سازوکار اقتصاد در جهان واقعی
بندبازی اقتصادی
مترجم: جعفر خیرخواهان
چکیده
در نهایت امر این رشد اقتصادی بلندمدت است که سطح زندگی جامعه را تعیین میکند. در کوتاهمدت، اقتصاد از بین چرخههای منظم رونق و رکود گذر میکند. محرکبخش این چرخهها میزان پولی است که مصرفکنندگان و بنگاهها خرج میکنند که در مقابل بستگی زیادی به طرز نگاه ما به آینده دارد.
گرِگ آیپی
مترجم: جعفر خیرخواهان
چکیده
در نهایت امر این رشد اقتصادی بلندمدت است که سطح زندگی جامعه را تعیین میکند. در کوتاهمدت، اقتصاد از بین چرخههای منظم رونق و رکود گذر میکند. محرکبخش این چرخهها میزان پولی است که مصرفکنندگان و بنگاهها خرج میکنند که در مقابل بستگی زیادی به طرز نگاه ما به آینده دارد. انتظارات خوشبینانه باعث تقویت سرمایهگذاری، بالا رفتن قیمت سهام و وامدادن میشود. همه اینها به اقتصاد بازخورد میکند. اگر چه سرانجام سطح این انتظارات از بنیانهای واقعی اقتصاد پیشی میگیرند و عدم توازن ایجاد میکنند. این عدم توازنها معمولا با یک تلنگر زدن بانک مرکزی از بین میرود و رکودهای اقتصادی را به وجود میآورد.
رکودها معمولا همراه با خود تقاضای قوی به وجود میآورند؛ زیرا مصرفکنندگان در طی رکود خرید نکرده و پسانداز میکنند. نرخهای بهره پایین سرانجام آن تقاضا را آزاد کرده و رکود را به پایان میرساند. اگر چه برخی اوقات، فرآیند طبیعی بهبود یافتن اقتصاد رخ نمیدهد، زیرا نظام مالی درهمریخته مانع از جریان یافتن اعتبار میشود. آنگاه است که یک رکود به بحران بزرگ اقتصادی تبدیل میشود.
چرخههای کسبوکار، رکودها و بحرانها
در ابتدای سال ۱۹۷۳ بود که روزنامه نیویورک تایمز از چهار اقتصاددان خواست آینده اقتصاد را تا پایان سال پیشبینی کنند. آلن گریناسپن پیشبینی کرد که اقتصاد با نرخ ۶ درصد رشد خواهد کرد و اعلام نمود «کمتر موقعیتی مثل الان پیدا میشود که کسی بخواهد مطلقا خوشبینتر از این باشد.» او پنجاه درصد درست گفت؛ اقتصاد در آن سال ۶ درصد رشد کرد، اما شرایط افتضاحتر از آن بود که کسی بخواهد خوشبین به آینده اقتصاد باشد. چند روز پس از اینکه مقاله تایمز منتشر شد، قیمت سهام وارد یک دوره تنزل عمیق و چند ساله شد و در پایان آن سال، اقتصاد به بدترین دوره رکودی در طی چند دهه سقوط کرد.
چه اتفاقی افتاد؟ رشد اقتصادی و کاهش یافتن نرخ بیکاری، ظرفیت مولد اقتصاد را از حد خود فراتر برده بود. نتیجه این شد که تورم رو به افزایش گذاشت و به زودی نرخهای بهره هم بالا رفت. در آن اکتبر ضربه مرگبار هم وارد شد: با تحریم نفتی اعراب، قیمت نفت سر به فلک زد. نرخهای بهره بالا و رکود اقتصادی ترکیب ناخوشایندی برای سهام و اشتغال هستند.
طی دورههای زمانی طولانی، اقتصاد به لطف و مدد افزایش جمعیت و بهرهوری رشد میکند، اما در کوتاهمدت، اقتصاد از میان چرخههای رونق و رکود به پیش میرود. اگر بتوانید در کف یک چرخه خرید کنید، سبد داراییها یا طرح کسبوکار خود را کاملا تقویت میکنید در حالیکه نفروختن در اوج چرخه به معنای هدر دادن هر دو است.
