آیا بیکاری ساختاری در آمریکا مهم شده است؟
بکر
نرخ بیکاری دائما بالا در آمریکا طی بحران بزرگ کنونی به این ادعا منجر شده است که بیشتر بیکاری آمریکا حالت «ساختاری» دارد.
بکر
نرخ بیکاری دائما بالا در آمریکا طی بحران بزرگ کنونی به این ادعا منجر شده است که بیشتر بیکاری آمریکا حالت «ساختاری» دارد.
براساس این دیدگاه، تقاضای شرکتها برای نیروی کار در حد کافی نیست تا همه کارگران بیکارشده را مشغول کار کند؛ چون بین مهارتهای بیشتر کارگران آمریکایی و مهارتهای مورد نیاز شرکتها ناهمخوانی وجود دارد. حامیان بیکاری ساختاری معتقدند که مهارتهای مورد تقاضای شرکتها بسیار بالاتر یا اینکه متفاوت از مهارتهایی است که بیشتر کارگران بیکار در اختیار دارند. استدلال اینطور ادامه مییابد که در نتیجه کارگران بیکار نمیتوانند شغلی پیدا کنند و برای مدتی طولانی بیکار باقی میمانند.
اگر چه من استدلال خواهم کرد بیشتر بیکاری آمریکا حالت «ساختاری» ندارد یا به علت چنین ناهمخوانی نیست، نظریه ساختاری در ظاهر با تعداد زیاد بیکاران بلندمدت حمایت میشود که نگرانکنندهترین ویژگی بیکاری آمریکا طی رکود بزرگ است.
حامیان ساختاری ادعا میکنند افراد بیکار چون مهارتهایی دارند که تقاضای ضعیفی برایشان هست با چشمانداز بیکار باقی ماندن برای مدت طولانی مواجه هستند. از آنجا که نرخ بیکاری در سال 2009 به بیش از 9 درصد افزایش یافت، نسبت بیکارانی که به مدت بیش از 6 ماه خارج از بازار کار بودهاند به بیش از 40 درصد افزایش یافته است. تا پیش از شروع رکود در 2008، بیکاری بلندمدت یک کمی کمتر از 20 درصد کل بیکاری بود. اگر چه بیکاری بلندمدت معمولا طی رکودهای طولانی مدت بالا میرود، میزان افزایش آن طی رکود جاری برای آمریکا نامعمول بوده است.
در حالی که بیکاری بلندمدت در بازار کار آمریکا طی این رکود به اوج غیرمعمولی جهش کرده است، هیچ شاهدی از هر گونه ناهمخوانی بزرگ در بازارهای کار آمریکا تا پیش از این رکود وجود نداشت. برای مثال در ۲۰۰۷ نرخ بیکاری کل هنوز زیر ۵ درصد بود و کمتر از ۲۰ درصد بیکاران به مدت شش ماه یا بیشتر خارج از بازار کار بودند. این باور که ساختار زیربنایی تقاضای کار در آمریکا در چند سال از هنگام شروع رکود اینقدر تغییر کرده است، اعتباری ندارد و به محض اینکه اقتصاد آمریکا از رخوت کنونی بیرون آید و شروع به رشد کردن با نرخ «معمولی» بلندمدت حدود ۲درصد سرانه در سال کند تقریبا چهار درصد از کارگران (چهار دهم ضرب در نه درصد) مهارتهای قابل اشتغالی نخواهند داشت.
دادههای ماهانه JOLTS که دولت فدرال برای استخدامیهای جدید و مشاغل خالی در آمریکا آماده میکند، نشان میدهد که بیش از سه میلیون شغل خالی در ماههای اخیر و بیش از 2 میلیون شغل خالی حتی طی ماههای اوج رکود وجود داشت. با توجه به این تعداد زیاد مشاغل خالی، من نتیجه میگیرم میلیونها فردی که به مدت 6 ماه یا بیشتر خارج از بازار کار بودهاند، میتوانستند مشاغلی پیدا کنند اگر که مایل به انعطافپذیری در دستمزدها و سایر شرایط اشتغال بودند. به بیان اندکی متفاوتتر، وجود میلیونها شغل خالی هر ماه در بازار کار با انعطافپذیری قابل ملاحظه در دستمزدها که بازار کار آمریکا را توصیف میکند پذیرش این استدلال را که بیشتر بیکاران بلندمدت قادر به یافتن شغل نیستند، دشوار میسازد.
