آنچه آمارها به ما نمیگویند:
بررسی ریشههای نابرابری درآمدی در آمریکا
در سالیان اخیر برخی شاخصها حکایت از افزایش نابرابری درآمد در ایالاتمتحده دارند. به دنبال افزایش این شاخصها برخی تصور میکنند که اقتصاد این کشور به خدمت ثروتمندان درآمده است.
در سالیان اخیر برخی شاخصها حکایت از افزایش نابرابری درآمد در ایالاتمتحده دارند. به دنبال افزایش این شاخصها برخی تصور میکنند که اقتصاد این کشور به خدمت ثروتمندان درآمده است.
گرچه این واقعیتی است که فاصله بین ثروتمندان و سایرین در سالهای اخیر افزایش پیدا کرده، اما شرایط آنچنان که بعضی اعداد نشان میدهند، ناگوار و نابرابر نیست. در ادامه متن ابتدا به بررسی وضعیت درآمد و نابرابری در 70 سال گذشته در ایالات متحده میپردازیم؛ سپس به بررسی برخی ریشههای نابرابری درآمدی در آمریکا میپردازیم و سرانجام نشان میدهیم که تحلیل کردن اقتصاد تنها بر مبنای چند داده آماری محدود و غفلت از سایر دادههای آماری مهم، تا چه میزان میتواند گمراهکننده باشد.
سهم پنجکهای درآمدی آمریکا از کل درآمد ناخالص ملی
تصور کنید که تمام خانوادههای آمریکایی را بر اساس درآمد سالانهشان مرتب کرده و سپس آنها را به پنج دسته مساوی تقسیم کنیم. به هر یک از این دستهها که ۲۰ درصد از کل خانوارها را در بر میگیرد، «پنجک درآمدی» گفته میشود. حال به جدول شماره ۱ توجه کنید. این جدول سهم درآمد خانوارهای هر پنجک را از کل درآمد اقتصاد برای سالهای مختلف نشان میدهد. به عنوان مثال در سال ۲۰۰۵، پنجک پایین (کمدرآمدترین یک پنجم افراد جامعه) تنها صاحب ۴ درصد از کل درآمد اقتصاد بودهاند؛ در حالیکه این رقم برای پنجک بالا (یک پنجم پردرآمدترین افراد جامعه) ۴۸ درصد است. به عبارت دیگر گرچه تعداد خانوارهای پنجک بالا و پایین مساوی است؛ اما پنجک بالای جامعه تقریبا ۱۲ برابر بیشتر از پنجک پایین درآمد دارند. ستون آخر جدول سهم ۵ درصد بالای توزیع درآمد جامعه را نشان میدهد. در سال ۲۰۰۵، سهم ۵ درصد بالای جامعه از کل درآمد آمریکا ۲۱ درصد بوده که از مجموع سهم ۴۰ درصد پایین جامعه بیشتر است.
از طرف دیگر این جدول توزیع درآمد آمریکا را از سال 1935 نیز نشان میدهد. آنچه بسیار جلب توجه میکند آن است که سهم درصدی هر پنجک از کل درآمد ناخالص ملی، در طول زمان کمابیش ثابت مانده است. به این ترتیب مشاهده میشود که در طول دهههای گذشته پنجک پایین همواره 4 یا 5 درصد از کل درآمد را به خود اختصاص داده بوده در حالی که پنجک بالا 40 تا 50 درصد درآمد را کسب نموده است.
تاثیر رشد تجارت بینالمللی بر افزایش نابرابری درآمدی در آمریکا
با کمی دقت بیشتر در جدول شماره ۱ میتوان برخی روندها را نیز در آن تشخیص داد. از ۱۹۳۵ تا ۱۹۷۰ نابرابری در توزیع درآمد قدری کمتر شده؛ به این معنا که سهم پنجک پایین از ۴ درصد به ۶ درصد رسیده و سهم پنجک بالا از ۵۱ درصد به ۴۱ درصد کاهش یافته است. اما در سالیان بعد از آن، روند برعکس شده به نحوی که از سال ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۵ سهم پنجک پایین مجددا به ۴ درصد کاهش یافته، در حالی که سهم پنجک بالا از ۴۱ درصد به ۴۸ درصد رسیده است.
