آلدوس‌هاکسلی و نقد جامعه آمریکا

مجید روئین پرویزی

بخش یکم

«این روزها همه خوشحال‌اند!»

۱۹۲۵ و در کشتی مسافری که به سمت ایالات‌متحده می‌رفت بود که‌هاکسلی نخستین بار چشمش به کتابچه‌ای از هنری فورد افتاد. پیش از آن چیزهایی درباره صنعت و تولید انبوه در آمریکا به گوش‌اش خورده بود و ترسی را که از «آمریکایی شدن اروپا» وجود داشت، می‌شناخت و در دل به تصویر خوش باورانه‌ای که ولز در «مردان به مانند خدایان» از آینده بشر به دست داده بود، می‌خندید. او آن موقع در فکر بود که شاید روزی هجویه‌ای بر آن کتاب بنویسد و دیدگاه خودش را نسبت به آینده بشر در لا‌به‌لای واژه‌ها به تصویر بکشد. اما تصورش را نمی کرد که خواندن همان کتابچه‌ای که در دست دارد و گذراندن یک سالی در آمریکا تمامی خمیرمایه کار را در اختیارش بگذارد.

آن سفر با نمایاندن بسیاری از آداب «جهان نو» ‌هاکسلی را به خشم آورد. ابعادی که مصرف‌زدگی و شکل تولید انبوه جامعه در آینده می‌توانست به خود بگیرد، به حیرتش انداخت و ابتذال فرهنگی که آدامس بادکنکی، موسیقی و فیلم‌های کم‌مایه می‌توانستند راهنمای‌اش باشند، به خنده عصبی‌اش واداشت.‌هاکسلی وقتی در ژوئن ۱۹۲۶ از ایالات‌متحده بازمی‌گشت بیش از هر چیز نقل قولی از شکسپیر را در ذهن تکرار می‌کرد:

«شگفتا! چه موجودات نیک پر-شماری اینجایند! چه خوب-رو است انسان! آه‌ای دنیای قشنگ نو! که چنین مردمانی در خود داری!»

و همین نقل از نمایشنامه «توفان» شش سال بعد الهام بخش عنوان کتابی شد که او با تاثیر از این سفر نوشت: «دنیای قشنگ نو»

امروزه کمتر کسی هست که نام این رمان ممنوعه‌هاکسلی به گوشش نخورده باشد؛ هجویه‌ای چنان کوبنده بر جامعه‌ای که همه امورش گرفتار تولید انبوه و مصرف زدگی شده، که در زمان انتشارش (۱۹۳۲) آتش خشم آمریکاییان محافظه‌‌کار را برافروخت، منتقدان در سراسر جهان یک صدا دشنامش دادند و حتی تا همین پانزده سال پیش جنجال جمع کردنش از کتابخانه‌های کالیفرنیا نقل روزنامه‌ها بود. تایم آن را در لیست «کتاب‌های ممنوعه تمام تاریخ» جا داد و اورول از آن الهام گرفت تا رمان ضدآرمان شهری دیگری، ۱۹۸۴، را به قلم بیاورد.

تفاوت اینجا است که اگر اورول، با اندیشه‌های سوسیالیستی محتاطانه اش، می‌کوشید دیو پلیدی که در پس سوسیالیسم نهفته است را به نمایش بگذارد،‌هاکسلی این کار را درباره کاپیتالیسم انجام داده بود. او می‌خواست نشان بدهد چگونه پیگیری شادی و لذت، که در جامعه آینده تنها از راه مصرف ممکن می‌شود، در صورتی که بی‌توجه به حقیقت باشد، به عکس خود بدل شده و در نهایت فردیت‌ها و آزادی را از بین می‌برد.

در دنیای رمان او دولتی جهان-گیر حاکم است که تنها دو هدف دارد: شادی و ثبات. شادی تنها از راه مصرف میسر می‌شود و مصرف بی‌حساب تنها از راه تولید انبوه. تولید انبوه تا پایه‌ای در جامعه فراگیر شده که حتی نسل بشر در خطوط تولید «فوردمانند» تکثیر می‌شود. مبدا تاریخ به جای تولد مسیح، سال شروع به کار خط تولید هنری فورد شده و مردم به جای خدا فورد را می‌پرستند. هدف زیستن شادی و از آنجا، مصرف، شده است و برای چرخیدن موتور اقتصاد دولت در شعارهای تبلیغاتی‌اش بی‌وقفه مصرف بیشتر را نیشتر می‌زند:

- دور انداختن بهتر از تعمیر کردن است.

- تو به لباس‌های جدید احتیاج داری.

- هرچه بیشتر، بهتر.

و اینها تنها وجهی از آن جامعه‌اند. وجه دیگر این است که دولت به دنبال ایجاد ثبات در جامعه تنها زمانی خود را موفق می‌داند که همه افراد حاضر در آن ثبات شخصیت پیدا کرده باشند. از این رو داروهای شادی‌آور و مخدر به کمکش می‌آیند تا افراد را از فکر و دغدغه تهی کنند. از تکنولوژی خواب مصنوعی یاری گرفته می‌شود تا از همان ابتدا ویژگی‌ها و طبقه اجتماعی به کودکان حقنه شود و هیچ تمایلی برای تغییر جایگاه اجتماعی، یا حساسیتی برای عواطف حقیقی انسانی، در آنها باقی نماند. سخن پیرامون مضامین این رمان بسیار است و در شماره‌های بعدی سعی می‌کنیم پیرنگ‌های اقتصادی آن را با دقت بیشتری بکاویم. اما در اینجا بد نیست به عنوان حسن ختام بخش نخست نگاهی داشته باشیم به مقایسه‌ای که «نیل پستمن» بین دنیای‌هاکسلی و اورول کرده است (ضدآرمان شهر کاپیتالیسم و سوسیالیسم):

«ترس اورول آن بود که جلوی چاپ کتاب‌ها را بگیرند. اما‌هاکسلی می‌ترسید که نیازی به این کار نباشد، چون دیگر کسی حوصله کتاب خواندن نداشته باشد. اورول می‌ترسید که اطلاعات به مردم نرسد. اما‌هاکسلی نگران بود که آنقدر اطلاعات بیهوده به مردم داده شود که دیگر برای کسی اهمیت نداشته باشد. اورول می‌ترسید که حقیقت از ما پنهان داشته شود، اما‌هاکسلی می‌ترسید که حقیقت زیر آواری از چرند-و-پرند مدفون شود. اورول می‌ترسید که فرهنگ مان دربند شود.‌هاکسلی می‌ترسید که فرهنگ مان مبتذل و ناچیز شود.‌هاکسلی در بازبینی‌ای که بعدها بر دنیای قشنگ نو نوشت گفت: آزادی‌خواهان و عقل‌گرایان همواره گوش-به-زنگ مبارزه با بیدادگری بوده‌اند، اما از اشتهای بی‌پایان انسان برای پرت-اندیشی غافل مانده‌اند. در دنیای اورول مردم با درد بی‌امان کنترل می‌شوند و در دنیای‌هاکسلی با لذت بی‌امان. اورول می‌ترسید که ترس ما نابودمان کند.‌هاکسلی می‌ترسید که هوس‌هایمان.»