رییسمشاوراناقتصادیاوباما چگونهمیاندیشد؟
خانم کریستینارومر، رییس مشاوران اقتصادی اوباما در کنار رییسجمهور آینده و کاندیدای احتمالی وزارت خزانهداری-عکس:AFP. مصاحبه با کریستینا و دیوید رومر
اندیشههای رئیس مشاوران اقتصادی اوباما
داگلاس کلمنت
مترجم: محمد صفری
در دوران آشفتگی مالی، مشاوره گرفتن از افرادی که دیدگاه بلند مدت دارند مایه تسلی است یا آنکه حداقل، این آشفتگیها را کمرنگ میسازد.
دیدگاه آنها که با درسهایی از تاریخ امتزاج یافته است، مسیر حقیقی را از میان مسیرهای گمراه کننده تمیز میدهد. از آنجا که ابزار تاریخنگاران اقتصادی معمولا شامل اسناد گذشتگان، داستانهای به وجود آمده در طول تاریخ و مطالب به دست آمده از دادهها میباشد، لذا نتیجهگیریهای آنها به آرامی و با دقت شکل میگیرند. در حوزه تاریخچه پولی ایالات متحده، اقتصاددانان کمی میتوانند مشاوره دهند که البته در میان این تعداد قلیل میتوان کریستینا و دیوید رومر را از دانشگاه برکلی - کالیفرنیا به عنوان مشاورانی شایسته به شمار آورد. گفتوگوی صورت گرفته با خانواده رومر که در ادامه خواهد آمد علاوه بر آنکه این تحقیق را پوشش میدهد به بیان موضوعات دیگر از جمله کارهای مشترک آنها به عنوان برنامه ریز اقتصاد پولی موسسه ملی تحقیقات اقتصادی، عقاید و اندیشههای آنها درباره قیمت داراییها به عنوان تمرکز بر یک سیاست پولی، مزایای همکاری مشترک و تحقیق با همسر خویش نیز میپردازد و در نهایت دیدگاه آنها در مورد آشفتگی اقتصادی حال حاضر ایالات متحده در این مقاله بیان خواهد شد.
کریستینا رومر، استاد اقتصاد دانشگاه برکلی کالیفرنیا است که اخیرا باراک اوباما، او را به عنوان مدیر گروه مشاوران اقتصادی خود برگزیده است. کریستینا رومر همسر دیوید رومر، استاد اقتصاد همان دانشگاه است.
مقالات این دو در زمینه رشد اقتصادی حایز اهمیت است.
الیاتها و مخارج
شما اخیرا مقاله بسیار جالبی در مورد نقش متقابل تغییرات مالیات و مخارج دولت نوشتهاید، ممکن است توضیح مختصری در مورد آن به ما بدهید؟
دیوید رومر: انگیزه و علت اصلی که معمولا مردم برای کاهش مالیاتها عنوان میدارند بزرگ بودن اندازه دولت میباشد. آنها چنین میپندارند که کاهش مخارج از طریق فرایندهای سیاسی خیلی دشوار است و لذا بهترین استراتژی کاهش مالیاتها میباشد. ایدهای که دراین استراتژی نهفته است این است که با کاهش مالیاتها، درآمدی که کنگره در اختیار دارد کاهش مییابد و این امر منجر به کاهش مخارج در طول زمان میگردد.
این چیزی است که رونالد ریگان در مورد آن بسیار با صراحت عمل کرد. این موضوع یکی از انگیزههای وی برای کاهش مالیات بود و از آن تحت عنوان فرضیه گرسنگی دادن به غول، یاد میشود. این غول همان دولت است و غذا هم درآمد. به رغم اهمیت زیاد این موضوع تاکنون کارهای تجربی کمی در مورد آن صورت گرفته است و اکثر این کارها در بررسی همبستگیها خلاصه میگردد: وقتی که درآمدها افزایش یا کاهش مییابند، آیا مخارج نیز در همان جهت افزایش یا کاهش مییابند؟ اما آنچه که در اکثر کارهای ما به چشم میخورد این نکته است که نگاه سطحی به موضوع همبستگی اغلب برای رسیدن به رابطه علل و معلولی گمراه کننده میباشد.