توضیحات متفاوتی برای مشاهده فوق وجود دارد. یکی از علتهای آن میتواند افزایش حجم تجارت با کشورهای در حال توسعه باشد که دستمزد کارگر در آنها پایین است. افزایش تجارت با این کشورها، باعث درگیری نیروی کار ساکن آمریکا با نیروی کار سایر کشورها شده و به این ترتیب باعث شده است بخشی از سرمایهگذاران آمریکایی که در حوزههای متکی بر نیروی کار ساده و کممهارت سرمایهگذاری میکنند (مانند تولید پارچه و لباس و نیز محصولات کشاورزی)، سرمایه خود را به خارج از آمریکا منتقل نمایند. در کنار این پدیده، بخش قابل توجهی از سرمایهگذاریهای متکی بر نیروی کار ماهر، از کشورهای دیگر به آمریکا منتقل شده است. به این ترتیب افزایش حجم تجارت بینالمللی، تقاضای نیروی کار ساده و ماهر را در بازار کار آمریکا، به ترتیب کاهش و افزایش میدهد. طبیعتا نتیجه چنین فرآیندی آن است که دستمزد نیروی کار ساده کاهش مییابد؛ در حالی که دستمزد نیروی کار ماهر افزایش خواهد یافت؛ پدیدهای که طبیعتا عاملی در جهت افزایش نابرابری است.
تاثیر روندهای جمعیتی بر نابرابری درآمدی در آمریکا
صرفنظر از تاثیر رشد تجارت جهانی بر نابرابری درآمدی در آمریکا، بخشی دیگر از این افزایش نابرابری به علت روندهای طبیعی جمعیتی است. به صورت کلی، نابرابری درآمد بین کهنسالان بیشتر از جوانان است؛ زیرا آنان زمان بیشتری برای صعود به قله یا نزول در چاه داشتهاند. به علاوه، نابرابری در میان افرادی که بیشتر تحصیل کردهاند زیادتر است. احتمالا افرادی که کمتر تحصیل کردهاند درآمدی نزدیک به هم دارند و البته درآمدشان کمتر از دیگران خواهد بود، در حالی که نوع توانایی و انگیزهها در میان افراد با تحصیلات بالاتر بسیار متنوعتر بوده که نتیجه آن به صورت تنوع بیشتر سطح درآمدها بروز خواهد داشت. بنابراین از آنجا که متوسط سن جمعیت و نیز میزان تحصیلات در ایالات متحده در حال افزایش است، نابرابری به صورت طبیعی افزایش پیدا خواهد کرد. به عبارت دیگر افزایش نابرابری در درآمد تنها به دلیل بیعدالتی، سیاستگذاری عمومی نامناسب و نظایر آن نیست و برخی پدیدههای کاملا طبیعی نیز در آن دخیل هستند.
برای مثال پژوهش «توماس لمیکس»، استاد اقتصاد دانشگاه بریتیش کلمبیا، در سال ۲۰۰۶ نشان میدهد که روندهای جمعیتی علت سهچهارم از افزایش نابرابری درآمد در مردان و ۶۹ تا ۹۵ درصد از افزایش نابرابری درآمد در زنان محسوب میشوند [۱].
آیا تمرکز صرف بر شاخص نابرابری درآمدی صحیح است؟
نکتهای که در پایان این مقاله لازم به توجه به نظر میرسد، آن است که درآمد تنها شاخص اندازهگیری نابرابری نبوده و حتی مهمترین شاخص اندازهگیری آن هم نیست. به عنوان مثال نابرابری در مصرف (تفاوت بین آنچه فقیر و غنی مصرف میکنند) شاخص مناسبتری به نظر میرسد. اگر این شاخص را مورد توجه قرار دهیم، متوجه میشویم که مقدار آن در ایالات متحده افزایش قابلتوجهای پیدا نکرده است [2]. البته مصرف علامتی ایدهآل برای رفاه نیست؛ چرا که برای مثال یک روند بالا و ثابت خرید برای یک خانوار، ممکن است به وسیله بدهی روزافزون تامین مالی شده باشد. همچنین به عنوان یک مثال دیگر، توانایی خرید سینمای خانگی به معنی داشتن قدرت مالی برای خرید خدمات بهداشتی و درمانی نیست.
