رابرت مورفی

مترجم: یاسر میرزایی

اقتصاد جزو «علوم اجتماعی» است، یعنی این علم مردم و جنبه‌های مختلف اجتماع را مطالعه می‌کند. دیگر علوم اجتماعی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی است. از آن سو علوم طبیعی، وجوه مختلف جهان طبیعی را مطالعه می‌کنند. علوم طبیعی شامل فیزیک، شیمی، زیست، ستاره‌شناسی و هواشناسی است. هر کدام از علوم اجتماعی و طبیعی به خاطر موضوعات مختلفشان بر چیزی تمرکز دارند. تمرکز علوم اجتماعی بر رفتارهای غایتمند است و تمرکز علوم طبیعی بر رفتارهای بدون غایت. عالم علوم اجتماعی اگر هم بر کار خود آگاه نباشد، نظریات و توضیحاتش حداقل به صورت تلویحی مبتنی بر این فرض است که ذهن‌هایی دیگر نیز دست‌اندرکار جهان‌ هستند و بر پدیدارها اثر می‌گذارند. عالمان علوم طبیعی البته به استثنای زیست‌شناسان در تقابلی واضح وقتی به توصیف پدیدارها می‌پردازند به هیچ موجود آگاه و هوشمندی ارجاع نمی‌دهند.

آگاهی از دیگر اذهان و این حقیقت که انسان‌های فکور دیگر، حرکات فردی خود را دارند، بر علوم اجتماعی مسلط است. حتی شکل ظاهری نظریات هم محدود به توصیف محض پدیده‌ها نیست: حتی «حقایق» خام علوم اجتماعی نیز خودشان چیزهایی ذهنی هستند و به صورت خالص طبیعی یا فیزیکی نیستند. مثلا ممکن است جامعه‌شناسی از این نظریه سخن به میان آورد که افزایش در نرخ بزه‌کاری با افزایش در نرخ طلاق رابطه دارد، اما این جامعه‌شناس حتی وقتی قصد دارد برای این نظریه اطلاعات جمع کند، نیاز دارد «به درون اذهان مردم برود» تا بداند کدام پدیده‌ها از نظر آنها جرم و کدام پدیده‌ها طلاق «به حساب می‌آید.» اینها به هیچ وجه حقایق خام طبیعت نیستند.

مثلا اگر مردی با ماشین به زنش بزند و او بمیرد، لزوما به این معنا نیست که این مرد قاتل است. اگر زن دقیقا پنج ثانیه پیش از برخورد سکته قلبی داشته باشد، این تصادف حتی می‌تواند جرم هم به حساب نیاید. از دیگر سو اگر پلیس‌ها دقیقا وقتی برسند که مرد دارد فریاد می‌زند «آخرین باریه که می‌تونی منو گول بزنی» شرایط به کلی فرق می‌کند و باید از حقوق مرد حرف زد. توجه کنید که در نهایت این «ذهن» مرد است که تفاوت‌ها را ایجاد می‌کند؛ یک جامعه‌شناس باید «آنچه مرد به صورت آگاهانه می‌خواسته است» را حدس بزند تا بتواند از رخ دادن یا ندادن جرم سخن به میان آورد. هیچ مقدار از توصیفات صرف فیزیکی به خودی خود نمی‌تواند مساله را حل کند مگر توصیفی که از «آنچه مرد بدان می‌اندیشیده» وقتی ماشین به زن خورد، پرده بردارد. ذهنیت او می‌تواند یک ماشین ساده را به «ابزار قتل» تبدیل کند. جهت تاکید بر این نکته برای آخرین بار: هیچ چیزی در ترکیب آن ماشین وقتی این تبدیل رخ می‌دهد، تغییر نمی‌کند؛ فیزیکدانان و شیمی‌دانان نمی‌توانند به هیچ تغییری که در اثر این تبدیل در ماشین رخ داده است اشاره کنند. در عوض وقتی ما می‌گوییم که مرد «ماشین را به یک ابزار قتل تبدیل کرد»، قضاوت ما در مورد وضعیت ذهنی مرد است؛ وضعیتی که به صورت عینی و مستقیم قابل مشاهده نیست. حرکات فیزیکی دست و پای مرد که کنترل ماشین را بر عهده داشتند چندان مهم نیست؛ این «غایات» آگاهانه مرد است که مشخص می‌کند آیا ما باید یک قتل دیگر را به مجموعه‌مان اضافه کنیم یا خیر.

همین طور که در مثال زیر گرفته‌ شدن زن توسط مرد نیز دیده می‌شود، «حقایق خام» علوم اجتماعی با فهم ما از اذهان دیگر انسان‌ها رنگ می‌خورد. در مقابل در علوم طبیعی نه حقایق خام و نه نظریاتی که روی آنها ساخته می‌شود، به غایات موجودات متفکر وابسته نیست. عالمان علوم طبیعی جهان طبیعی را می‌کاوند و سعی می‌کنند برای رفتارهای «بدون غایت» آن توضیحی فراهم کنند.