درباره تئوری گرسنگی دادن به غول، مثال مورد علاقه من برای موضوع، همبستگی در برابر رابطه علت و معلولی، جنبه مالی جنگ کره میباشد. کره شمالی در پایان ژوئن ۱۹۵۰ به کره جنوبی حمله کرد. یک ماه بعد، ترومن از اندیشیدن درباره برنامهریزی پیرامون واکنش نظامی دست کشید و نامهای به کنگره نوشت مبنی بر آنکه ما نیاز به افزایش چشمگیری در میزان مالیاتها داریم زیرا که در آیندهای نزدیک با افزایش شدید مخارج نظامی روبهرو خواهیم شد. افزایش زیاد در مالیاتها به تصویب رسید و سه ماه بعد از تهاجم به اجرا درآمد.
ما واقعا در آن برهه از زمان، در افزایش مخارج نظامی موفق نبودیم. اگر به دادهها مراجعه کنید متوجه خواهید شد که مالیاتها افزایش یافته و به دنبال آن مخارج نیز افزایش یافته است. اگر به همبستگی نگاه کنید، مثال بسیار خوبی است برای اینکه نشان دهیم تغییر در مالیات منجر به افزایش مخارج در همان جهت شده است. اما اگر شما به تاریخچهای که برایتان توضیح دادم توجه کنید، واضح است که در حقیقت سوی رابطه علی از تصمیمگیری در مورد افزایش مخارج به تصمیمگیری در مورد افزایش مالیاتها تغییر یافته است.
آنچه که ما تلاش میکنیم تا در اکثر کارهای خود انجام دهیم، استخراج اطلاعات اضافی مورد نیاز از بطن تاریخ و تلاش برای استفاده از آنها به منظور دستیابی به یک رابطه علی و معلولی میباشد. در این مقاله که در مورد فرضیه گرسنگی دادن به غول میباشد، ما سیر تاریخی تغییرات مالیات را بررسی میکنیم و به استخراج مواردی که به واسطه تصمیم در مورد افزایش مخارج نمود پیدا کرده و صرفا نتیجه سیاست معینی بوده است میپردازیم و از مواردی که تنها به دلیل توسعه اقتصادی ایجاد شده نه به واسطه سیاست معینی، صرف نظر میکنیم. همه تلاش ما بر آن است تا تغییرات معقول در مالیاتها را که برای آزمون فرضیه گرسنگی دادن به غول مورد استفاده قرار میگیرند، مجزا کنیم.
و نهایتا چیزی که ما یافتیم گواه بر فرضیه مزبور نبود. بر طبق یافتههای ما هیچ گرایش سیستماتیک برای کاهش مخارج بعد از کاهش مالیات وجود ندارد.
اما شما متوجه شدهاید که کاهش مالیاتها با چیز دیگری همراه است، تایید میکنید؟
کریستینا رومر: درست است، کاهش در مالیاتها سرانجام منجر به افزایش مالیاتها میگردد. اساسا باید این موضوع را مورد توجه قرار داد که چیزی به اسم قید بودجه برای دولت وجود دارد... کسر قابل توجهی از کاهش مالیاتها به طور نمونه در ۵ سال آینده دیگر موثر نیست.
... شما سه فاز متمایز در این تکامل تدریجی تشخیص دادهاید که در دهه ۹۰ خاتمه مییابد، به همراه مدل پیچیدهای که معقول نیز به نظر میرسید و چنین اظهار داشتید که هر دو، هم ملاحظه درباره مساله خوشبینی و هم مساله هشدار در مورد آینده سیاست تثبیت ممکن است لطفا در مورد آن فازها و ملاحظاتی که متذکر شدید توضیح بدهید؟
کریستینا رومر: از فازها شروع میکنم. معمولا چنین میپنداریم که انسان به تدریج و در طول زمان یاد میگیرد و بنابراین متعاقبا به تدریج سیاستهای بهتر و بهتری اتخاذ میکند. اما چیزی که ما دریافتهایم تحول پیچیدهتری است.
