معرفی کتاب
روشنفکران و دولت در ایران
منبع: رستاک
بیتردید برای نسلی که در زمره نقشآفرینان و شاهدان عینی در عرصه انقلاب ۵۷ نبودهاند، چگونگی اتحاد روشنفکران و نیروهای مذهبی از جذابیت بسیاری برخوردار است.
بنفشه رهایی
منبع: رستاک
بیتردید برای نسلی که در زمره نقشآفرینان و شاهدان عینی در عرصه انقلاب ۵۷ نبودهاند، چگونگی اتحاد روشنفکران و نیروهای مذهبی از جذابیت بسیاری برخوردار است. روشنفکران چپگرا و عرفی با وجود بیاعتناییشان به جنبش اعتراضی مذهبی به رهبری امام خمینی در سال ۱۳۴۲، سرانجام از جنبشی حمایت کردند که با نمادهای مذهبی تعریف شده بود و روحانیت در راس رهبری آن قرار داشت. بررسی عواملی که برقراری پیوند بین این دو طیف را ممکن ساخت میتواند نسبت جریان روشنفکری و انقلاب ایران را تعیین نماید. تا کنون نوشتارهای بسیاری در این خصوص به رشته تحریر درآمده است که از جمله آنها میتوان به کتاب «روشنفکران و دولت در ایران» نوشته خانم نگین نبوی و ترجمه آقای حسن فشارکی که در بهار ۸۸ توسط نشر شیرازه به چاپ رسیده است، اشاره کرد. این کتاب در قالب یک مطالعه تاریخی از وقایع و اندیشهها طی دو دههای که به انقلاب اسلامی انجامید در تلاش است تا تصویری کامل از چگونگی اتحاد روشنفکران و نیروهای مذهبی ارائه دهد.
ادعای اصلی کتاب آن است که دیدگاههایی که اسلامگرایان در سالهای ۵۷-۱۳۵۶ در مورد اسلام به عنوان ابزاری برای «احیای فرهنگی» و «تاکید بر خویشتن» تبلیغ میکردند با دیدگاهی که روشنفکران عرفی طی مدت پانزده سال منادی آن بودند، چندان اختلافی ندارد [ص۱۷].
به عبارت دیگر فرض اصلی نویسنده آن است که شرایط به گونهای فراهم شده بود که همنوایی در شعارها و همسویی در آرمانهای روشنفکران و مذهبیون پدید آمد. اگرچه هدف این مجموعه تنها معرفی خطوط کلی کتاب فارغ از هرگونه داوری در صحت و سقم ادعایش است با این همه شیوه تحلیل فرآیند همسویی نیروهای انقلابی در سال ۵۷ در کنار ترجمه شیوا و دقیق متن از نکات برجسته اثر محسوب میشود.
کتاب در دو بخش کلی تنظیم شده است. بخش اول به بررسی شرایط سیاسی و جامعه روشنفکری طی سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۲ اختصاص دارد و در قالب سه فصل به بررسی علل کنارهگیری روشنفکران از حاکمیت و پیامدهای آن میپردازد. بخش دوم با عنوان بنیادستیزی روشنفکران به دو فصل تقسیم میشود. در ابتدا به ظهور پدیدهای به نام «روشنفکر جهان سوم» پرداخته شده و سپس چگونگی همگرایی روشنفکران با نیروهای مذهبی که ماحصل یک جریان تاریخی است به بحث گذاشته میشود.
بخش اول: سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۲ کنارهجویی روشنفکران
در ابتدای بخش اول نویسنده پس از بیان آرای گوناگون در خصوص واژه مناقشه بر انگیز روشنفکر تعریف خود را در این خصوص ارائه میدهد. وی استفاده از واژه روشنفکر در ایران را به سال ۱۳۲۰ و پس از ظهور حزب توده نسبت میدهد. در واقع تمایل مردم برای تغییر اوضاع مملکت و امکان بحث پیرامون عقاید جدید در حزب توده از جمله عواملی بود که باعث اقبال عمومی به ویژه جوانان و تحصیلکردگان جامعه به این حزب گردید.