دانش پزشکی پیشرفتهای بیشماری کرده است و به ما امکان داده است تا طولانیتر و سالمتر زندگی کنیم، اما هنوز بیماریهای واگیردار را از بین نبرده است. بر همین منوال با اینکه ثروت و درک ما از اقتصاد پیشرفت عظیمی کرده است، اما هنوز نتوانستهایم چرخههای کسبوکار را از بین ببریم. چرخههای کسبوکار اجتنابناپذیر بوده و ویژگی عمدتا غیرقابل پیشبینی اقتصادهای بازار هستند.
چرخههای کسبوکار و چرخههای بازار، نقاط اشتراک بسیاری دارند. هر دو تا حد زیادی از یک طنابکشی بین انتظارات و واقعیت به وجود میآیند. دقیقا همانطور که قیمت سهام یک شرطبندی روی آینده شرکتها است که احتمال دارد نادرست باشد، بنگاههای اقتصادی و خانوارها بر این اساس که چقدر انتظار دارند فروش یا دستمزدهایشان، فردا رشد کند دایما طرحهایی را تهیه میکنند. آینده ذاتا نامطمئن است به طوری که این تصمیمات به همان اندازه که به محاسبات خشک و بیروح وابسته هستند، وابستگی زیادی به درون آکنده از احساسات ما نیز دارند. شکلگیری انتظارات اتکای شدیدی به گذشته اخیر دارد. اگر بازیهای ویدئویی در ماه گذشته خیلی خوب فروخته باشد، فروشگاه ویدئو مقدار بازی بیشتری در این ماه سفارش خواهد داد. اگر ترافیک اینترنت در سال گذشته دو برابر شده باشد، شرکتهای مخابراتی کابل فیبر نوری بیشتری در امسال خواهند خوابانید.
چرخههای کسبوکار و چرخههای بازار در تعامل با هم هستند و همدیگر را تقویت میکنند. به محض اینکه جنرال الکتریک یا eBay گزارش میدهند که سودهایشان افزایش یافته است، سرمایهگذاران برای خرید سهام آنها صف میکشند و قیمت میدهند. وقتی جریان نقدی و قیمت داراییها بالا میرود، وامگیرندگان کمتری نکول میکنند به طوری که سرمایهگذاران مقدار بیشتری اوراق قرضه شرکتها و وامهای رهنی کماعتبار خریداری میکنند. پس از آن است که حرکات بازارها به درون اقتصاد بازخورد میکند. قیمت بالاتر سهام باعث میشود تا مدیران اجرایی شرکتها فکر کنند که افرادی نابغه و استثنایی هستند، به طوری که ظرفیت و اندازه کسبوکار خود را بیشتر توسعه میدهند. امکان اعتبارگیری آسان، هر دوی بنگاهها و مصرفکنندگان را وسوسه میکند تا مقدار وام بیشتر از آن حدی بگیرند که میتوانند با اطمینان از عهده بازپرداختش برآیند.
این عدم توازنهای اغلب ناگهانی و بدون هشدار، در نهایت جایی از هم میپاشد. دقیقا همانطور که مردم اغلب سریعتر از اینکه بهبودی پیدا کنند بیمار میشوند، بازارهای بدبین پرنوسانتر و خشنتر از بازارهای خوشبین هستند و بیکاری سریعتر از آنی که کاهش یابد، افزایش پیدا میکند. شیرهای اعتبار سریعتر از آنی که باز شوند، بسته میشوند. رویدادی که به این عدم توازنها و بنابراین چرخه کسبوکار پایان میدهد، به ندرت یکسان است. در آمریکای سده نوزدهم، علت آن اغلب بلایای طبیعی، کاهش محصول کشاورزی یا هراس بانکی بود. در ۱۹۷۳ و ۱۹۹۰، جهش قیمت نفت علت رکود اقتصادی بود. در ۲۰۰۱، سرمایهگذاری در فناوری سقوط کرد. در ۲۰۰۷، قیمت مسکن سقوط کرد. ما برخی اوقات فکر میکنیم رکودها را نابود میکنیم، اگر فقط بتوانیم خودمان را در برابر عدم توازنهای گذشته واکسینه سازیم. ما میتوانیم در برابر آخرین ویروسی که تماس داشتیم، مصونیت پیدا کنیم. مشکل اینجا است که ویروسها تغییر کرده و جهش میکنند و ما دوباره آسیبپذیر و مستعد گرفتن آنها هستیم. همین قضیه در مورد چرخه کسبوکار نیز صادق است. هر گونه گسترش کسبوکاری سرانجام میمیرد. تنها، علت مرگ است که تغییر میکند.