ما متوجه این موضوع شدیم که دهه ۱۹۵۰ سیاستگذاران مدلهای اقتصادی چندان پیچیدهای نداشتهاند. اما در پایه و اساس اندیشه اقتصادی کاملاخوب بودند؛ باورآنها این بود که تورم بد است. آنها میدانستند که اقتصاد دارای نوعی محدودیت ظرفیتی است و در ضمن میدانستند که اگر اقتصاد را با فشار به سمت تولید بیشتر حرکت دهیم تنها چیزی که در شرایط بیکاری کمتر به دست خواهیم آورد تورم است. این دیدگاه تقریبا دیدگاه طرفداران نرخ طبیعی بیکاری است. در نتیجه این سیاست نیز هرچند که کامل و برتر نبوده اما خوب بوده است. البته فریدمن همواره از آنها چنین انتقاد میکند که آنها مدام گاز میدهند و ترمز میکنند. اما به طور کلی اساس آن قابل قبول و خوب میباشد. زیرا که تورم مدام مورد بررسی قرار میگرفت و رکود مختصر بود.
سپس آنچه که ما مشاهده کردیم بدتر شدن اوضاع در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود. در فرایند تلاش برای افزودن تحلیلهای بهتر، سیاستگذاران در حقیقت مسیر بسیار اشتباهی را در درک نحوه فعالیت اقتصاد آغاز کردند. در ابتدا آنان بر این گمان بودند که یک مبادله همیشگی بین تورم و بیکاری وجود دارد و لذا اگر ما فقط تمایل به داشتن تورم بیشتر داشته باشیم میتوانیم به طور پیوسته میزان بیکاری را کاهش دهیم.
این دیدگاه به سرعت ناپدید گشت. اما سپس سیاستگذاران آن را با نرخ طبیعی بیکاری جایگزین کردند که در آن چنین میپنداشتند که نرخ طبیعی بیکاری ۳ درصد میباشد. و سپس آرتور برنز، در اوایل دهه ۱۹۷۰ با دادههایی که صحت آنها چندان معلوم نیست به نزاع با این ایده بر میخیزد. او این ایده که ممکن است سیاست پولی قادر به اثربخشی نباشد و تورم به رکود پاسخ نمیدهد را مطرح کرد. که این نیز به نوبه خود مسیر اشتباهی بود. سیاستهایی که در این دوران اتخاذ گردیدهاند این دیدگاهها را منعکس میکنند. چنین دیدگاههایی است که اغلب به صورت سیاستهای مالی بسیار انبساطی، همراه با یک سیاست پولی انقباضی دست و پا شکسته به منظور کنترل تورم پیش آمده، شکل میگیرد.
تقریبا تا زمان ولکر(Volcker)، گرینسپن(Greenspan)، و اکنون برنانکی (Bernanke) چندان مدل اقتصادی معقولی وجود نداشته است. مدلی که در آن تورم بد است، نرخ بیکاری ممتد معتدل میباشد و تورم به رکود پاسخ میدهد.
شما آنرا معقول و پیچیده نامگذاری میکنید.
کریستینا رومر: این مفهوم با آنچه در دهه ۱۹۵۰ رایج بود در تقابل است. معقول به نظر میرسد اما کاملا خام و ناپخته است. سیاستگذاران در ساختار مدرن امروز با پیچیدگیهای زیادی روبهرو هستند که در دهه ۱۹۵۰ از آنها خبری نبود. مهمترین مساله این است که این دیدگاههای معقول رویهم رفته به سمت سیاستهای ترکیبی متعادل و مناسب دنیای امروز گرایش دارند. نتیجه به دست آمده تورم کم و رشد یکنواخت و قابل ملاحظه طی ۲۵ سال گذشته میباشد.