به همین دلیل برخی داستان روشنفکران ایرانی در دهه ۱۳۲۰و۱۳۳۰ را با سرنوشت حزب توده عجین میدانند. بر همین اساس مفهوم روشنفکر دارای بار مارکسیستی و اعتقاد به ایده مبارزه انقلابی علیه وضعیت موجود و دولت حاکم را در خود داشت. [ص۹]
به این ترتیب تلاش برای تغییر سیاسی اصلیترین تفاوت روشنفکران با منورالفکرانی است که رسالت خود را در انتقال افکار جدید و انجام اصلاحات در جامعه میدانستند. به دلیل اهمیت نقش حزب توده در جریان روشنفکری ایران، تاریخچهای از تشکیل حزب و فرازونشیبهای آن در این فصل ارائه میشود که از جمله آنها میتوان به تاسیس حزب توسط اعضای گروه ۵۳ نفر در سال۱۳۲۰، انشعاب این گروه در سال ۱۳۲۶، تشکیل جریان جدید نیروی سوم در سال ۱۳۳۱، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برکناری مصدق، کشف شاخه نظامی حزب توده در شهریور ۱۳۳۳ و سرانجام تشدید برخورد فرمانداری نظامی با حزب توده اشاره نمود. اثرات تلخ این حوادث به ویژه پس از کودتا ضربه سختی بر جامعه سیاسی ایران وارد آورد به گونهای که در ابتدای دوره ۳۹-۱۳۳۲ که از آن تحت عنوان دوره کنترل یاد میشود، فضای حاکم بر جامعه سیاسی اینگونه توصیف میشود:
«کودتا و پیامدهای آن، از یک سو، باعث شده بود بسیاری از روشنفکران جوان که افکار آنها توسط حزب شکل گرفته بود امید خود را به حزبی که تا آن زمان راهنما و هادی آنان بود از دست بدهند. از سوی دیگر موجب شده بود بسیاری از روشنفکران جوان که در سنینی نبودند که به عضویت حزب درآیند احساس کنند کاملا از نظام سیاسی بیگانه هستند و این احساس به قدری عمیق بود که باعث شد در طول سالها پس از آن موضع «عدمسازش» را با رژیم در پیش گیرند که در نوشتهها و فعالیتهای فکریشان نیز تجلی یافت [ص۳۴].»
در حالی که مطبوعات رسمی تلاش میکردند که سرآغاز عصری جدید و پرامید و روشن را برای جامعه متصور شوند یاس و تلخکامی روشنفکران را فراگرفته بود و ضرورت ایجاد یک جنبش اصیل اجتماعی [ص۵۰] جهت ایجاد امید و اعتماد بین جوانان به خوبی احساس میشد. در این شرایط پرداختن به مسائل فرهنگی و هنری ابزاری بود تا در فضای انسداد سیاسی از آلام روشنفکران تا حدی کاسته شود.
آنها با طرح افکار خود در قالب عقبافتادگی و لزوم مدرنسازی فرهنگی به مبارزه با جریان کودتا برخاسته بودند که تلاش میکرد افق روشنی برای جامعه متصور شود.
«نکته حایز اهمیت در این بخش تنگای دوگانه روشنفکری بود؛ چرا که از یک طرف با اعتقاد به عقب افتادگی توده مردم و بیزاری از آن بهرغم اینکه خود را برتر از آنان میدانستند، نمیخواستند مردم اصالت خود را از دست بدهند. در عین حال که نسبت به غرب احساس حقارت نموده و آن را تحسین میکردند، اما با طرح فرهنگی کارآمدتر در تلاش بودند تا در مقابل فرهنگ غرب ایستادگی کنند [ص۵۰]. »
در این بین موسیقی نیز از مقولههایی بود که توجه روشنفکران را به خود جلب کرد. طبق مستندات ارائه شده در کتاب ضرورت ایجاد تحول و دگرگونی در موسیقی ایرانی طرفداران بسیاری پیدا کرد. موسیقی ایرانی به سبب حزنانگیزی و بیتحرکی و این واقعیت که از موسیقی مترقی غربی فاصله زیادی دارد و پاسخگوی نیازهای زمانه نیست، مورد انتقاد قرار میگیرد.
«در محافل روشنفکری پیشرو در دهه ۱۳۳۰ رسم شده بود تا روشنفکران به عنوان کاری نشاط بخش به موسیقی کلاسیک غربی گوش دهند [ص۵۹].»
نکته قابل تامل دیگر که در کتاب به آن اشاره میشود جایگاه اسلام در اندیشه روشنفکران بود به این ترتیب که نه تنها سخنی از اسلام به عنوان عنصر تشکیل دهنده فرهنگ به میان نیامده است، بلکه مذهب در تجلیات متفاوت خود مانند عرفان، تصوف و درویش و قلندری مانع جامعی بر سر راه اندیشههای جدید بود و شرایط و بستر را برای گرایش به اندیشههای غیرعقلانی فراهم میآورد؛ بنابراین باید کنار گذاشته میشدند.
