علم چیست؟

محسن رنجبر

بخش دوم

در پرسش از چیستی «علم اقتصاد اسلامی» نخست باید پرسید که چه چیز را «علم» می‌خوانند. به این سبب در چند بخش پیش رو به بحث درباره علم و چیستی آن می‌پردازیم. پس از ذکر مقدمه در این بخش، در قسمت‌های بعد مروری کوتاه بر چند مکتب معرفت‌شناسی (استقراء‌گرایی، ابطال‌گرایی، برنامه‌های پژوهشی لاکاتوشی، پارادایم‌های کوهنی و معرفت‌شناسی فایرابند) خواهیم داشت. در یک تقسیم‌بندی درباره معنای کلمه «علم» گفته شده که این واژه در زبان‌های فارسی و عربی به دو معنای متفاوت به کار می‌رود و غلفت از تفاوت این دو کاربرد اغلب به مغالطاتی بزرگ انجامیده است. معنای اصلی و نخستین علم در این تقسیم‌بندی، دانستن در برابر ندانستن است. به همه دانستنی‌ها صرف‌نظر از نوع آنها علم می‌گویند و عالم به کسی می‌گویند که جاهل نیست. در این معنا علم در برابر جهل قرار می‌گیرد.۱ اما واژه علم در معنای دومش تنها به دانستنی‌هایی اطلاق می‌شود که تجربه مستقیم حسی در گردآوری یا داوری‌شان دخیل باشد. علم در اینجا نه در برابر جهل، بلکه در برابر همه دانستنی‌های آزمون‌نا‌پذیر قرار می‌گیرد.۲ ‌علم در این معنا بخشی از آن معنای نخست را شکل می‌دهد. رشد علم به معنای دوم عمدتا از آغاز دوره رنسانس به بعد رخ داده، در حالی که تولد علم به معنای مطلق آگاهی (معنای اول) با تولد بشریت هم‌آغاز است.

کارل‌پوپر در مقاله‌ای با عنوان «کشکول و فانوس: دو نظریه پیرامون معرفت»، دو نظریه درباره ماهیت علم به دست می‌دهد. مطابق نظریه نخست که تئوری کشکولی علم (یا تئوری کشکولی ذهن) خوانده می‌شود، پیش از آنکه بتوان جهان را شناخت یا در مورد آن اظهارنظر نمود، باید ادراکات حسی (تجربه‌های حسی) داشت. پیامد قبول این آموزه آن است که معتقد شویم علم و آموخته‌های ما یا از توده‌ای از ادراکات حسی انباشت‌شده تشکیل شده است (تجربه‌گرایی خام)، یا عبارت است از ادراکات حسی هماهنگ‌شده، جور شده و دسته‌بندی شده (دیدگاه متعلق به فرانسیس بیکن و در شکلی دقیق‌تر و فیلسوفانه‌تر به کانت).

باور‌مندان به تجربه‌گرایی خام بر آن‌اند که تا حد امکان باید در این جریان انباشت دانش مداخله نکرد. از نگاه آنها دانش حقیقی، دانش خالصی است که به تعصباتی که ما معمولا با ادراکات حسی خود می‌آمیزیم، آلوده نباشد و تنها همین ادراکات است که تجربه را تشکیل می‌دهد. کانت اما مخالف این تئوری است. او به خالص ماندن ادراکات حسی اعتقاد ندارد و مدعی است که تجربه ما نتیجه یک جریان جذب و انتقال است (یعنی محصول مشترک ادراک حسی و عناصر خاصی است که توسط ذهن ما به این ادراکات اضافه می‌شود). پوپر خود می‌گوید که تصور نمی‌کند هیچ یک از این دو نظریه بتوانند تصویری صادق از جریان واقعی‌ کسب علم (آن طور که او می‌شناسد) یا ارزش واقعی و جاری تحقیق و کشف علمی عرضه کنند. او می‌پذیرد که علم بدون تجربه امکان‌‌پذیر نیست (اما مفهوم «تجربه» باید به دقت مد نظر قرار گیرد). با این وجود اعتقاد دارد که ادراکات حسی نمی‌توانند مواد خامی باشند که «علم» از آنها به دست آید.۳

به‌طور مشخص، موضوع علوم اجتماعی اساسا شناخت و تفسیر پدیده‌ها و رفتارهای اجتماعی و به عبارت دیگر، تبیین روابط علت و معلولی و پیش‌بینی روند حرکت و تحول پدیده‌های اجتماعی است.

