مشغول به کار شد و در آنجا استعداد شگرفی در زمینه تجارت از خود نشان داد و مدتی بعد پدرش امورات بنگاه را به او سپرد. دیوید جوان در حالی سومین دهه از زندگی‌اش را آغاز می‌کرد که خیلی زود به پختگی فکری، جایگاه اقتصادی و منزلت اجتماعی قابل تحسینی دست پیدا کرده بود. او در یک روز بهاری سال ۱۷۹۳ در حالی که بیست و یک سال بیشتر نداشت با سرکار خانم ویلکینسون، دختر یک جراح پروتستان، آشنا شد و در غروب پاییز همان سال به رغم مخالفت‌های خانواده‌اش با او ازدواج کرد. تاثیرات این حرکت بلافاصله در زندگی دیوید آغاز شد و آن هم زمانی بود که دیوید به مناسبت این ازدواج تغییر دیانت داد و مذهب اجدادی‌اش را ترک کرد. بله، همیشه پای یک زن در میان است. این شد که مادر دیوید نیز در یک پاتک غافلگیرانه این رفتار را توهین به خود تلقی نمود و او را از خانواده طرد کرد. در این میان پدر دیوید هم از ترکش‌های این مناسبات بی‌نصیب نماند و مجبور شد او را از تجارت‌خانه بیرون کند. هشت سال بعد و پس از مرگ مادرش، ریکاردو و پدرش با هم آشتی کردند. بله، همیشه پای دو زن در میان است.
به این ترتیب دیوید به طور مستقل کار دلالی در بورس را ادامه داد. کسانی که او را می‌شناختند و به او اعتماد داشتند پول‌های خود را به او سپردند و ریکاردو ظرف چند سال خودش و آنها را خوشبخت
کرد.
ریکاردو درباره اصولی که در بازار بورس به کار برده بود، می‌گوید: «همه پولی که من به دست آوردم ناشی از آن بود که متوجه شدم عموما مردم برای وقایع بیشتر از آنچه که باید ارزش قائل می‌شوند. مثلا وقتی کمی افزایش قیمت به وجود می‌آید همه شروع به خرید می‌کنند و وقتی تنزلی در بورس حاصل می‌شود از ترس سقوط ارزش سهام آنها را به فروش می‌گذارند.» سال‌ها بعد از او صحبت‌های مشابهی با همین مضمون در خصوص بی‌نهایت بودن حماقت‌های جمعی به آلبرت انیشتین نیز نسبت داده شده است.
در سال ۱۷۹۹ ریکاردوی ثروتمند به طور کاملا تصادفی با چیزی به نام علم اقتصاد آشنا شد! و آن زمانی بود که با همسرش به شهر باث که چشمه‌های آب معدنی دارد، رفته بودند و دیوید هم مانند هر مرد متاهل خسته و افسرده دیگر، احتمالا به دنبال یک گوشه دنج برای تنهایی و تمدد اعصاب سر از کتابخانه‌ای درآورد و همانجا کتاب ثروت ملل اسمیت را دست گرفت. به این ترتیب ریکاردو به علوم اقتصادی هم علاقه‌مند شد. در سال ۱۸۱۰ اولین کتاب خود به نام «افزایش قیمت شمش طلا دلیل کاهش ارزش اسکناس است» را منتشر کرد. «پاسخ به ملاحظات تجربی آقای بوزانکه» (۱۸۱۱)، «تاثیر قیمت پایین گندم در سود سرمایه» (۱۸۱۵)، «پیشنهادهایی برای جریان اقتصادی و مطمئن پول» (۱۸۱۶) از دیگر تالیفات دیوید ریکاردو هستند.