مقایسه موضعگیری روشنفکران این دوره با منورالفکرهای قبل و روشنفکران جهان سومگرای بعدی درک بهتری از رویکرد ایشان به فرهنگ غرب ارائه میدهد. منورالفکرها در مقابل دستاوردهای غرب تاریخ را به گونهای تفسیر میکردند که ایران قبل از اسلام را نماد پیشرفت و تمدن و فرهنگ دانسته و معضل عقب افتادگی را نتیجه حمله اعراب و عناصر بیگانه و دین اسلام معرفی میکردند. در حالی که روشنفکران این دوره که اتفاقا جبر تاریخی را پذیرفته بودند و هم گذشته ایران و هم وضعیت حال را محکوم میکردند. اینان در پی عزمی راسخ جهت ایجاد یک نظم اجتماعی جدید بودند که قبل از هر چیز مشتاق فرهنگ غرب بود؛ چراکه حتی دورههای شکوفایی و خلاقیت در عرصههای مختلف را تنها استثنایی تاریخی میپنداشتند. به هر حال این گفتمان در دهه چهل اعتبار خود را از دست میدهد و رویکرد روشنفکران جهان سومگرا که در بخش دوم به تفصیل به آنها پرداخته میشود در قالب نفرت علیه رسوخ جلوههای غربی و لزوم بازگشت به اصالت خویش جلوهگر میشود.
این وضعیت تا سال ۱۳۳۹ ادامه مییابد. سپس دوره سه سالهای (۱۳۴۲-۱۳۳۹) با عنوان دوره وقفه آغاز میشود. در فصل سوم کتاب نیز ابتدا به برخی وقایع تاریخی آن دوران اشاره میشود: انتخابات مجلس در سال ۱۳۳۹ که به دلیل تقلبهای علنی مورد اعتراض بسیاری قرار گرفت، تشکیل جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی، دولت امینی و رویکرد منتقدانه وی به حکومت و تلاش در جهت اصلاح، انقلاب سفید شاه و مردم. رویکرد اصلاحطلبانه حکومت مناقشات بسیاری را در بین روشنفکران ایجاد نمود. گروهی مصمم بودند تا در سایه موقعیت جدید فرصتی برای بهبود اوضاع ایجاد نمایند و گروهی دیگر با پافشاری بر موضع عدمسازش راه هر گونه اشتراک مساعی را بنبست میدانستند.
«ویژگی مهم این دوران دو دستگی بین روشنفکران بود. به این ترتیب جامعه روشنفکری دچار نوعی بحران شد. گروهی پیرو مشی مخالفت سازنده در مقابل موضع عدم سازش بودند و نفی کل طبقه حاکم را مردود میدانستند؛ چرا که در برگیرنده طبقههای ارتجاعی تا لیبرال بود. در حالی که گروه بسیاری از روشنفکران که از جنبشهای انقلابی جهان سوم به شوق آمده بودند و میخواستند تومار رژیمی که آن را چیزی جز زایده امپریالیسم نمیدانستند در هم بپیچند [ص۹۱].»
این عنادورزی تا آنجا ادامه یافت که وقتی دولت شروع به اعمال اصلاحاتی نمود که روشنفکران سالها آن را تبلیغ میکردند با برخورد انکارآمیز روشنفکران در همه ابعاد مواجه شدند. به این ترتیب روحیه امپریالیسم زدایی و ستیزهجویی با فرهنگ غربی راهکاری جهت مبارزه با حکومت محسوب شد. در این میان انتشار کتاب غربزدگی جلال آل احمد یکی از مهمترین متون آن دوران است که به شکاف هرچه بیشتر روشنفکران وحکومت دامن زد.
بدین گونه بود که روشنفکران غیرمذهبی زمینه را برای بحث پیرامون فرهنگ اصیل و ایده بازگشت به خویش آماده کردند و خود را در مقام یک پزشک اجتماعی محسوب کرده که باید با شناسایی بیماری سقوط معیارها و غربزدگی و علتهایش، نسخه بهبود جامعه بیمار را تجویز کند.