و در مورد ملاحظاتتان پیرامون خوشبینی و هشدار؟
دیوید رومر: خوشبینی این است که بگوییم ما برای ۲۵ سال سیاست پولیای داشتهایم که برپایههای کاملا منطقی قرار داشته است. من قویا فکر میکنم که دیدگاه اعتدال بزرگ (Great moderation - کاهش همزمان دامنه تغییر تولید و تورم) بهترین کارکرد اقتصاد کلان ایالات متحده در طول ربع قرن اخیر، صرفا یک موفقیت در سیاستهای مالی نیست. بخش عمده آن مربوط به بهبود اجرای سیاست پولی میباشد که به واسطه بهبود در درک اقتصادی حاصل شده است.آنچه که ملاحظه خوشبینی نامیده میشود این است که احتمال دارد ایدهها و سیاستگذاریهای خوب ادامه یابد. ملاحظه هشدار این است که ما به طور پیوسته به سمت دانش بهتر و بهتر حرکت نکرده ایم. لذا اگر مردم از خود راضی شوند و شروع کنند به گماشتن افرادی که ایدههای نادرست نسبت به فدرال رزرو(Federal Reserve) دارند، ممکن است که ما دچار پس رفت شویم.
کریستینا رومر: هشدار دیگر در باره چگونگی اجرای سیاست میباشد و لذا این موضوع چیزی است که باید در مورد آن هوشیار باشیم. ما مجبوریم همواره به روشهایی بیاندیشیم که اطمینان حاصل کنیم سیاست پولی همواره براساس بهترین ایدهها موجود در مورد کارکرد اقتصاد اجرا میشود.
پیشرفتهای تئوریکی
براساس مطالعات من در مورد سمپوزیوم، چنین به نظر میرسد که انتقادات نسبتا زیادی از جانب مناظره کنندگان (ازجمله توماس سارجنت) و دیگران وجود داشته است. من اهل مینسوتا هستم و میبایست این موضوع را عنوان کنم که شما موضوع بسیار مهمی مثل انتظارات عقلایی و ناسازگاری زمانی را در تحلیل خودتان لحاظ نکردهاید. آیا نظر شما این است که این پیشرفتهای تئوریکی نقش چندانی در بهبود سیاست ندارند؟
کریستینا رومر: من فکر میکنم دیدگاه ما این است که در فهمیدن سیر تاریخ اقتصاد کلان در ایالات متحده این موضوعات اهمیت چندانی ندارند. موضوع اعتبار داشتن و انتظارات عقلایی قطعا مهم هستند و حتما یک سیاستگذار پولی میبایست در مورد آنها بیاندیشد. اما در توضیح اینکه چرا سیاست، این چنین در اوایل دهه ۱۹۷۰ به انحراف رفت، موضوع ناسازگاری زمانی نیست و حتی در نظر گرفتن اعتبار هم نیست. آرتور برنز چنین میگوید: سیاست پولی نمیتواند کاری بکند. بنابراین به علت آنکه این موضوع منشاء اشتباه بزرگ سیاستی است، ما چنین میاندیشیم که درخور توجه نیست. مقالهای که من عنوان خواهم کرد و فکر میکنم بسیار این موضوع را تایید میکند از مباحث یادگیری انتظارات عقلایی سرچشمه میگیرد. این مقاله توسط جورجیو پریمیسری(Giorgio Primiceri)اقتصاددان دانشگاه Northwestern در سال ۲۰۰۶ در فصلنامه اقتصادی Quarterly Journal Economics چاپ شده است. در این مقاله از مدل پیچیده سارجنت در مورد یادگیری استفاده شده است. براساس یافتههای این مقاله، یادگیری در مورد تنها تعداد محدودی از متغیرها مثل تخمین نرخ طبیعی و حساسیت تورم به انحراف از نرخ طبیعی، میتواند تکامل تدریجی سیاست و نتایج آن را به طور باورنکردنی خوب توضیح دهد. برخود لازم میدانم که مجددا تاکید کنم این موضوع کاملا تجربی است و نه تئوریکی یا روش شناختی.