هر چرخه کسبوکار متفاوت با دیگری است
یک عنصر مشترک در تقریبا همه چرخههای کسبوکار مدرن وجود دارد. آن طور که اقتصاددان مرحوم شده رودی دورنبوش در ۱۹۹۸ نوشت: «هیچ کدام از رونقهای پس از جنگ دوم جهانی به علل طبیعی نمردند؛ همه آنها را فدرال رزرو به قتل رساند.»
فدرال رزرو اگر فکر کند اقتصاد با سرعتی زیاد رشد میکند یا تورم افزایش خواهد یافت، نرخهای بهره را بالا میبرد. اعتبار گران و پرهزینه، سرانجام بنگاهها و مصرفکنندگان را مجبور میکند مخارج خود را مهار کنند، برخی اوقات شدید و ناگهانی. مدتها قبل، این اثر کاملا مستقیم بود. مقررات تنظیمی Q، قانونی که طی بحران بزرگ به تصویب رسید، میزان بهرهای را که بانکها میتوانستند به سپردهها بپردازند محدود میکرد. وقتی فدرال رزرو سیاست پولی را انقباضی کرد، نرخ بهره در بازارهای مالی بیشتر از سپردههای بانکی افزایش یافت. نتیجه این شد که مردم پول را از بانکها و حساب پسانداز خود خارج کرده و به وجوه بازار پول با عایدی بالاتری انتقال دادند. در حینی که سپردهها کوچکتر میشد، بانکها مجبور شدند وامدهی را محدود کنند. فروش خانه و خودرو که اغلب به صورت اقساط خریداری میشود، خشک شد. شرکتها ناگهان متوجه موجودی کالای بسیار زیاد و مجبور به تعطیلی خط تولید و اخراج کارگران شدند. کارگران اخراج شده از مخارج خود کاستند و تاثیر منفی اولیه را چند برابر کردند. به دنبال آن، رکود اقتصادی آمد.
خوشبختانه، فدرال رزو نیز توانست با کاهش نرخ بهره، به رکود خاتمه دهد و مثل عملیات بندبازی، هر چقدر شیرجه عمیقتر زده شود، بالا آمدن تندتر میشود. مردمی که خرید خانه، خودرو و سایر اقلام گرانبها را به عقب میانداختند به فروشگاهها هجوم بردند. شرکتهایی که موجودی انبار بسیار اندکی در اختیار داشتند، شروع به تولید کرده و کارگران را به سر کار فراخواندند. این کارگران خرجهای جدیدی میکنند که به استخدام کارگر بیشتری میانجامد و رونق اقتصادی به شکل خودپشتیبان در میآید.