بخش دوم سالهای ۱۳۵۶-۱۳۴۲ تحت عنوان بنیادستیز شدن روشنفکران
قیام پانزده خرداد ۴۲ به رهبری امام خمینی سرآغاز دوره دوم تاریخ جریان روشنفکری است. این اعتراض مذهبی بر ضد اصلاحات حکومتی صریحا بر ضد رژیم و نیروهای امنیتی شعار میداد که به سرعت با اقدام قاطع حکومت سرکوب شد.
«نکته قابل توجه واکنش جامعه روشنفکری به این اعتراض مذهبی است. آنها بهرغم موضع آشتیناپذیر که در برابر رژیم اتخاذ کرده بودند چندان تمایلی به پیوستن به نیروهای مذهبی از خود نشان ندادند و تنها به محکومیت اعمال خشونت از سوی رژیم بسنده کردند [۱۲۴].»
در حالی که درست پانزده سال بعد زمانی که درگیری جدیدی مشابه قبل بین عناصر حکومتی و روشنفکران رخ داد، آنها در کنار عناصر مذهبی قرار گرفتند. در خلال سالهای ۴۹-۱۳۴۲ رژیم قدرت خود را تحکیم کرد و با جایگزینی فنسالاران کم تجربه و جوان و تحصیل کرده غرب با سیاستمداران کهنه کار سعی در دگرگونی در شیوه حکومت داشت. این حرکت نیز از جانب روشنفکران به انتقاد گرفته میشود. روشنفکران حضور انبوه فنسالاران را در دولت منصور دال بر آن میدانستند که اولویت دولت، اعمال سیاستهایی است که عمدتا در جهت منافع غرب قرار داشت.
فنسالاران به واسطه همکاری با هیات حاکمه مدافع منافع امپریالیسم به شمار آمده و مورد نفرت همگانی قرار گرفته بودند. آنان به سبب همان صفاتی سرزنش میشدند که قبلا از سوی روشنفکران جهت پیشرفت کشورهای توسعه نیافته عامل ضروری به نظر میرسید. از سوی دیگر جو سیاسی جهان خوشبینی انقلابی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ جهان غرب را فرا گرفت، روشنفکران ایرانی را بینصیب نگذاشت. با وجود فضای بسته سیاسی که امکان پرداختن به مسائل و تحولات ایران را از آنها سلب کرده بود، زمینه را برای طرح موضوعات خارج از مرزها به عنوان تمثیلی از نارضایتی و انتقاد غیرمستقیم از حکومت که حامی امپریالیسم شناخته میشد، فراهم میکرد و موضع آنها را در مقام «روشنفکر جهان سومگرا» توجیه میکرد.
«با توجه به نمونههای موفق انقلابهای الجزایر و کوبا و تنگنای اخلاقی که ویتنام برای آمریکا ایجاد کرده بود، چنین به نظر میرسید که جهان سوم در وضعیت انقلابی به سر میبرد و روشنفکران ایرانی مایل بودند بخشی از این جامعه باشند [۱۵۴].»
در اواسط دهه ۱۳۴۰ با رونق فعالیت روشنفکران جهان سومگرا، نشریات جدیدی وارد میدان شدند که از مهمترین آنها میتوان به نگین، جنگ اصفهان، آرش، اندیشه و هنر، فردوسی اشاره کرد. ویژگی دیگری که از نوشتههای چاپ شده در آن دوران میتوان حاصل کرد ضرورت بازبینی و تعریف مجدد عملکرد روشنفکر در جامعه بود. در این زمان مفاهیمی چون «مسوولیت» و «وظیفه» موضوع مناقشات شدیدی شد که به دنبال خود بحث پیرامون «تعهد» را در برداشت. روشنفکر باید به شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه واکنش نشان دهد.
به این ترتیب در پایان فصل چهارم نویسنده نتیجه میگیرد که رواج دو مفهوم «تعهد» و «جهان سومگرایی» در بین روشنفکران شرایط را به گونهای رقم میزد که بهرغم نفوذ روشنفکران تندرو غربی همچون سارتر و راسل در اندیشههایشان، هم بتواند در قبال تکنوکراتهای تحصیلکرده غرب موضعی خصمانه بگیرند تا «خودی» به نظر آیند و هم در قالب ایدئولوژی جهان سومگرایی دنیا قرار داشته باشد.