احتمالا بهترین متغیر برای مطالعه نابرابری «رضایتمندی» است که البته از نظر اندازهگیری سختترین است. اما نابرابری در رضایتمندی نسبت به نابرابری در درآمد کمتر هدف مطالعات پژوهشی قرار گرفته است. فردی که ۵۰۰ هزار دلار در سال درآمد دارد، قاعدتا ۱۰ برابر بیشتر از فردی که پنجاه هزار دلار درآمد دارد خوشحال نیست؛ ضمن آنکه فردی با درآمد سالانه ۵۰ هزار دلاری میتواند از قسمت قابل توجهی از امکانات دنیای مدرن استفاده کند. حتی اگر پول بیشتر منجر به رضایتمندی بیشتر شود، این کار را با نرخی کاهنده انجام میدهد (مطلوبیت ۱۰۰۰ دلار درآمد بیشتر برای فردی که ۵۰۰ هزار دلار درآمد دارد بسیار کمتر از ۱۰۰۰ دلار بیشتر برای فردی با درآمد ۵۰ هزار دلار خواهد بود)، که این مساله گویا به صورت طبیعی نابرابری در رضایتمندی را کنترل میکند.
مطالعات رضایتمندی بر اساس پرسشنامه و گزارش اشخاص نشان میدهد که با گذشت زمان، نابرابری در رضایتمندی در ایالات متحده افزایش پیدا نکرده است. علاوه بر آن نابرابری در رضایتمندی در ایالات متحده تقریباً به اندازه سوئد و دانمارک است؛ یعنی 2 کشوری که به مساوات در درآمد شهروندان معروف هستند [3]. بنابراین جامعه آمریکا فرصتهای خوبی برای افراد ایجاد میکند تا رضایتمند باشند گرچه همه را ثروتمند نمیکند.
برای مثال اگر به شاخص «تعداد ساعات استراحت هفتگی» در طول سالهای ۱۹۶۵ تا ۲۰۰۳ نگاه کنیم، متوجه میشویم که افرادی که کمتر تحصیل کردهاند نسبت به افراد تحصیلکرده از ساعات استراحت هفتگی بیشتری برخوردارند. به عبارت دیگر افرادی که درآمد بیشتری دارند سخت مشغول به کار هستند و فرصت کمتری برای تفریح دارند.
در پایان، سوال مهمتر این است که چرا باید نگران نابرابری در هر شکلی بود؟ فرض کنید از شما بخواهند که در مورد منصفانه بودن نمرات انتهای ترم یک درس دلخواه نظر دهید. آیا شما تنها برمبنای این گزاره که «عادلانه نیست نمرات افراد با یکدیگر متفاوت باشد» به همگی یکسان نمره میدهید؟ یا بدون توجه به توزیع نهایی نمرات سعی میکنید که به هرکس باتوجه به استعداد و تلاش او نمره دهید. باید به خاطر داشت که برابری در فرصتها بسیار مهمتر از برابری در نتایج است. این گزاره چه در مورد نمره و چه در مورد درآمد صادق است. دولت باید شرایطی را به وجود آورد تا همه فرصتهای برابری داشته باشند که بتوانند از استعدادهای خود برای کسب موفقیت استفاده کنند. اگر این شرایط ایجاد شده باشد آن گاه دلیلی وجود ندارد تا نگران توزیع درآمد که نتیجه توانایی، انتخاب و تلاش افراد است باشیم.
* saharkhiz1987@gmail.com
منابع:
1- نیویورک تایمز، 25 ژانویه 2007.
۲- منکیو، گریگوری، (۲۰۰۹) مبانی اقتصاد.
3 - بخشی از این مطلب در وبلاگ کافه اقتصاد به نشانی www.cafeconomics.wordprees.com منتشر شده است.
ارجاعات:
[۱] Lemieux, T., (۲۰۰۶) "Increasing Residual Wage Inequality: Composition Effects, Noisy Data, or Rising Demand for Skill?", American Economic Review, pp.
[۲] Krueger D., and F. Perri, (۲۰۰۶) "Does Income Inequality Lead to Consumption Inequality?", The Review of Economic Studies, pp.
[۳] See the symposium in Journal of Happiness Studies, December ۲۰۰۵.
ارسال نظر