نظریه مراحل رشد اقتصادی والت ویتمن روستو

علی دینی ترکمانی*

بخش دهم

در سال ۱۹۹۱ به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، فرانسیس فوکویاما در مقاله‌ای پر سر و صدا با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» (که بعدا به صورت کتابی با همین نام منتشر شد)، این فرضیه را بر مبنای تجربه فروپاشی اقتصادهای سوسیالیستی شرق اروپا و همینطور گذار اقتصادهای تازه صنعتی‌شده شرق آسیا از نظام‌های سیاسی استبدادی نظامی‌گرا به نظام‌های سیاسی دموکراتیک پردازش کرد: تمامی جوامع و اقتصادها سرانجام روزی به نظام‌های اقتصادی سیاسی لیبرالی گذار خواهند کرد؛ چرا که این نظام‌ها توانایی و کارآیی بیشتر در تامین سه دغدغه مهم و اساسی آدمی، یعنی «رفاه اقتصادی، آزادی و نیاز به ارج‌شناسی» در مقایسه با سایر نظام‌ها دارند.

فوکویاما، از روش دیالکتیکی هگل و استعاره نبرد میان «بندگان و خدایگان»، برای بررسی رابطه میان رشد و توسعه اقتصادی در یکسو و دموکراسی و ارج‌شناسی (به معنای مورد تایید دیگران قرار گرفتن و حرمت داشتن) در سوی دیگر و پردازش فرضیه‌ای در این باره بهره می‌برد. از نظر وی، وقتی اقتصادها به لحاظ توسعه‌ای به مرحله بالاتری وارد می‌شوند، مطالبات سیاسی و نیازهای روانشناسانه مربوط به ارج‌شناسی شهروندان بیش از پیش تقویت می‌شود و به این صورت با اوج‌گیری این مطالبات به ناچار نبردی در پس آنها میان شهروندان و خدایگان حاکم به‌وجود می‌آید که در نهایت زمینه را برای گذار از نظام‌های اقتصادی سیاسی ناکارآمد، بسته و استبدادی به نظام لیبرالی فراهم می‌کند. البته تحولات بعدی شرق اروپا و چالش‌های جدی که در ارتباط با گذار این اقتصادها پیش آمد و همینطور چالش‌هایی که اساسا در ارتباط با اقتصاد جهانی طی سال‌های گذشته ظاهر شده است، همگی، موجب شد تا فوکویاما خود بر ساده‌سازی بیش از اندازه نظریه‌اش اذعان کند.