فصل پنجم کتاب به بررسی شرایط اوایل دهه ۵۰ اختصاص دارد. قدرت بلامنازع در منطقه، افزایش قیمت نفت و سرکوب شدید مخالفان داخل و تمرکز قدرت در دست حکومت شاه را برآن داشت تا کشور را در آستانه دروازه تمدن بزرگ ببیند. در عین حال اصرار روشنفکران بر حفظ اصالت باعث شد تا حکومت نیز نسبت به این شرایط واکنش نشان دهد و با ایجاد شورایعالی فرهنگ و هنر با هدف ترویج «فرهنگ اصیل ملی» بر آن شد تا ایده «اصالت» را از دست روشنفکران خارج سازد.
اقتباس حاکمیت از گفتار روشنفکران چپگرای دهه ۱۳۴۰ باعث شد تا با شدتی به مراتب بیشتر از آنان داعیه حفظ و حراست از فرهنگ خودی را داشته باشد ... تلاش برای حفظ میراث فرهنگی، تاسیس موزهها و احیای موسیقی، معماری و هنرهای تزئینی سنتی دال بر این مدعا است. در این راستا تلاشهای گستردهای برای جذب روشنفکران و استفاده از ایشان به ویژه در سازمان رادیو و تلویزیون ملی صورت پذیرفت.
«ویژگی دهه ۱۳۵۰ علاوه بر تحولات یادکرده، از یک سو مخالفت روزافزون چریکی و دانشجویی با رژیم بود و از سوی دیگر تلاش حکومت برای جذب روشنفکران میانهروتر از راههای متفاوتی صورت میگرفت، یکی از راههای عملی این بود که نشریات و مجلات تعطیل میشد و مدیر یا صاحب امتیاز آنها از طریق پاداش مالی جذب رژیم میشدند [۱۹۹].»
به این ترتیب اجرای برنامههای بحث در خصوص مضامین «بازگشت به فرهنگ اصیل» و برنامههای جشن و فرهنگ ایرانی در رسانههای ایران افزایش یافت. در این شرایط روشنفکران برآن شدند تا گفتار مخالف دیگری را سرلوحه خود قرار دهند. در ابتدا تلاشی جهت ایجاد تمایز بین روشنفکران جذب شده در حکومت و سایرین صورت پذیرفت تا مقام هنرمند و روشنفکر واقعی از شبه هنرمندان و روشنفکران کاذب جدا شود.
سپس تلاشهای رژیم برای احیای فرهنگ اصیل که میکوشید آن را با جنبههای مدرنتر فرهنگ غربی آشتی دهد، آشکارا مورد تمسخر قرار گرفت. روشنفکران با طرح شعار «احیای گذشتهای اصیل» و با بیان اینکه معیار گزینش احیای عناصر چیست تلاش کردند تا خط تمایزی بین خود و روشنفکران دولتی ترسیم کنند. منتقدین دستگاه حکومتی، گزینشهای فرهنگی و تاریخی رژیم را در راستای ارائه تصویری با شکوه و مجلل از گذشته به ویژه قبل از اسلام، میدانستند تا به این وسیله هر چه بیشتر در بین مراجع بینالمللی شناخته شوند. این در حالی بود که روشنفکران به دنبال تفسیری مجدد از سنت بودند که به تغییر اجتماعی در زمان حال منجر شود و بدیل والایی در برابر غرب زدگی و بازآفرینی گذشته قبل از اسلام باشد.
در سایه این تفکر روشنفکران از یکسو سیاستهای احیای فرهنگی حاکمیت را نفی میکردند و از سوی دیگر حربهای در مقابل نفوذ غرب در دست داشتند. دو وجه بارز فرهنگ غرب یعنی مصرفگرایی و اهمیت بیش از اندازه برای فنآوری، از سوی روشنفکران غیراخلاقی محسوب میشد و لازمه رهایی از آن را در مذهب به ویژه اسلام میجستند. نتیجه اینکه گرایش به معنویات و عرفان که در سالهای ۴۲-۳۲ مانع پیشرفت محسوب میشد به ابزاری بلامنازع برای مبارزه تبدیل شد.
متن محاکمه گلسرخی که در آن خود را یک مارکسیست _ لنینیست معرفی میکند که در آن اذعان میدارد عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام یافته و آنگاه به سوسیالیسم رسیده است را میتوان از مصادیق مذهبی در بین روشنفکران چپ جهت تایید اصالت خویش دانست.
«این امر گواهی تازه بود بر اینکه مسیر آینده جهان با آنچه فنسالاران تبلیغ میکردند متفاوت بود؛ به عبارت دیگر راه پیشرفت همان احیای نوعی معنویت بود. به همین دلیل گرایش به عرفان زیاد گردید [۲۳۷].»