نظریه‌پردازان علوم اجتماعی همچنین در تفسیر تفاوت‌های ماهوی پدیده‌های اجتماعی و طبیعی به این موارد اشاره کرده‌اند: تاثیر اراده و اختیار، تاثیر ایدئولوژی و فرهنگ، هدف‌دار و غایی بودن رفتارهای بشر، بی‌شمار بودن عوامل تاثیرگذار، وجود «احساس مشترک» به عنوان یک مزیت در تحقیقات علوم اجتماعی، و تفاوت از لحاظ ماهیت مفاهیم. در ارتباط با تفاوت ماهیت مفاهیم گفته می‌شود که مجموعه مفاهیم به کار گرفته شده در علوم جدید به دو گروه متمایز طبقه‌بندی می‌شوند: مفاهیم سنجیدنی که به طور واضح و قطعی قابل تشخیص و تفکیک هستند و به صورت یک متغیر ناپیوسته‌اند و با مفهوم مخالف خود قابل جمع و اختلاط نیستند و مفاهیم جدلی که به طور واضح و روشن قابل تشخیص نیستند و با معیار اندازه‌گیری معینی سنجیده نمی‌شوند.

گفته می‌شود که مفاهیم مربوط به علوم فیزیکی و طبیعی به طور کلی از نوع مفاهیم سنجیدنی هستند و از این رو فرضیه‌های علمی۴ در این رشته از علوم قابل آزمون عینی است و با تکرار آزمون می‌توان نتایج معینی را به صورت قواعد ثابت علمی به دست آورد. اما این حالت در مورد مفاهیم جدلی صادق نیست.

برخی معتقدند که چون مفاهیم و پدیده‌های علوم اجتماعی از نوع جدلی به شمار می‌آیند، فرضیه‌های این دسته از علوم در شرایط عادی در قالب منطق‌های نظری قابل تجزیه و تحلیل نیستند و نظریات مطرح‌شده در آنها معمولا مشروط و مقید به اوضاع و احوال زمانی و مکانی است و قطعیت کافی ندارد. برخی استدلال می‌کنند که البته علم اقتصاد با آنکه یکی از رشته‌های علوم اجتماعی به شمار می‌رود، وضعیتی متمایز دارد، به طوری که مفاهیم اقتصادی، بعضی کاملا سنجیدنی و بعضی به صورت خام نوعی مفاهیم مباحثه‌ای به شمار می‌روند. پدیده‌های اجتماعی (و اقتصادی) واقعیتی سیال و انعطاف‌پذیر دارند و به همین دلیل شناخت ماهیت یک پدیده را در یک دوره، نمی‌توان به دوره‌ای دیگر تعمیم داد.

آیا علم هدف دارد؟

دانشمندان مختلف اهداف متفاوتی را دنبال می‌کنند و علم به خودی خود (معنای آن هرچه باشد) دارای هیچ هدفی نیست. فعالیت علمی صفات ویژه خود را دارد و برخی معتقدند که چون این فعالیت تا حد زیادی به یک فعالیت عقلانی می‌ماند و فعالیت عقلانی باید دارای هدفی باشد، کوشش برای توصیف هدف علم ممکن است چندان هم بی‌ثمر نباشد. ادعا شده که تنها هدف علم پیدا کردن «تفاسیر» رضایت‌بخش برای پدیده‌های محتاج به تفسیری است که با آنها مواجه می‌شویم. علم علاوه بر کارکرد تفسیر، دو کارکرد دیگر یعنی پیش‌بینی و کاربرد تکنیکی نیز دارد.

باری؛ قرن نوزده میلادی قرن غرور علم تجربی بود. پوزیتیویسم در دامن چنین قرنی و در قلب چنین فضایی پرورش یافت. اندیشه بنیادین این مکتب آن بود که بشر جز به دانش تجربی راه به دانش دیگری ندارد و اگر نتوان از چیزی آگاهی تجربی داشت، از آن هیچ آگاهی نمی‌توان به دست آورد.

«علمی» از آن پس معادل «درست و حقیقی» به کار می‌رفت و «غیرعلمی» مفهوم «نادرست و خرافی» را منتقل می‌کرد. پوزیتیویسم منطقی شکل افراطی تجربه‌گرایی است که بر اساس آن، نه تنها می‌توان نظریه‌ها را از آن رو که با تکیه بر واقعیات حاصل از مشاهده قابل اثبات‌اند، تصویب و توجیه کرد، بلکه پنداشته می‌شود که این نظریه‌‌ها تنها در صورتی معنا دارند که با این شیوه به دست آمده باشند.۵ اما نکته این است که علم در برابر جهل را نباید معادل علم در برابر دانستنی‌های غیر‌تجربی گرفت. دایره درست و نادرست بسی گشاده‌تر از دایره علمی و غیرعلمی است. نه هر چه درست است، لزوما به معنای تجربی کلمه، علمی است و نه هرچه به این معنا غیرعلمی است، لزوما نادرست است.

کسانی که خود را در بسیاری از حوزه‌ها «دانشمند» می‌خوانند، اغلب خود را پیرو روش تجربی علم فیزیک می‌دانند. برای آنها این روش تجربی شامل جمع‌آوری «واقعیات» به وسیله مشاهده و آزمایش دقیق و سپس استنتاج قوانین و نظریه‌ها از آن واقعیات به مدد نوعی شیوه منطقی است.