ریکاردو نه نویسنده خوبی بود و نه در سخنوری استعدادی داشت. با این حال در سال ۱۸۱۹ و در سن ۴۷ سالگی به نمایندگی مجلس عوام انتخاب شد. او را تنها کسی دانسته‌اند که تحلیل اقتصادی را به مجلس انگلستان آموخت و نظرات او همچون مرجعی معتبر پذیرفته می‌شد. او که جنبه پذیرفته شدن را داشت نظریاتی ابراز می‌کرد که بعضا با منافع شخصی خودش هم مغایرت داشت. مثلا از بالا بودن درآمد بانکی انتقاد می‌کرد که خودش از سهامداران آن بود یا نظریاتی بیان می‌کرد که می‌توانست منجر به از دست رفتن ارزش املاک وی شود. در عوض اندیشمندان اقتصادی از بابت پایبندی به اصول علمی برای ریکاردو بسیار ارزش قائل هستند. در سال ۱۸۲۱ او باشگاه دانش اقتصادی را تاسیس کرد که اولین موسسه مطالعات اقتصادی محسوب می‌شد. در سال ۱۸۲۳ کتاب دیگری درباره کشاورزی نوشت و چند ماه بعد در ۱۱ سپتامبر ۱۸۲۳ در حالی که ۵۱ سال بیشتر نداشت بر اثر یک بیماری عفونی در گوشش درگذشت.
ریکاردو در اندیشه اقتصادی خود به توسعه مکتب کلاسیک که توسط اسمیت بنیان گذاشته شده بود، پرداخت. در حالی که اسمیت روی مساله «تولید» متمرکز شده بود، ریکاردو روی بحث «توزیع درآمد» تمرکز کرده بود. بعد از او هم شاگردانش که به نئوکلاسیک‌ها معروف شدند روی «کارآیی» متمرکز شدند و بعد از آنها هم ریکاردویی‌های جدید بر روی چیزهای دیگری متمرکز شدند که به هیچ وجه ربطی به آن چیزهایی که ریکاردو بر روی آنها متمرکز شده بود نداشت. اندیشمندان اقتصادی روی هم رفته ریکاردو را هوادار «نظریه مقداری پول» می‌دانند. او عقاید جدیدی درباره ارزش پول بیان کرد و درباره چیزی به نام پشتوانه پول بحث کرد.
ریکاردو در کتاب معروف «گرانی شمش» ثابت کرد که زیاده‌روی در انتشار و چاپ اسکناس باعث کاهش ارزش پول می‌شود. او از بی‌برنامگی در چاپ و نشر اسکناس انتقاد کرده و آن را باعث افزایش قیمت‌ها و تورم دانسته بود. به این ترتیب انگلستان بعد از جنگ‌های ناپلئونی با پذیرفتن نظریات ریکاردو توانست ارزش پول خود را بازیابد. البته ناگفته نماند که در حال حاضر بعضی کشورها هم هستند که با پذیرفتن نظریات ریکاردو کمی مشکل دارند و پول چاپ کردن را دوست دارند. غافل از اینکه چاپ کردن اسکناس ممکن است در فیلم‌های گانگستری برای گروه‌های معدودی از آدم‌ها مانند دار و دسته آل کاپون یا دون کورلئونه موجب افزایش ثروت شود، اما همیشه جواب نمی‌دهد.
از دیگر نظریه‌های ریکاردو نظریه مزیت نسبی، ارزش نسبی، نظریه تعادل، توزیع ثروت و نظریاتی از این قبیل را می‌توان نام برد. اندیشمندان معتقدند که مطالعه آثار ریکاردو دشوار است؛ چرا که این نوشته‌ها کاملا نظری و غیرقابل انعطاف و فاقد لطافت و جذابیتی است که بتواند خواننده را همراه خود کند. این اندیشمندان هم گاهی اوقات توقعات بی‌جایی از یک نفر اقتصاددان دارند. اگر قرار بود ریکاردو آثار لطیف و جذاب از خود به جا بگذارد می‌رفت ون گوگ یا بلکه همینگوی می‌شد و آخر سر هم در بدبختی و فلاکت قلب یا مغز خود را با گلوله متلاشی می‌کرد، اما دیوید ریکاردو در عین حالی که از معروفیت بهره برد در ثروت و خوشبختی بدرود حیات گفت، گیریم که آثارش جذاب هم نبوده باشد.

پول بهتر است یا ثروت؟