به عبارت دیگر، طرح بحث عرفان به هیچ وجه از روی اعتقاد نبود، بلکه بیشتر ابزاری برای رسیدن به هدفی خاصی بود. عرفان تا جایی مفید محسوب میشد که ظاهری معنوی و سنتی به خود میگرفت و با رهاورد جامعه صنعتی و غربی مورد حمایت رژیم متفاوت بود. به این ترتیب عرفان نه تنها به سبب قابلیتهایش در ایجاد جامعه عادلانهتر بلکه به دلیل برخورداری از توانایی برای ارائه تفسیر نو از اسلام مورد توجه و توصیه قرار گرفت. خلاصه اینکه در این زمان، مترقی بودن لزوما معادل شک کردن به مذهب نبود به ویژه که متفکرانی چون روژه گارودی پس از سی سال از عضویت در حزب کمونیست به مذهب گرویده بود. بهعلاوه در تمام مبارزات جهان سومی بر ضد امپریالیسم مذهب نقش مهمی داشته است. در چنین شرایطی بود که اسلام ذهن نویسندگان، مقاله نویسان و هنرمندان ایرانی را به اشکال گوناگون به خود مشغول ساخته بود [۲۴۵].
حکومت نیز در واکنش به این گرایش تغییراتی در شیوه مقابله خود با روشنفکران انقلابی لحاظ کرد. از سال ۱۳۵۳به بعد واژه «تروریست بیدین» جای خود را به «آنارشیست» و «مارکسیست اسلامی» داد و به این ترتیب تلاش میشد تا رویکرد چپگرا به اسلام را نوعی توهین به مسلمانان و فریب آنها تلقی کنند. از آن سو روشنفکران چپگرا برای دفاع از اصالت خویش بیش از پیش بر پیوند اسلام و آرمانهای سوسیالیستی تاکید میکردند.
صرفنظر از ایدهای که از اسلام و عرفان به عنوان بدیلی در برابر فنسالاری غربی یاد میکرد، بازگشت به روستا نیز از طرفداران درخوری برخوردار بود. به گمان روشنفکران چپگرا روستاییها هرگز دچار «از خودبیگانگی» نمیشوند. در واقع روستاها نمادهای فرهنگ، زبان و مذهب اصیل بودند که همزمان سنت، تاریخ، آداب و رسوم و مذهب را در خود جای میدادند. در فضای عدمسازش، از آنجا که شهرنشینی و تمدن معادل غربگرایی محسوب میشد، دفاع از آداب و رسوم قدیمی و اصالت روستایی نوعی مبارزه سیاسی تلقی میشد که اتفاقا با گفتمان جهان سومگرایی نیز هماهنگ بود.
اگرچه از مجموع نوشتهها و آثار باقیمانده روشنفکران آن دوران میتوان نتیجه گرفت که بحث در خصوص بازگشت به خویش و ایجاد جامعه مبتنی بر مذهب و سنت، مباحثی انتقالی بود، اما از تاثیر این گفتمان روی جامعه انقلابی نمیتوان فروگذار شد.
«وقتی در سال ۵۷ نیروهای اسلامی که حکومتی مذهبی را مدنظر داشتند، مظاهر دولت غربی فنسالار را به آتش میکشیدند، روشنفکران عرفی از این حرکت انتقاد نمیکردند و در برابر آن نمیایستادند. آنها به اندازه کافی با این مفاهیم آشنایی داشتند و حتی میشد ادعا کرد که خود آنها بسیاری از این مفاهیم را وضع کرده بودند[۲۶۲].
نتیجه:
به استناد فصل پایانی کتاب مجموع گزارشها از گفتار روشنفکران عموما چپگرا طی دو دههای که به انقلاب ۵۷ ختم میشود، نشان میدهد که مذهب و عرفان از همان سالهای آغازین دهه ۵۰ در میان روشنفکران مورد توجه ویژهای بود که میتوانست روند پیشرفت به حاشیه کشاندن فنسالاران غرب زده را تسریع بخشد؛ اگرچه در سال ۵۶ با آزاد شدن فضای سیاسی تاکید بر بازگشت به خویشتن جای خود را به دفاع از آزادی میدهد، اما فرصتی برای جایگزینی بدیل ارائه شده قبلی نبود. به بیان دیگر پیوند نیروهای روشنفکران چپگرا و نیروهای مذهبی عمیقتر از یک ائتلاف ساده بود.
ارسال نظر