آشوب برنامهریزی شده
آموزههای تجربه شوروی
مترجم: محسن رنجبر
بخش نخست
افراد زیادی در جایجای دنیا پا میفشارند که «تجربه» شوروی، شواهد خدشهناپذیری را در پشتیبانی از سوسیالیسم به دست داده و نادرستی همه یا دستکم بیشتر ایرادهایی را که از آن گرفته میشد، نشان داده است. میگویند که واقعیتها مثل روز روشناند. دیگر نباید به استدلالهای پیشاتجربی و بیپایه اقتصاددانانی که برنامههای سوسیالیستی را به نقد میکشند، وقعی نهاد. آزمایشی حیاتی و سرنوشتساز، پرده از مغلطههای آنها برداشته.
لودویگ فون میزس
مترجم: محسن رنجبر
بخش نخست
افراد زیادی در جایجای دنیا پا میفشارند که «تجربه» شوروی، شواهد خدشهناپذیری را در پشتیبانی از سوسیالیسم به دست داده و نادرستی همه یا دستکم بیشتر ایرادهایی را که از آن گرفته میشد، نشان داده است. میگویند که واقعیتها مثل روز روشناند. دیگر نباید به استدلالهای پیشاتجربی و بیپایه اقتصاددانانی که برنامههای سوسیالیستی را به نقد میکشند، وقعی نهاد. آزمایشی حیاتی و سرنوشتساز، پرده از مغلطههای آنها برداشته. پیش از هر چیز باید درک کرد که در میدان کنش هدفمند انسان و روابط اجتماعی، نمیتوان هیچ آزمایشی انجام داد و تاکنون نیز چنین کاری انجام نشده. شیوه تجربی را که علوم طبیعی همه دستاوردهایشان را مدیون آن هستند، نمیتوان در علوم اجتماعی به کار بست. علوم طبیعی میتوانند پیامدهای دگرگونی ایزوله و جداافتاده در تنها یک مولفه را هنگامی که مولفههای دیگر تغییری نمیکنند، در تجربه آزمایشگاهی به چشم ببینند. این مشاهده تجربی آنها دستآخر به عناصر جداییپذیر خاصی در تجربه حسی بازمیگردد. آن چه در علوم طبیعی، واقعیت خوانده میشود، ارتباطات علی نشاندادهشده در این دست آزمایشها است. نظریهها و فرضیات این علوم باید با این واقعیتها همساز باشند.
اما تجربهای که علوم اجتماعی بایستی با آن سر و کار داشته باشند، اساسا متفاوت است. این تجربه، تجربه تاریخی است. تجربه پدیدههای پیچیده و اثرات مشترکی است که همیاری چندین عنصر در پی آورده. علوم اجتماعی هیچگاه نمیتوانند شرایط تغییر را کنترل کنند و آنها را به شیوهای که آزمایشگر در سازماندهی آزمایشهایش پیش میرود، از یکدیگر جدا سازند. هیچگاه نمیتوانند پیامدهای دگرگونی در یک مولفه تنها را در حالی که سایر شرایط تغییری نکرده است، ببینند. هرگز با فاکتها، به معنایی که در علوم طبیعی به کار میرود، روبهرو نیستند. یکایک واقعیات و تجربیاتی که علوم اجتماعی باید با آنها سر و کار داشته باشند، تفسیرهای گونهگونی را برمیتابند. فاکتها و تجربیات تاریخی، هیچگاه نمیتوانند همچون یک آزمایش، گزارهای را تایید یا رد کنند.
تجربه تاریخی هیچگاه خود درباره خود سخن نمیگوید. باید آن را از دیدگاه نظریاتی که بدون کمک مشاهدات تجربی ساخته شدهاند، تفسیر کرد. نیازی به ورود به تحلیلی معرفتشناختی از مسائل منطقی و فلسفی که در این میان گریبانمان را میگیرند، نیست. کافی است اشاره کنیم که هیچ کس، چه آدمی بیتخصص باشد و چه دانشمندی سوسیالیست، هیچگاه در پرداخت به تجربه تاریخی به شیوهای غیر از این عمل نمیکند. در هر گفتوگویی پیرامون مناسبت و معنای واقعیات تاریخی، بسیار زود به گفتوگویی درباره اصول انتزاعی عمومی که منطقا جایگاهی پیشینی نسبت به واقعیاتی دارد که باید شرح داده شوند و تفسیر یابند، اتکا میشود. ارجاع به تجربه تاریخی هرگز نمیتواند گره از هیچ مشکلی بگشاید یا به هیچ پرسشی پاسخ دهد. رخدادهای تاریخی و ارقام آماری یکسان، برهانی بر نظریههای متناقض خوانده میشوند.