چرخههای کسبوکار پس از ۱۹۸۲ تغییر کرد. تورم، رفتار بهتری یافته است. به طوری که فدرال رزرو مثل گذشته نیاز نیست دائم نرخ بهره را بالا ببرد. نوآوری و مقرراتزدایی باعث تضعیف مقررات Q شد؛ به طوری که وقتی نرخهای بهره بالا میروند، بانکها هنوز هم میتوانند وام بدهند. مدیریت تولید درست به موقع(JIT) اطمینان میدهد که موجودی کالا فاصله زیادی با مقدار فروش ندارد، در حالی که با افزایش سهمی از تولید ناخالص داخلی که به سمت بخش خدمات مثل جراحی زانو و درسهای یوگا میرود، اینها دیگر نیازی به موجودی کالا ندارند. به نظر میرسید که فدرال رزرو توان کامل داشته باشد: او با چابکی نرخهای بهره را بالا برد قبل از اینکه تورم جایگیر شود و نرخها را کاهش میداد خیلی زودتر از اینکه رشد اقتصادی متوقف شود. دو رکودی که در سالهای ۹۱-۱۹۹۰ و ۲۰۰۱ رخ دادند به نحو غیرمعمولی ملایم بودند. اقتصاددانان این عصر را اعتدال بزرگ لقب دادند.
افسوس که نه چرخههای کسبوکار و نه عدم توازنها رام نشدند؛ آنها صرفا تغییر شکل دادند. هایمن مینسکی اقتصاددانی نامتعارف با موهای وزوزی که قبل از مرگش در ۱۹۹۶ توسط همکارانش کلا نادیده گرفته شد، دلیل آورده بود که سرمایهداری ذاتا بیثبات است و دورههای ثبات واقعا منجر به عدم توازنهای حتی بزرگتری میشود که نهایتا به شکل بحرانهای پرتلاطم و رکود در میآید. چیزی که پیروان وی «لحظه مینسکی» لقب دادند. اعتدال بزرگ ۲۵ ساله هر کسی را تشویق کرد تا بدهی بیشتری متعهد شود، نقدینگی کمتری نگه دارد و پول بیشتری بابت خرید خانه یا سایر داراییها بپردازد با این باور که چرخه کسبوکار مهار و کنترل شده است. رکود بزرگ سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، یک لحظه مینسکی کلاسیک بود وقتی انتظارات خوشبینانه با بیرحمی به شرایط معمولی واقعی برگشتند.
پیشبینی رکودها تماما درباره دیدبانی عدم توازنها است، از قبیل نسبت رو به افزایش موجودی کالا به مقدار فروش کالاهای گرانقیمت یا تعداد زیاد برجهای اداری نیمهکاره در حالی که تعداد ساختمانهای خالی زیاد میشود. در عین حال احتمال دارد عدم توازن مدت زیادی طول نکشد یا بدون پایین کشیدن کل اقتصاد تصحیح شود. در هر دو سال ۱۹۸۴ و ۱۹۹۵ فدرال رزرو فرود آمدن نرم اقتصاد را مهندسی کرد: یعنی سرعت اقتصاد را کند کرد بدون اینکه به آستانه رکود هل بدهد.
اقتصاددانان اغلب اوقات عدم توازنهای مصیبتبار را نمیبینند؛ زیرا آنها در جایی اشتباه به دنبالشان میگردند. آنها با واکسینه کردن هر کسی در برابر هر آنچه که آخرین چرخه کسبوکار از بین برده بود، از یافتن ویروسی که چرخه کسبوکار جاری را آلوده میکند، در میمانند. در سال ۲۰۰۷، ظاهرا نسبت اضافه خانههای نوساز که آماده فروش بود به فروشهای ماهانه خانه، منطقی میآمد، اما کاشف به عمل آمد که فروشها به نحو تحملناپذیری حالت حبابی داشتهاند و وقتی که آنها فرو نشستند، موجودی معقول خانههای به فروش نرفته حالا کاملا روی دستها مانده بود.
نواختن زنگ
چگونه میدانیم که رکود رخ داده است؟ آسان است: مطالبی که در مطبوعات چاپ میشود به ما میگوید. در ۱۹۲۰ گروهی از اعضای صنف اقتصاددانان اداره ملی پژوهش اقتصادی (NBER) را تشکیل دادند تا تحلیلهای اقتصادی بهتری را ترویج دهند. آنها شروع به غربال کردن سوابق اقتصادی کرده و تاریخ وقوع چرخههای کسبوکار را تا گذشته دور به هر اندازه که امکان داشت، عقب بردند.
