سرمایه‌داری و پیشرفت انسان

لودویگ میزس

مترجم:‌هارون خوبان

اصطلاحاتی که مردم برای توصیف به کار می‌برند اغلب گمراه کننده هستند. مثلا در صحبت درباره رهبران مدرن صنایع مختلف و پیشتازان کسب‌و‌کار، آنها از لفظ «پادشاه» استفاده می‌کنند؛ «پادشاه شکلات»، «پادشاه فولاد»، «پادشاه خودرو» و غیره. استفاده از چنین تعابیری این‌طور القا می‌کند که آنها عملا هیچ تفاوتی میان رهبران صنایع مدرن و پادشاهان و لرد و کنت‌های عصر فئودالی نمی‌بینند؛ اما در واقعیت تفاوت خیلی بزرگ است، زیرا پادشاه شکلات نه تنها فرمانروایی نمی‌کند، بلکه خدمتگزار همگان نیز هست. این طور نیست که قلمرویی برای خودش داشته باشد، مستقل از بازار، مستقل از مشتریانش. پادشاه شکلات - یا فولاد، یا خودرو یا هر صنعت دیگری - به صنعتی که در آن فعالیت می‌کند و به مشتریانش متکی است. این پادشاه باید رضایت مافوق‌هایش؛ یعنی مشتریان را جلب کند؛ به محض اینکه در موقعیتی نباشد که به مشتریانش بهترین خدمات و کالاها را ارائه کند، قلمرو و پادشاهی خود را از دست خواهد داد.

دویست سال قبل، پیش از ظهور سرمایه‌داری، موقعیت اجتماعی انسان‌ها تا پایان عمرشان تثبیت شده بود؛ جایگاه اجتماعی از اجداد به ارث می‌رسید و هیچ وقت تغییر نمی‌کرد. اگر فقیر به دنیا می‌آمدید، فقیر می‌ماندید و اگر ثروتمند به دنیا می‌آمدید - مثلا لرد یا دوک می‌بودید - این عنوان و دارایی‌هایتان تا پایان عمر با شما می‌ماند.

درباره تولید نیز، صنایع ابتدایی آن دوران منحصرا برای منفعت ثروتمندان فعالیت می‌کردند. بیشتر مردم (یعنی بیش از نود درصد جمعیت اروپا) روی زمین کار می‌کردند و هیچ تماسی با این صنایع شهری نداشتند. نظام سفت و سخت فئودالی در پیشرفته‌ترین مناطق اروپا برای چند صد سال استمرار داشت.

هرچند، با افزایش جمعیت روستایی، مازاد کارگر به ازای هر واحد زمین به‌وجود آمد. این مردم مازاد که هیچ زمین یا ملکی نیز به ارث نبرده بودند، نه کاری داشتند و نه برایشان امکان فعالیت در صنایع نوپای شهری فراهم بود؛ فرمانروایان شهرها اجازه ورود را به آنها نمی‌دادند. رفته‌رفته شمار این مطرودان افزایش یافت و همچنان هیچ کس نمی‌دانست با اینها چه باید کرد. آنها به معنی واقعی کلمه «پرولتاریا» بودند، مطرودانی که دولت یا باید به اردوگاه کار می‌فرستادشان یا به نوانخانه. در برخی مناطق اروپا، به‌ویژه هلند و انگلستان، تعدادشان به قدری فزونی گرفت که تا قرن هجدهم تهدیدی کاملا جدی برای بقای نظام اجتماعی موجود تلقی می‌شدند.

امروزه کسانی که درباره وضعیت مناطق عقب افتاده هند یا کشورهای کمتر توسعه یافته همین بحث را مطرح می‌کنند، نباید فراموش کنند که وضعیت انگلستان قرن هجده بسیار وخیم‌تر از اینها بود. در آن زمان جمعیت انگلستان حدود شش یا هفت میلیون نفر بود، از این تعداد چیزی در حدود یک یا دو میلیون نفر، مطرودانی بودند که نظام اجتماعی موجود هیچ استفاده‌ای برایشان نداشت. اینکه با این بخش جمعیت چه باید کرد یکی از مشکلات عمده انگلستان قرن هجدهم بود. یک مشکل عمده دیگر کمبود مواد خام بود. انگلیسی‌ها باید خیلی جدی این سوال را از خودشان می‌پرسیدند که: در آینده وقتی که دیگر جنگل‌هایمان چوبی برای ارائه نداشته باشند چه باید بکنیم؟ برای طبقه حاکم موقعیت بسیار بغرنج بود. دولتیان نمی‌دانستند چه باید کرد و طبقه حاکم هم هیچ طرحی برای بهبود بخشیدن به شرایط نداشت.

از چنین موقعیت دشوار اجتماعی بود که پایه‌های سرمایه‌داری مدرن بیرون آمد. در میان این مطرودین و فقرا، کسانی بودند که شروع کردند با ترغیب سایرین بنگاه‌های کوچکی راه بیندازند که چیزی تولید کند. این خود یک نوآوری بود. این نوآوران فقط کالاهای موردنیاز ثروتمندان را نمی‌ساختند، کالاهایی ارزان‌تر که همگان بتوانند استفاده کنند نیز تولید می‌کردند. این منشا پیدایش سرمایه‌داری به شکلی که امروز می‌شناسیم بود. آغاز تولید انبوه که اساسی‌ترین اصل صنعت سرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد. پیش از آن صنایع ابتدایی موجود در شهرها تنها برای برآوردن نیازهای ثروتمندان فعالیت می‌کرد، صنایع سرمایه‌داری جدید کالاهایی تولید می‌کردند که برای همگان قابل‌خرید بود. تولید انبوه، نیازهای توده مردم را برآورده می‌ساخت.