اگر تاریخ میتوانست چیزی را ثابت کند و به ما بیاموزد، این بود که مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید، پیششرطی ضروری برای تمدن و رفاه مادی است. یکایک تمدنها تاکنون بر مالکیت خصوصی استوار بودهاند. تنها کشورهای سرسپرده به اصل مالکیت خصوصی بر تنگدستی چیره شدهاند و دانش، هنر و ادبیات پدید آوردهاند. هیچ تجربهای نشان نمیدهد که نظام اجتماعی دیگری میتواند هیچ یک از دستاوردهای تمدن را فراچنگ بشر آورد. با این همه، تنها افرادی انگشتشمار این را دلیلی بسنده و بیچون و چرا بر رد برنامههای سوسیالیستی میانگارند.
در سوی دیگر داستان، حتی کسانی هستند که به شیوهای وارونه استدلال میکنند. بارها تاکید میکنند که کار نظام مالکیت خصوصی تمام شده، دقیقا به این خاطر که نظامی بوده که انسانها در گذشته به کار میبستهاند. میگویند که یک نظام اجتماعی، هر اندازه هم که در گذشته سودآور بوده باشد، نمیتواند در آینده نیز همین گونه باشد. دورهای نو به شیوه سازماندهی اجتماعی تازهای نیاز دارد. بشر به پختگی رسیده. برای او زیانبار است که از اصولی که در مراحل آغازین تکاملش به آنها توسل میجسته، دل نکند. این بیتردید ریشهایترین مخالفت با تجربهگرایی است. شیوه تجربی بر این نکته پا میفشارد که چون a در گذشته نتیجه b را به بار آورده، در آینده نیز همین نتیجه را در پی خواهد آورد. هیچگاه تاکید نمیکند که چون a در گذشته نتیجه b را پدید آورده، بیتردید دیگر نمیتواند آن را به وجود آورد. با وجود اینکه بشر هیچگاه شیوه تولید سوسیالیستی را تجربه نکرده، نویسندگان سوسیالیست برنامههای گونهگونی را بر پایه استدلال پیشاتجربی برای نظام سوسیالیستی پی ریختهاند. اما همین که کسی جرات تحلیل این پروژهها و واکاوی در آنها به لحاظ امکانپذیری و تواناییشان در افزایش رفاه انسان را به خود میدهد، سوسیالیستها به تندی زبان به اعتراض باز میکنند. میگویند که این تحلیلها تنها گمانهزنیهایی پیشاتجربی و بیهودهاند. نمیتوانند درستی گزارههای ما و مناسب بودن برنامههایمان را رد کنند. تجربی نیستند. باید سوسیالیسم را آزمود و سپس نتایج مثل روز روشن خواهند شد.
چیزی که این سوسیالیستها میخواهند، بیمعنا است. اندیشه آنها، اگر تا پیامدهای منطقی پایانیاش پی گرفته شود، حکایت از آن میکند که انسانها آزاد نیستند که هر طرحی را که یک تحولخواه خوش دارد پیشنهاد کند، هر اندازه هم چرند، تعارضآمیز و نشدنی باشد، به میانجی استدلال رد کنند. بر پایه نگاه آنها تنها شیوه مجاز برای رد برنامهای ضرورتا انتزاعی و پیشاتجربی از این دست، آن است که با سازماندهی دوباره جامعه بر پایه آن به آزمونش بگذاریم. به محض این که فردی این طرح را برای دستیابی به نظمی بهتر در جامعه درمیاندازد، همه کشورها چارهای ندارند مگر این که آن را بیازمایند و ببیند که چه رخ میدهد.