علم در این رویکرد تجربی چنین تعریف می‌شود: «یک مجموعه معرفتی مشتمل بر سازمان منظم (منظومه‌ای معرفتی) درباره جهان واقع که با روش علمی [یعنی تجربی] به دست آمده باشد». اما برخی اعتقاد دارند که روشی که این افراد سعی دارند از آن پیروی کنند، نه تنها ضرورتا عقیم و بی‌حاصل است، بلکه روشی نیست که بتوان موفقیت علوم تجربی را به آن نسبت داد.

عده‌ای معتقدند که اصولا هیچ روشی که بتواند صدق یا حتی صدق احتمالی نظریه‌های علمی را ثابت کند، وجود ندارد. گذشته از آن اگر بپذیریم که روشی برای ابطال قطعی نظریه‌های علمی وجود ندارد، هر تلاشی برای بازسازی منطقی ساده و مستقیم «روش علمی» با مشکلات افزون‌تری مواجه خواهد شد. بعضی از براهین اقامه شده برای این مدعا که نظریه‌های علمی را نمی‌توان به طور قطعی اثبات یا نفی کرد، بیشتر بر ملاحظات فلسفی و منطقی بنیاد گذاشته شده‌اند و برخی دیگر براساس تحلیل مفصل تاریخ علم و تاریخ نظریه‌های جدید علمی استوار گشته‌اند.

عده‌ای حتی تا آنجا پیش رفته‌اند که فکر می‌کنند علم هیچ خصوصیت ویژه‌ای ندارد که آن را ذاتا برتر از سایر شاخه‌های معرفت همچون افسانه‌های باستانی یا سحر و جادوگری بنشاند. مثلا مطابق تندترین و افراطی‌ترین برداشت از آثار اخیر پل فایرابند، چنین دید‌گاهی وجود دارد. این آثار همچنین بر این نکته دلالت دارد که انتخاب بین نظریه‌ها نهایتا بر پایه ارزش‌های ذهنی و تعلقات افراد انجام می‌گیرد.

پاورقی:

۱- کلمه knowledge در انگلیسی و connaissance در فرانسه معادل این معنای علم‌اند.

۲- کلمه science در انگلیسی و فرانسه معادل این معنای علم است. واژه علم در کنار این دو معنای یاد‌شده، به معنای قطع و یقین در برابر حدس و گمان نیز به کار می‌رود.

۳- در بخش ابطال‌گرایی، دید‌گاه پوپر درباره چیستی علم را بیان خواهیم کرد.

۴- به طور کلی هر نظریه‌ یا قانون علمی از سه صفت برخوردار است که نبود هر یک از اینها آن نظریه‌ یا قانون را از علمی بودن بیرون می‌کند. این سه صفت به قرار زیر است: الف) قانون یا نظریه نظمی همیشگی و پایدار را بیان می‌کند و از نظر منطقی شکل یک قضیه کلی را دارد که با «هیچ»، «همیشه»، «هر» یا «همه» آغاز می‌شود. ب) نظریات علمی توانایی پیش‌بینی مشروط دارند و به کمک آنها می‌توان آینده حادثه را معلوم کرد. سخنان غیرعلمی به طور آشکاری فاقد قدرت پیش‌بینی‌اند و به کمک آنها نمی‌توان ذره‌ای به معرفت آینده نزدیک شد. (اینجا سخن از درستی و نادرستی نیست. سخن از علمی بودن و غیرعلمی بودن است. هر سخن درستی لزوما علمی نیست و هر سخن علمی هم لزوما درست نیست. دایره درست و نادرست بزرگ‌تر از علمی و غیرعلمی است.) ج) قانون و فرضیه‌های علمی وقوع بعضی پدیده‌ها را در جهان ناممکن اعلام می‌کنند و هر چه قانونی بیشتر منع کند، علمی‌تر است. به این معنا قوانین علمی با حدوث هر حادثه‌ای سازگار نیستند.

۵- اثبات‌گرایی منطقی این فرق را با شکل‌های قدیمی اثبات‌گرایی دارد که برای روشن شدن مسائل و احکام از «تحلیل منطقی» استفاده می‌کند. به نظر آنان معرفت علمی تنها از طریق تجربه به دست می‌آید، یعنی متکی به مشاهده و داده‌های بلاواسطه حسی است و روش راه بردن چنین معرفتی، تحلیل منطقی است. از نظر آنان قضایای تشکیل‌دهنده مفاهیم فلسفی و اخلاقی یا بی‌معنا هستند یا صرفا بیانی از عواطف و احساسات درونی‌اند و در هر حال گزاره‌هایی که در بردارنده این‌گونه مفاهیم هستند، نه درست‌اند و نه غلط.

از نگاه آنها شرط لازم و کافی برای عقلی (و بنابراین علمی) بودن یک حکم این است که اثبات‌پذیر باشد و چنین حکمی قابل قبول است. با این شرط لازم و کافی که احکام با مشاهده تجربی یا با آزمایش، اثبات‌پذیر هستند و روش تحقیق علمی یگانه و جهان‌شمول است.