اما، حق این است که روستو را پدر معنوی فوکویاما بدانیم. در اصل، این روستو بود که در سال ۱۹۶۰ با پردازش نظریه خود بر گذار اجتناب‌ناپذیر از مرحله سنتی به مرحله بهشت برین «مصرف انبوه» که نماد آن آمریکاست، تاکید کرد. کتاب روستو باعنوان دقیق «مراحل رشد اقتصادی: مانیفست غیر کمونیستی» حاوی دو پیام است: اول اینکه، با اقتباس از مارکس و همین‌طور اقتصاددانانی مانند فردریک لیست، تحولات اقتصادی و توسعه‌ای را با رویکردی تاریخی به مراحل مختلفی تقسیم‌بندی می‌کند و نشان می‌دهد که غایت و فرجام تاریخ نه سوسیالیسم بلکه نظام سرمایه‌داری است که توانایی بیشتری در تامین رفاه و نیازهای مصرفی آدمی دارد؛ عوامل موثر بر گذار از مرحله «سنتی» (مرحله‌ای که تابع تولید در آن محدود است و تولید در سطح معیشتی است) به مراحل «پیش از خیز» (مرحله‌ای که جامعه یا بر اثر تحولات خارج از مرزها یا ظهور کارآفرینان دچار تغییر و تحول می‌شود و زمینه برای پیشرفت فنی بر اثر شکل‌گیری نگرش‌های جدید فراهم می‌شود)، «خیز اقتصادی» (مرحله‌ای که انباشت سرمایه در سطحی مناسب صورت می‌گیرد و زمینه برای صنعتی شدن اقتصاد فراهم می‌شود)، «بلوغ» (مرحله‌ای که سهم انباشت سرمایه از تولید ناخالص داخلی افزایش قابل توجهی پیدا می‌کند و اقتصاد کاملا صنعتی و به لحاظ فناورانه پیشرفته می‌شود) و «مصرف انبوه» (اقتصاد خدماتی محور مبتنی بر مصرف و رفاه بالا در پرتو تحولات فناورانه در بخش صنعت) را نه در دیالکتیک درونی جوامع و تضادها و مبارزه‌های طبقاتی (به تعبیر مارکس) یا نبرد خدایگان و بنده (به تعبیر هگل)، بلکه در خلاقیت‌های کارآفرینان منفرد، مجموعه عوامل سیاسی و اجتماعی که خود تحت تاثیر تحولات خارج از مرزها و دیگر اقتصادها است، و دخالت‌های دولت در اقتصاد (با نگاهی کینزی) جست و جو می‌کند. دوم اینکه، به آمریکا به عنوان قدرت هژمونیک پس از جنگ جهانی دوم، این پیام را صادر می‌کند که راهبرد صحیح برای مقابله با نفوذ بیشتر اندیشه چپ‌گرای مارکسیستی در کشورهای تازه استقلال یافته بعد از این جنگ، پیشبرد فرآیند توسعه اقتصادی غرب گرایانه در آنهاست. به این اعتبار می‌توان این نظریه را ترکیبی از تحلیل نظری با رویکردی تاریخی و توصیه و تجویز سیاستی با هدفی ضد کمونیستی در نظر گرفت. توصیه‌ای که در راستای طرح مارشال و بازسازی اقتصادهای ویران شده اروپا، موجب تلاش بیشتر آمریکا برای تقویت اقتصادهایی چون کره جنوبی به مثابه سدی در برابر نفوذ کمونیسم در دوران جنگ سرد می‌شد.

اما از نظر سیاست توسعه‌ای، نظریه روستو چند نکته دارد. اول اینکه، به مدیریت تقاضای موثر کینزی و اساسا نقش دولت در پیشبرد تحولات توسعه‌ای اعتقاد دارد؛ این نقش به ویژه در شناسایی «صنایع پیشرو» و حمایت از آنها حائز اهمیت است. از نظر روستو، صنعت نساجی در بریتانیای کبیر صنعتی پیشرو بود که موجب شکل‌گیری صنایع ماشین‌ابزار تولیدکننده ماشین‌های نساجی و صنایع نورد و غیره شد. درآمریکا، صنعت راه‌آهن صنعتی پیشرو بود که موجب شکل‌گیری صنایع ذوب فولاد و نورد و اتومبیل‌سازی و غیره شد. بنابراین، بسته به موقعیت تاریخی اقتصادها، صنایع پیشرو می‌تواند تغییر پیدا کند. مهم این است که آنها به درستی شناسایی و مورد حمایت قرار گیرند. از این منظر، روستو و الکساندر گرشنکرون، دیگر نظریه‌پرداز مطرح توسعه، دیدگاهی واحد را با نگاه یکسان تاریخی پردازش می‌کنند. گرشنکرون با طرح مفهوم «صنعتی شدن دیررس» و بر مبنای تجربه توسعه اقتصادی آلمان و ژاپن معتقد است اقتصادهای عقب‌مانده به لحاظ صنعتی، می‌توانند مسیرطی شده پیشگامان صنعتی را در زمان کوتاه تری طی کنند و خود را به پای آنها برسانند؛ چرا که پیشگامان صنعتی مسیر تحولات فناورانه را پیش‌تر، هموار و دانش علمی و فنی آن را تولید کرده‌اند. بنابراین نیازی نیست که ادامه‌دهندگان همان مسیر را از نقطه صفر دوباره شروع کنند؛ می‌توانند میان‌بر بزنند، به شرط آنکه دولت در نقش بانکدار و تامین‌کننده مالی قوی و کارآمد پروژه‌های سرمایه‌گذاری پیشرو به خوبی ایفای نقش کند. از این رو؛ چنین اقتصادهایی مانند ژاپن و آلمان برای نیل به سطح توسعه اقتصادی بریتانیا زمان کوتاه‌تری را طی کرده‌اند.