حتی سرسختترین سوسیالیستها گریزی از پذیرش این ندارند که برای ساخت اتوپیای آینده، برنامههای بیشماری وجود دارد که آبشان به یک جوی نمیرود. الگوی شورایی اجتماعیسازی فراگیر همه بنگاهها و مدیریت کاملا بوروکراتیک آنها هست؛ الگوی سوسیالیسم آلمانی که کشورهای آنگلوساکسون آشکارا به اتخاذ کاملش گرایش دارند، هست؛ سوسیالیسم سندیکایی که با نام کورپوراتیویسم هنوز در برخی کشورهای کاتولیک هواخواهان پرشماری دارد، هست. گونههای بیشمار دیگری هم هستند. پشتیبانان بیشتر روی این برنامههای رقیب پا میفشارند که نتایج سودآوری که باید از برنامهشان انتظار داشت، تنها هنگامی پدیدار میشود که همه کشورها آن را به کار بسته باشند. آنها منکر این میشوند که سوسیالیسم در یک کشور تنها، میتواند مواهبی را که به آن نسبت میدهند، در پی آورد. مارکسیها میگویند که رستگاری ناشی از سوسیالیسم تنها در «مرحله بالاتر» آن پدیدار میشود که چنان که به اشاره میگویند، تنها پس از این که طبقه کارگر «کشاکشهایی دراز و رشتهای کامل از فرآیندهای تاریخی را از سر گذراند که هم اوضاع و احوال و هم انسانها را یکسره دگرگون میکنند»، ظاهر خواهد شد. نتیجه این همه آن است که باید سوسیالیسم را پذیرفت و زمانی بسیار دراز را بیسر و صدا منتظر ماند تا مزایای وعدهدادهشدهاش از راه رسد. هیچ تجربه ناخوشایندی در دوره گذار، فارغ از این که چه اندازه طولانی باشد، نمیتواند نادرستی این ادعا را که سوسیالیسم بهترین شیوه از میان همه شیوههای تصورپذیر سازماندهی اجتماعی است، نشان دهد.
اما کدام یک از برنامههای بیشمار سوسیالیستی را که با یکدیگر همخوان نیستند، باید برگرفت؟ همه فرقههای سوسیالیستی با شور و شوق بسیار اعلام میکنند که تنها اندیشه خود آنها سوسیالیسم ناب است و همه فرقههای دیگر از تدابیری دروغین و یکسره زیانبار هواخواهی میکنند. جناحهای گوناگون سوسیالیستی در مبارزه با یکدیگر دست به دامن همان شیوههای استدلال انتزاعی میشوند که هر گاه در رد درستی گزارههای آنها و مناسب و عملی بودن برنامههایشان به کار میروند، پیشاتجربی و توخالیشان میخوانند و به این شیوه بدنامشان میکنند. البته هیچ شیوه دیگری در این میان وجود ندارد. مغلطههایی که در نظامهای استدلال انتزاعی همچون سوسیالیسم به کار رفتهاند، نمیتوانند به راهی مگر استدلال انتزاعی درهمکوفته شوند.
ایراد بنیادینی که درباره عملی بودن سوسیالیسم پیش نهاده شده، به امکانناپذیری محاسبه اقتصادی بازمیگردد. به شیوهای انکارناپذیر نشان داده شده که جامعه سوسیالیستی از پس محاسبه اقتصادی برنمیآید. جایی که به خاطر عدم خرید و فروش عوامل تولید، قیمتهای بازار برای آنها وجود ندارد، نمیتوان در برنامهریزی کنش آتی و تعیین نتیجه کنشهای پیشین به محاسبه روی آورد. مدیریت سوسیالیستی تولید به هیچ رو نمیداند که آنچه برنامهریزی و پیاده میکند، مناسبترین راه برای دستیابی به اهدافی که در سر دارد، هست یا نه. در تاریکی دست به کار میشود. عوامل کمیاب تولید، چه مادی و چه انسانی (کارگر) را بر باد میدهد. آشوب و فقر، ناگزیر دامن همه را خواهد گرفت.
همه سوسیالیستهای اولیه چنان کوتهبین بودند که این نکته بنیادین را درک نمیکردند. اقتصاددانان آغازین هم به اهمیت فراوان آن آگاه نبودند. در ۱۹۲۰ که نویسنده این متن، امکانناپذیری محاسبه اقتصادی را تحت سوسیالیسم نشان داد، دفاعیهپردازان آن جستوجوی شیوهای برای محاسبه را که مناسب نظامهای سوسیالیستی باشد، آغاز کردند. آنها در این تلاشهای خود یکسره ناکام ماندهاند. بیهودگی برنامههایی را که پدید آوردند، به سادگی میتوان نشان داد. کمونیستهایی همچون تروتسکی که هراس از میرغضبهای شوروی کاملا مرعوبشان نکرده بود، با طیب خاطر میپذیرفتند که حسابداری اقتصادی بدون روابط بازار، تصورپذیر نیست.
ورشکستگی فکری اندیشه سوسیالیستی را دیگر نمیتوان پنهان کرد. کار سوسیالیسم، با وجود محبوبیت بیسابقهاش، ساخته است. هیچ اقتصاددانی دیگر نمیتواند عملی نبودن آن را به چالش کشد. امروز سرسپردگی به اندیشههای سوسیالیستی، دلیلی بر غفلت کامل از مسائل بنیادین اقتصاد است. ادعاهای سوسیالیستها به اندازه ادعاهای طالعبینها و جادوگران بیپایه است.
ارسال نظر