از سال ۱۹۷۸، NBER تاریخگذاری چرخه کسبوکار را به کمیتهای با شش تا هشت عضو از دانشوران خود سپرده است. آنها به شکل دورهای مجموعهای از شاخصها را بررسی میکنند محمولههای تولیدشده، عمده فروشی، درآمد، تولید صنعتی، اشتغال و سپس اعلام میکنند، چه وقت رکود آغاز شده یا پایان یافته است. چون این اعلانیه چند ماه پس از وقوع رکود بیرون میآید، فایدهمندی آن برای سرمایهگذاران، به اندازه تشخیص نهایی مرگ بیمار پس از مرگ وی برای پزشک اتاق اورژانس است. NBER ترجیح میدهد درست نظر بدهد تا زودتر اعلام نظر کند. در عین حال تصمیم به پرتوافشانی آمارها را دور از دستان دولت نگه میدارد. کدام رییسجمهوری اجازه میدهد رکود اعلام شود هنگامی که وی مسوول آن است؟
NBER توانسته است ۳۱ چرخه کسبوکار را که از ۱۸۶۰ تاکنون رخ داده است، شناسایی کند. میانگین طول عمر آنها ۴ تا ۵ سال بوده است؛کوتاهترین چرخهها کمتر از دو سال طول کشیدند(۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ و ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۲) و طولانیترین چرخه از ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۱ ادامه یافت که بیش از ۱۰ سال طول کشید.
NBER رکود را به این صورت تعریف میکند: «کاهش معنادار فعالیت اقتصادی که به سراسر اقتصاد کشیده شود و بیش از چند ماه دوام بیاورد.» برای تاریخگذاری رونق و رکود اقتصادی، آنها به شاخصهای ماهانه از قبیل اشتغال، تولید صنعتی و خردهفروشی نگاه میکنند. این تنها تعریف از رکود نیست، بلکه صرفا عامهپسندترین تعریف است. در تعریف دیگر این اصطلاح به دورهای گفته میشود که دو فصل پیاپی کاهش تولید ناخالص داخلی داشته باشیم. این تعریف خیلی عملی نیست، چون اغلب در ارقام تولید ناخالص داخلی تجدیدنظر میشود. بنابراین با چنین تعریفی، رکودها مثل گربه چشایر در داستان آلیس در سرزمین عجایب میمانند رکودها ناپدید میشوند، دو مرتبه ظاهر میشوند و این بار تغییر شکل میدهند.
وقتی طناب کمکی پاره میشود
در ژوئن ۱۹۳۰، برخی بانکداران و رهبران مذهبی به دیدن هربرت هوور رفتند تا نگرانیهای خود را درباره اقتصاد منعکس کنند. او به آنها گفت: «آقایان شما ۶۰ روز دیر آمدهاید. بحران تمام شده است.» اما آن بحران واقعا به مدت تقریبا سه سال دیگر ادامه یافت.
در آن زمان، بحران اصطلاحی بود که برای آنچه ما اکنون رکود مینامیم استفاده میشد. از آن هنگام به بعد، کلمه بحران برای افول اقتصادی به مقیاسهای مصیبتبار اختصاص یافته است.
بحرانها مثل طاعون هستند: ویرانگر، نادر و تا پس از وقوع آن، درک ناقصی نسبت به آن وجود دارد. آنها زمانی رخ میدهند که سازوکار التیامبخشی معمول اقتصاد قادر به عمل نباشد؛ طناب کمکی و محافظ اقتصاد پاره میشود. متهم اصلی و معمولی، نظام مالی درهمشکسته است. اغلب یک رونق سرمایهگذاری تبدیل به ورشکستگی و ویرانی میشود، بنگاهها و مصرفکنندگان را با ساختمانها و تجهیزات بیش از حد نیاز باقی میگذارد که مخارج آتی را پایین میکشد. وامهایی که برای تامین مالی این سرمایهگذاریها گرفته شده بود مشکوکالوصول شده، بانکها زمینگیر میشوند و شرایطی به وجود میآورد که وامگیرندگان مایل به گرفتن وام حتی با نرخهای بهره بسیار نازل نیستند. اگر نرخهای بهره پایینتر نتواند تقاضا را تحریک کند، چرخه مطلوب مخارج، اشتغالزایی و افزایش درآمدها را نمیتوان به راه انداخت.