دیوید رومر: مثال دیگری که مایلم علاوه برآنچه گفته شد عنوان کنم چیزی است که سرانجام پس از روی کار آمدن ولکر به ثمر رسید. نکته بسیار حائز اهمیت این است که ولکر دیدگاه بسیار معقولی در مورد نحوه کارکرد اقتصاد داشت و اقداماتی را اتخاذ میکرد که سازگار با دیدگاهش بود. او چنین میگفت: خب، نگاه کنید، ما میبایست تورم را کاهش دهیم، سیاست پولی قادر است این کار را انجام دهد. نرخ طبیعی بیکاری چشمگیر است. بنابراین برای کاهش تورم ما میبایست سیاست سفت و سختی داشته باشیم و نرخ بیکاری باید کاملا بالا برود.
همچنانکه پیدا است، هزینه کاهش تورم کمتر از آن چیزی است که بیشتر اقتصاددانان فکر میکنند. و دلیل محتمل این است که در برخی موارد مردم فکر میکنند فدرال رزرو بسیار جدی عمل میکند. فدرال رزرو تا حدودی اعتبار کسب کرده است، لذا شما انتظارات مکانیکی کاملا گذشته نگر ندارید. بلکه از یک عقبه انتظارات عقلایی و قابل اعتماد برخوردار هستید.
بنابراین اگر قرار باشد آن چه را که اتفاق افتاده است به طور کلی توضیح دهیم، میتوان گفت که انتظارات عقلایی موضوع محوری نیست. اما اگر قرار باشد موضوعات کمیرا مورد بررسی قرار دهیم، انتظارات عقلایی را میبایست مورد توجه قرار دهیم. بنابراین این موضوع اگرچه در لیست ما قرار دارد اما در صدر این لیست، به خصوص در مورد دورهای که در حال بررسی آن هستیم، جای ندارد.
فاز چهارم
البته نوشتن سیر تاریخی زمانی که در آن هستیم بسیار زود است، اما مردم مجددا در حال صحبت در مورد تورم رکودی هستند و من حدس میزنم به این سوال میرسیم که ما گذشته از همه اینها چه چیزی یاد گرفته ایم؟ آیا دوران اعتدال بزرگ خاتمه یافته است؟ آیا ما وارد فاز چهارم شده ایم؟
کریستینا رومر: سوال کلیدی اینست که از این بعد چه اتفاقی میافتد. در مورد دوران اعتدال بزرگ ما براین باور هستیم که سیاست خوب نقش بسیار مهمی دارد. اما موضوعی که بسیاری از مطالعات به آن دست یافتهاند این است که ما در طول دوران اعتدال بزرگ شوکهای بزرگ نداشتهایم. به عنوان مثال، ما شوکهای قیمتی نفت زیادی نداشته ایم.
در حال حاضر ما در دوران نامطبوعی قرار داریم. بن برنانکی اقدامات اشتباهی انجام داده است وشوکهای مهیبی وجود دارند که اقتصاد ایالات متحده را مورد اصابت قرار میدهند. مسالهای که وجود دارد این است که ما از اینجا به بعد چه کنیم؟ راهی به غیر از مواجهه با این مسائل نیست. اینکه بتوان تورم پایین داشت و از رشد حقیقی سالانه ۴درصد برخوردار بود.
کاری که ما مجبور نیستیم انجام دهیم آن چیزی است که آنها در دهه ۱۹۷۰ انجام دادند و آن ترکیب شوکهای بد با سیاستهای بد بود. دولت فدرال سیاست پولی انبساطی را زمانی اتخاذ کرد که شرایط آنرا تضمین نمیکرد و نتیجه چیزی نبود جز تورم بسیار بالا به دنبال بیکاری شدید و به منظور کاهش آن تورم.