دوم اینکه، روستو برخلاف فردریک لیست و اقتصاددانان ساختارگرا که اساسا مخالف خام فروشی هستند، صادرات مواد خام و اولیه را جزئی از گذار از مرحله سنتی به مرحله پیش از خیز می‌داند و بر این باور است که از طریق صادرات کالاهای کشاورزی و معدنی اولیه، اقتصادهای سنتی می‌توانند مازاد لازم برای انباشت سرمایه در بخش‌های پیشرو را تامین کنند. بنابراین، ضمن تاثیر پذیری از رویکرد تقاضای موثر کینزی چندان اعتقادی به رویکرد لیستی درباره نقد جدی نظریه تجارت آزاد ندارد. نه‌تنها نقدی ندارد، بلکه معتقد است رشد و توسعه در اقتصادهای پیشرفته دارای اثر مثبت بر اقتصادهای سنتی است؛ یعنی دارای «آثار رخنه به پایین» قوی است و بنابراین نباید از طریق سیاست‌های اقتصادی حمایت‌گرایانه مانع از چنین تاثیرپذیری شد.

سوم اینکه، وی را می‌توان مانند آلبرت هیرشمن یکی از نظریه‌پردازان اولیه و پیشرو رشد نامتوازن اقتصادی نام برد. سابقه بحث راهبرد صنعتی شدن به مقاله مطرح پل روزنشتاین رودان، از نظریه‌پردازان پیشگام توسعه، با عنوان «مشکلات صنعتی شدن شرق و جنوب شرقی اروپا» (۱۹۴۳) باز می‌گردد که در آن وی با نگاهی کینزگرایانه به تقاضای موثر بر تاسیس همزمان رشته فعالیت‌های صنعتی با هدف ایجاد تقاضا برای محصولات یکدیگر تاکید می‌کند. از نظر روستو، تجربه تاریخی بریتانیای کبیر و آمریکا و آلمان و دیگر اقتصادهای صنعتی دال بر این است که فرآیند صنعتی شدن به صورت نامتوازن بوده است؛ یعنی در ابتدا صنایع پیشرو اولیه تاسیس شده و سپس رشته فعالیت‌های مرتبط با آنها در مراحل بعدی احداث شده است. این بحث را آلبرت هیرشمن، با استفاده از مفهوم «پیوندهای پسین و پیشین» به نحو بهتری پردازش نظری می‌کند. از نظر هیرشمن هم به دلیل مشکلات مالی تامین همزمان پروژه‌های مختلف سرمایه‌گذاری و هم به دلیل مشکلات مدیریتی و مهارت اداره همزمان چنین پروژه‌هایی در اقتصادهای توسعه نیافته، خط مشی صحیح روی آوردن به راهبرد رشد نامتوازن است. به دنبال تاسیس یک رشته فعالیت صنعتی مهم می‌توان در مراحل بعدی، حلقه‌های پیشین (برای مثال صنایع مادر رشته فعالیت صنعتی تاسیس شده) و حلقه‌های پسین (صنایع وابسته به کالاهای تولیدی رشته فعالیت صنعتی تاسیس شده) را به مرور تاسیس کرد و به این صورت زنجیره و شبکه فعالیت‌های صنعتی را گسترش داد.