بحرانها مثل رکودها هیچ تعریف رسمی ندارند. هری ترومن گفت: «رکود زمانی است که همسایه شما شغل خود را از دست میدهد؛ اما بحران را زمانی داریم که خود شما شغلتان را از دست میدهید.» یک قاعده سرانگشتی طبق نشریه اکونومیست برای بحران زمانی است که انقباض فعالیت اقتصادی دست کم ۱۰ درصد باشد یا دست کم سه سال طول بکشد. با چنین معیاری، آخرین بحران آمریکا از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ بود. شاید این تعریف به آمریکاییها احساس آرامشی بدهد که فکر کنند ما توانستهایم بحران اقتصادی را ریشهکن کنیم، اما یک نگاه به سایر کشورها چیز دیگری را ثابت میکند.
تولید ناخالص داخلی فنلاند بین ۱۹۸۹ و ۱۹۹۳ حدود ۱۰ درصد کمتر شد که علت، فروپاشی اتحاد شوروی، یک شریک تجاری اصلی و بانکهای آن بود. تولید ناخالص داخلی اندونزی در ۱۹۹۸ و پس از اینکه اقتصاد و نظام مالی آن فرو پاشید حدود ۱۳ درصد کاهش یافت.
بحرانهای مالی همیشه بحران اقتصادی به وجود نمیآورند، اما آنها اغلب منجر به رکودهای شدیدی با بهبودهای ضعیف غیرمعمول میشوند. رکود اقتصادی که پس از سقوط سهام و قیمت زمین ژاپن در ابتدای دهه ۱۹۹۰ رخ داد یک نمونه است. ریچارد کوو از شرکت اوراق بهادار نومیورا میگوید بیشتر شرکتهای ژاپنی درمانده شده بودند به این معنا که بدهیهایشان بیشتر از داراییها بود و تصمیم به گرفتن بدهی کردند، فرآیندی که اهرمزدایی مالی نامیده میشود. اگر مردم یا شرکتها نتوانند یا نخواهند وام بگیرند، آنگاه حتی نرخهای بهره بسیار نازل هم باعث جهش معمول مخارجی نخواهد شد.
هنگامی که اقتصاد، رشد خیلی کندی دارد با کوچکترین تلنگری به دامن رکود میغلطد: چیزی مثل جهش قیمت نفت، افزایش ملایم نرخ بهره، یا مالیاتهای بالاتر میتواند چنین نقشی را ایفا کند. بحران مالی ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، ایالات متحده را با برخی از همان مسائلی تنها گذاشت که در دهه ۱۹۹۰ گریبانگیر ژاپن شده بود. شرکتهای آمریکایی با عملکرد خوبی پدیدار شدند، اما خانوارها و بانکهای این کشور که بدهی وامهای رهنی بیاعتبار بالا آوردهاند باید آنها را برگردانند. دولتها برای رهایی از کسری بودجه سنگینی که دارند شاید متوسل به مالیاتستانی بیشتر یا کاهش شدید مخارج شوند.
اما اینطور به نظر میرسد که ایالات متحده بسیار سریعتر از ژاپن به مشکلاتش واکنش نشان داده است، به طوری که فقط دو سال طول کشید تا سرمایه بانکهای خود را تقویت کند و نرخهای بهره را حسابی پایین بیاورد. علاوه بر این، همانطور که در بخشهای پیشین دیدیم، چشمانداز رشد اقتصادی بلندمدت در آمریکا روشنتر از ژاپن است، اما در حالی که آمریکا به احتمال زیاد متحمل رکود و رخوتی کشدار آنطور که ژاپن متحمل گردید نخواهد شد، به حالت انعطافی نیز برنخواهد گشت.
ارسال نظر