پس چگونه میتوان سطوح بالا و دائمی بیکاری بلندمدت طی این رکود را تبیین کرد؟ یک عامل آشکارا مهم گسترش دادن بیمه بیکاری در جولای ۲۰۱۰ است که کارگران میتوانند به مدت ۹۹ هفته خارج از کار بیمه بیکاری دریافت کنند؛ به جای اینکه پرداخت بیمه بیکاری به آنها پس از ۶ ماه بیکاری پایان یابد. مطالعات نشان داده است که بیشتر بیکاران میتوانند مشاغلی پیدا کنند دقیقا وقتی که پرداخت بیمه بیکاری به آنها پس از شش ماه دریافت بیمه بیکاری تحت نظام قبلی منقضی میشود. نیاز به هیچ تحلیل اقتصادی پیچیدهای نیست تا نتیجه بگیریم گسترش پرداخت بیمه بیکاری به ۹۹ هفته، افراد بسیاری را تشویق خواهد کرد تا پس از ۶ ماه بیکاری، همچنان بیکار باقی بمانند، اگر چه آنها تحت قوانین سابق شغلی پیدا میکردند. آنها به مشاغلی روی خوش نشان نخواهند داد که احیانا به همان خوبی مشاغلی نیست که اگر قبلا بیکار شده بودند اختیار میکردند برای اینکه همچنان به دریافت بیمه بیکاری ادامه دهند. به این دلیل، من مخالف گسترش دادن بیمه بیکاری به ۹۹ هفته بودم.
بیکاری بلندمدت نیز تا حدی نتیجه فرصتهای شغلی نابرابر و چشماندازهای نابرابر برای قیمتهای مسکن در ایالتها و مناطق مختلف آمریکا است. ایالتهایی مثل کالیفرنیا، نوادا و فلوریدا که ساخت و سازهای مهم، مشاغل و رونق مسکن در سالهای پیش از شروع رکود داشتند، بزرگترین ضربه را از افت اشتغال و قیمتهای مسکن دیدند. کارگران بیکار در چنین ایالتهایی شاید تمایلی برای حرکت کردن به سمت ایالتهایی که مشاغل بیشتر با دستمزدهای خوب در دسترس است، نداشته باشند؛ چون آنها درگیر به اجرا گذاشتن وثیقه و سایر مسائل مرتبط با بازار بحران زده مسکن هستند. آنها همچنین مشاغلی را که پولی کمتر از آنچه که در دستمزدهای غیرمعمول خوب طی دوران رونق پرداخت میکردند کنار میگذارند تا به دریافت بیمه بیکاری تا حداکثر 2 سال ادامه دهند.
سایر عوامل نیز در افزایش شدید تعداد کارگران بیکار برای بیش از ۶ ماه دخالت دارد. در عین حال آنها این نتیجه را توجیه نمیکنند که بیشتر افراد بیکار قادر به یافتن مشاغل نبودند؛ چون اقتصاد آمریکا تقاضای بسیار کمتری برای مجموعه مهارتهایشان دارد.
پوسنر
اصطلاح «بیکاری ساختاری» به معنای بیکاری بالایی است که در طول تمام چرخه کسبوکار دوام میآورد، به جای اینکه فقط در دوره افت فعالیتهای اقتصادی بالا باشد و بنابراین احتمال زیادی میرود که ویژگیهای ساختار اقتصاد را بازتاب دهد. بیکاری ساختاری از ویژگیهای اقتصاد انگلستان پس از جنگ جهانی دوم بود. کینز آن را نتیجه پوند زیاده ارزشگذاری شده میدانست که با گران ساختن صادرات انگلستان باعث کاهش صادرات و بنابراین اشتغال در تولید کالاهای صادراتی شده است و با ارزان ساختن واردات باعث کاهش مصرف محصولات داخلی و بنابراین تقاضای تولیدکنندگان برای نیروی کار میشود. تقاضا برای کارگران چنان ضعیف بود که دستمزد جاری بیشتر کارگران پایینتر از منافع بیکاری آنها شده بود. همچنین موانعی برای تغییر مکان دادن از مناطق جغرافیایی با بیکاری بالا به سمت مناطق بیکاری پایین درون انگلستان وجود داشت؛ بکر اشاره میکند که رکود در بازار مسکن ما، تغییر مکان به مناطق با بیکاری پایین در این کشور را پیچیده میسازد.
بیکاری در آمریکا در پاییز 2008 بهسرعت شروع به افزایش یافتن کرد و در سه سال پس از آن به نحو غیرعادی بالا باقی ماند. از آنجا که اقتصاد همچنان در سکون و بیتحرکی است به سختی بتوان گفت که این نرخ بیکاری غیرعادی جنبه ساختاری دارد، به طوری که امکان دارد این نرخ «عادی جدیدی» باشد یا اینکه جنبه چرخهای داشته باشد. عامل پیچیده کننده دیگر که بکر تاکید کرد افزایش طول مدت دریافت بیمه بیکاری به تقریبا دو سال است. اشخاص بیکارشده قبل از اینکه اقدام به جستوجوی جدی برای یک شغل جدید بکنند اغلب منتظر میمانند تا بیمه بیکاری به نزدیک پایان خود برسد، اگر چه حدس من این است که هر چقدر دوره بیمه بیکاری طولانیتر باشد، تاخیر برای جستوجوی شغلی کمتر است، چرا که کارگر نگران از بین رفتن مهارتهای شغلی خود است و از نظر مالی فشار بیشتری متحمل میشود چون بیمه بیکاری کمتر از دستمزد است.