بنابراین فکر میکنم سوال حقیقی این است که مسیری که ما از اینجا بر روی آن حرکت خواهیم کرد چیست؟
کمی در مورد اقدامی که در این چند وقت دیدیم، فکر کنیم، زمانی که کمیته فدرال بازار باز(FOMC) به کاهش نرخ بهره فدرال ادامه نداد، چنین گفته میشود که ما احتمالا در بدترین دوران بازار مالی هستیم، ما میبایست با این آتش (بحران) مبارزه کنیم. اما حالا قصد داریم تا آنچه را که در مورد تورم پیش میآید بررسی کنیم. مزایای زیادی برای تورم پایین وجود دارد، لذا ما میخواهیم در مورد اینکه چگونه اقتصاد واقعی را تهییج کنیم فکر کنیم و اینکه تا چه اندازه در مورد تورم نگران هستیم را بررسی کنیم. این موضوع که کمیته فدرال بازار باز به این صورت میاندیشد اشاره بر این دارد که حتی اگر آنها همه چیز را دقیقا درست انجام ندهند، باز هم اشتباهات فاحش سیاستگذاران دهه ۱۹۷۰ را تکرار نخواهند کرد.
قیمت دارایی
مدتهای مدیدی دکترین فدرال رزرو این بود که ما واقعا توانایی تشخیص دقیق حبابهای قیمت دارایی را نداریم و همینطور توانایی برخورد با آنها را هم نداریم. اما با در نظر گرفتن بازار مسکن، بازار دات کام ها، و بسیاری از این تجربیات دهه اخیر، من گمان میکنم بسیاری از سیاستگذاران در حال بررسی مجدد این موضوع هستند که آیا میبایست قیمت داراییها موضوع مورد تمرکز سیاست فدرال رزرو باشد یا خیر. دیدگاه شما چگونه است؟
دیوید رومر: همواره من بر این باور بوده ام که تعیین حباب قیمت داراییها بسیار دشوار است. و از طرف دیگر من فکر نمیکنم که دولت فدرال میبایست تعیین کند که ارزشهای بنیادی چه چیزهایی هستند. مثال بسیار خوب در مورد این موضوع مشهود است. میانگین داوجونز(DowJones)چیزی حدود ۶۰۰۰ بود. سرانجام این میانگین افت پیدا کرد اما قبل از این افت به طور چشمگیری افزایش یافت. در نگاه به گذشته چنین به نظر میرسد که عدد ۶۰۰۰ برای داو(Dow) چندان در آن زمان زیاد نبوده است.
من فکر میکنم موضوع مهمتر افزایش زیاد در قیمت دارایی هاست. اول از همه به خاطر اینکه به شدت اقتصاد را تحریک میکند و دوم اینکه ممکن است با کاهشهایی همراه شود. پس بهترین حالت آن است که در مورد مدیریت قیمت داراییها و تعیین ارزشهای بنیادی چنان نیاندیشیم، اما افزایش سریع قیمت داراییها شاخص دیگری از برافروختگی بالقوه است که دولت فدرال ممکن است بخواهد در چگونگی اجرای سیاست، آن را در نظر بگیرد. برای من این موضوع معنیدارتر است.
من عقیده دارم که تمرکز بر روی تلاش دولت جهت مدیریت مستقیم قیمت دارایی و یا تلاش وی جهت تعیین اینکه چه چیزی میبایست بنیادی باشد صرفا محدود کردن موضوع به گونه ای گیجکننده میباشد. به نظر من این جایگاهی نیست که دولت میبایست در آن قرار بگیرد بلکه دولت میبایست بازار داراییها را به شدت مورد بررسی قرار دهد.