این همان اصلی اساسی سرمایه‌داری است که امروزه هم در تمام کشورهایی که سیستم تولید انبوه پیشرفته دارند حاضر است: کسب‌و‌کارهای بزرگ که آماج تمامی حملات اصلی چپ‌ها هستند، فقط و فقط برای برآوردن نیازهای توده مردم فعالیت می‌کنند. بنگاه‌هایی که کالاهای لوکس و پرزرق و برق برای اغنیا می‌سازند هیچ گاه نمی‌توانند به جایگاه تاثیرگذاری کسب‌و‌کارهای بزرگ دست یابند. امروزه کارگران همین کارخانه‌های بزرگ، جزو اصلی‌ترین مصرف‌کنندگان اقتصاد به حساب می‌آیند. این فرق اصلی تولید سرمایه‌داری با تولید فئودالی و دوره‌های ماقبل آن است.

وقتی مردم فکر یا ادعا می‌کنند که بین تولیدکننده و مصرف کننده محصولات بنگاه‌های بزرگ تفاوتی هست، به شدت در اشتباه هستند. در فروشگاه‌های زنجیره‌ای آمریکا می‌شنوید که می‌گویند: «همیشه حق با مشتری است.» این مشتری همان کارگری است که محصولات این فروشگاه را در کارخانه تولید کرده است. کسانی که فکر می‌کنند قدرت بنگاه‌های بزرگ خیلی زیاد است هم اشتباه می‌کنند، بنگاه‌های بزرگ کاملا وابسته به حمایت خریداران کالاهایشان هستند: بزرگترین کسب‌و‌کارها هم وقتی مشتریانشان را از دست بدهند، ورشکست شده و از هم می‌پاشند.

صد سال قبل در تمام کشورهای سرمایه‌داری می‌گفتند شرکت‌های راه آهن خیلی بزرگ و قدرتمند شده‌اند، انحصارگرند و رقابت با آنها غیرممکن است. تصور می‌شد که در حوزه حمل‌و‌نقل سرمایه‌داری هم‌اکنون هم به نقطه‌ای رسیده است که خود را نابودساخته، زیرا دیگر رقابتی درمیان نبود. آنچه مردم نادیده می‌گرفتند این واقعیت بود که قدرت راه آهن به کل وابسته به خدمتی است که به مردم می‌کند. بدیهی است که اگر می‌خواستید خط آهنی به موازات خط آهن این شرکت‌ها بسازید و باهاشان رقابت کنید احمقانه بود، خط قبلی به تنهایی پاسخگوی نیازهای زمان خودش بود، اما خیلی زود سروکله رقیبان در سایر حوزه‌ها پیدا شد. آزادی رقابت به این معنا نیست که شما با صرف تقلید یا کپی‌برداری از دیگران می‌توانید موفق شوید. همان طور که آزادی مطبوعات هم به این معنا نیست که می‌توانید مطالبی که دیگران نوشته‌اند را بردارید و به نام خودتان چاپ کنید. این آزادی یعنی که شما حق نوشتن مطالب متفاوت را دارید. آزادی رقابت درباره خطوط آهن، به این معناست که شما آزادید چیزی اختراع کنید یا کاری انجام دهید که حمل‌و‌نقل ریلی را به چالش کشیده و حاشیه انتفاع آنها را محدود سازد.

در ایالات متحده رقابت با خط آهن - در قالب اتوبوس، اتومبیل، کامیون، هواپیما و غیره - باعث شده که شرکت‌های حمل‌و‌نقلی ریلی در زمینه جابه‌جایی مسافران به شدت در مضیقه قرار گرفته و حتی کاملا شکست بخورند.

پیشرفت سرمایه‌داری یعنی اینکه هر کس آزاد است تا به دیگران بهتر و ارزان‌تر خدمت کند. همین اصل طی مدت زمانی اندک کل جهان را دگرگون ساخته است. در انگلستان قرن هجده، زمین تنها کفاف شش میلیون نفر، آن هم با استاندارد زندگی خیلی پایین را می‌داد. بعدها جمعیت به پنجاه میلیون رسید و تازه سطح زندگی هم بسیار بالاتر رفت. اگر بیش از این به آزادی و اقتصاد بازار توجه می‌شد امروزه سطح زندگی انگلستان از این هم می‌توانست بالاتر باشد.

این‌ها واقعیات سرمایه‌داری است؛ بنابراین اگر یک انگلیسی - یا هر کس با هر ملیتی - امروزه به دوستانش بگوید که او مخالف سرمایه‌داری است، می‌توان خیلی ساده به او جواب داد که: «می‌دانی که جمعیت این سیاره اکنون ده برابر بیشتر از دوره‌های پیشاسرمایه‌داری است و می‌دانی که انسان‌ها امروزه همگی زندگی بهتری از اجداد و نیاکانشان دارند. پیش از این یک نفر از هر ده نفر زنده می‌ماند. اگر به خاطر پیشرفت‌های سرمایه‌داری نبود، از کجا معلوم که اصلا تو زنده می‌ماندی؟ همین واقعیت که امروز زنده‌ای و زندگی می‌کنی یعنی که سرمایه‌داری موفق بوده است، حال هر ارزشی که می‌خواهی بر زندگی‌ات بگذاری بگذار.»