اگرچه هنوز زود است که بگوییم ما مشکل بیکاری ساختاری داریم، هنوز هم زود است که بگوییم چنین بیکاری نداریم. سقوط مالی و بحران اقتصادی جهانی متعاقب آن یک پدیده چرخه کسبوکار بود، اما بحرانی در چنین حد و اندازه میتواند با یک تغییر ساختاری در اقتصاد همبستگی داشته یا آن را نمایان سازد. جامعترین سنجه نرخ بیکاری آمریکا- آنچه که U-۶ نامیده میشود و شامل کارگران ناامید از یافتن شغل و اجبارا بیکارشده و نیز بیکارانی میشود که به دنبال شغل میگردند (بیکاری در محدودترین تعریف آن)- از یک کمی بالای ۷ درصد در سال ۲۰۰۰ به یک کمی بالای ۱۶ درصد در حال حاضر رسیده است. حقیقتا این نرخ بین ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷ بهشدت کاهش یافت اما این مربوط به سالهایی بود که اقتصاد به صورت مصنوعی از طریق استقراض ارزان در تعامل با کاهش شدید مالیاتها به پیش رانده شد. با فرض عدم کاهش مالیاتها و استقراض ارزان و بدون وجود رکود (واقعبینانهتر اینکه بگوییم بحران اقتصادی)، شاید که افزایش پیوسته و نه نامنظم در بیکاری طی یازده سال گذشته داشتهایم.
بحران اقتصادی مرتبط با روندهایی است که میتواند بیکاری ساختاری را ایجاد کند و آن را شتاب بخشد. یک روند به شکل افزایش رقابتپذیری تولیدکنندگان خارجی است که منجر به جانشینی واردات ارزان با محصولات آمریکایی (و بنابراین تولید داخلی و اشتغال داخلی) و کاهش یافتن صادرات میشود. این همان ترکیبی است که باعث بیکاری ساختاری در انگلستان شد یا دست کم به آن کمک کرد و من ذکر کردم. بحران اقتصادی شدید کنونی در اروپا نیز تقاضا برای صادرات آمریکا را کاهش داده است و برای آمریکا مشکل است ارزش پولش را کاهش دهد تا صادرات افزایش و واردات کاهش یابد چون که دلار آمریکا نقشی به شکل پول ذخیره اصلی بینالمللی پیدا کرده است.
یک روند مرتبط که به زیان اشتغال آمریکا نیز هست کاهش عملکرد تحصیلی دانشآموزان آمریکایی نسبت به سایر کشورها است. کاملا جدای از حداقل دستمزد و بیمه بیکاری طولانی مدت و گشاده دستانه، استخدام کارگران آمریکایی برای کارفرمایان گران تمام میشود چون حقوق قانونی کارگران و مقررات شدید ایمنی محل کار را داریم. پرهزینه بودن این حقوق و مقررات باعث میشود تا شرکتهای آمریکایی بیشتر خط تولید خود را به خارج انتقال دهند به طوری که بتوانند سرمایه را جانشین نهادههای نیروی کار در تولید کنند و بیشتر آن تجهیزات سرمایهای با کارگران کمتری تولید میشود.
بیکاری دائمی نیز خودش را تغذیه میکند، چون فرد بیکار درآمد کمتری دارد و بنابراین پول کمتری خرج مصرف میکند (و مصرف باعث تحریک تولید و بنابراین اشتغال میشود) و چون فرد بیکارشده در بلندمدت مهارتش را از دست میدهد و اگر الگوی بیکاری جابهجا شود، بیشتر کارگران متوجه میشوند آموزش مورد نیاز را برای انواع کارهایی که شغلی برایشان وجود ندارد ندیدهاند.
اگر همه مزایای عمومی به فقرا در کنار اتحادیههای کارگری، بیمه بیکاری، حداقل دستمزد و مقررات شرایط کار حذف شود، دستمزد جاری افت خواهد کرد و بیکاری کاهش مییابد، اما از آنجا که چنین تمهیدات عظیمی در دستور کار نیست ما باید نگران احتمال بیکاری ساختاری باشیم و به روشهای متمدنانهای برای جلوگیری از آن فکر کنیم.
ارسال نظر