کریستینا رومر: من این دیدگاه دیوید را در مورد افزایش شدید قیمت داراییها که آنرا به عنوان شاخصی از میزان برانگیختگی اقتصاد در نظر میگیرد و یا اینکه آنرا به عنوان یکی از چیزهایی در نظر میگیرد که میبایست به آن توجه شود، دوست دارم. با مروری بر دوران گرینسپن(Greenspan) متوجه میشویم که برای افرادی مثل رییس سابق فدرال رزرو لری مییر(Larry Meyer) تمایلی وجود داشت که بگویند: آلن گرینسپن خیلی از من باهوشتر بوده است زیرا که او فهمید نرخ بیکاری میتواند تا سطح باورنکردنی پایین بیاید.
من مطمئن نیستم که این موضوع درست باشد، در برخی موارد ما موضوعات را بسیار سخت و دشوار در نظر میگیریم. علت پدید آمدن چنین حبابهایی میتواند تعجیل در این امر باشد که ببینیم در کوتاه مدت چقدر کارها را میتوانیم به خوبی انجام دهیم. به نظر من ممکن است ما افزایش سریع قیمت داراییها را به عنوان شاخصی در نظر بگیریم که به ما اتخاذ یک سیاست میانهروتری را دیکته کند.
من ارایه اخیر شما را در مورد سیاست کلان در دهه۱۹۶۰ که در انجمن تاریخ اقتصادی برگزار شد در خور توجه یافتم، ممکن است در مورد آن با ما صحبت کنید؟
کریستینا رومر: آن مقاله بر اساس آنچه که ما در کار قبلی خود تحت عنوان تکامل تدریجی فهم اقتصادی انجام داده بودیم بنا شده بود و البته به آن مقاله یافتههای خود را که در مورد سیاست مالی بود افزودیم. سوالی که در آن مقاله بر روی آن متمرکز شده بودم این بود چه چیزی درست کار نمیکند؟ و جواب آن این بود که اساسا ایدههای بد درست کار نمیکنند.
در مورد ایدهها میتوان گفت انقلابی رخ داده است اما این انقلاب به درستی هدایت نشده است. مطلبی که من به این مقاله اضافه کردم جنبه بلند مدت سیاست مالی است. ما نه تنها انقلابی در دیدگاههای خود نسبت به کارکرد اقتصاد کلان در کوتاه مدت داشتیم، بلکه تغییراتی نیز در مورد اهمیت توازن بودجه بلند مدت داشتیم. آن مقاله به بررسی چگونگی ایجاد چنین تغییراتی میپردازد. موضوع بسیار درخور توجه این است که در دهه ۱۹۵۰ ما دیدگاه بلند مدت مالی کاملا معقولی داشتیم: اینکه بودجه در میان مدت میبایست متوازن شود اما نه بطور سالانه و نه در شرایط خاص. گزینش سیاستها نیز در این زمان منعکسکننده همین دیدگاه میباشد. بودجه به طور متوسط متوازن گردیده اما نه در رکود یا زمان جنگ. اما این دیدگاه در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تغییر نامطلوبی پیدا میکند.
سیاستگذاران به این باور میرسند که توازن بودجه حتی در یک افق گسترده، موضوع چندان مهمی نیست و اینکه کاهش مالیاتها به خودی خود کار میکنند. و این دیدگاهها مجددا در دهه ۱۹۸۰به طور نا مطلوبی تغییر مسیر دادند. هنگامی که سیاستگذاران موضوعاتی مثل گرسنگی دادن به غول را مطرح کردند که طی آن کاهش در مالیاتها منجر به کاهش در مخارج میگردد. من فکر میکنم که اینها تغییرات اشتباهی هستند که ما هنوز آنها را اصلاح نکردهایم، همانگونه که در چشم انداز بلند مدت مالی ما که هر روز هم در حال بدتر شدن است مشاهده میگردد. این شمای کلی است که از این تحقیق بر میآید.
از هر دوی شما خیلی متشکرم.
منبع: The Region
ارسال نظر