چهارم اینکه، روستو نیز مانند لوییس بر نقش کلیدی انباشت سرمایه در گذار از مرحله سنتی به مراحل بالاتر تاکید می‌کند و معتقد است در مرحله ماقبل خیز معمولا پنج در صد از درآمد ملی صرف انباشت سرمایه می‌شود که این میزان در مرحله خیز اقتصادی به ده درصد و در مرحله بلوغ به حدود بیست درصد افزایش پیدا می‌کند. این انباشت سرمایه صرف نظر از تحولات صرف اقتصادی، دارای پیامدهای اجتماعی چون افزایش سهم جمعیت شهری از کل جمعیت و همینطور افزایش سهم بخش خدمات از کل فعالیت‌های اقتصادی است. تحولاتی که در نهایت به مرحله نهایی رشد و توسعه یعنی مصرف انبوه ختم پیدا می‌کند؛ مرحله‌ای که رفاه حداکثری شاخص برجسته آن محسوب می‌شود.

نکته نهایی اینکه، نظریه روستو، نظریه‌ای کاملا تک خطی است که گمان می‌کند همه اقتصادها سرانجام روزی به همان مرحله‌ای خواهند رسید که اقتصادهای پیشرفته زمانه در آن قرار دارند؛ نظریه‌ای خوش‌بینانه و ساده‌سازانه که تقدیر و سرنوشت محتوم اقتصادهای توسعه‌نیافته و سنتی را در همپایی اجتناب‌ناپذیر با اقتصادهای توسعه یافته می‌بیند. در عین حال؛ روستو با استناد به داده‌های تاریخی و مرحله بندی خود سعی می‌کند نشان دهد که دغدغه مهم مارکس یعنی دسترسی آحاد افراد جامعه به رفاه بیشتر و رهایی از فقر و مسکنت تنها در چارچوب نظام‌های اقتصادی سیاسی لیبرالی امکان‌پذیر است؛ نظام هایی که با تامین شرایط مناسب برای انباشت سرمایه، زمینه را برای ورود به مرحله مصرف انبوه بهتر فراهم می‌کنند. این همان فرضیه‌ای است که فوکویاما به دنبال فروپاشی شوروی سابق آن را پردازش کرده است. امروز بعد از گذشت بیش از نیم قرن از زمان انتشار اثر روستو می‌توان به یقین گفت که به رغم پیشرفت‌های صورت گرفته در بسیاری از کشورهای جهان، هنوز بخش قابل توجهی از جمعیت جهان در فقر و فلاکت غیر قابل تصور به سر می‌برد. در آفریقا، در جنوب غربی آسیا و در بخش‌های زیادی از آمریکای لاتین فقر بیداد می‌کند؛ هستند کودکانی که بر اثر گرسنگی از توش و توان می‌افتند و در نهایت طعمه لاشخورهای منتظر می‌شوند (صحنه هایی از این دست در فیلم «فراسوی مرزها» (Beyond the Borders) به تصویر کشیده شده است؛ این فیلم را اگر تاکنون ندیده‌اید حتما ببینید). برخلاف تصور روستو، رشد و توسعه اقتصادهای پیشرفته چندان اثرگذاری لازم را بر چنین جوامعی نداشته و نتوانسته آنها را از مرحله «سنتی» همراه با فقر معیشتی رهایی دهد؛ به بیان دیگر «آثار رخنه به پایین رشد اقتصادی» اقتصادهای پیشرفته طی سال‌های گذشته چندان قوی نبوده است.

خوشبینی بیش از اندازه و تک خطی دیدن فرآیند رشد و توسعه را می‌توان در بی‌توجهی چنین اقتصاددانانی به نقش بازدارنده نسبی سیطره اقتصادی و به ویژه فن‌شناختی اقتصادهای پیشرفته براقتصادهای توسعه نیافته و همینطور نبود قواعد عادلانه مرتبط با نظام حکمرانی جهانی جست‌وجو کرد. موضوعی که هم اقتصاددانان ساختارگرا و هم اقتصاددانان رادیکال و هم اقتصاددانان پست‌کینزی به دنبال توضیح و بیان آن هستند. در قسمت بعدی این مطلب، رویکرد ساختارگرا به توسعه اقتصادی را به بحث خواهیم گذاشت.

* عضو هیات هیات علمی موسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی