گفتوگو با توماس سارجنت
دفاع جانانه از اقتصاد کلان مدرن
منبع: بانک مرکزی میناپولیس
در اوایل دهه ۱۹۷۰، توماس سارجنت و همکارانش در دانشگاه مینهسوتا نظریه اقتصاد کلان را- از فرضهای پایهای و بنیانهای خرد آن گرفته تا وسیعترین پیشبینیها و تجویزهای سیاستگذاران- بازسازی کردند. این «انقلاب انتظارات عقلانی» نظریه و عمل اقتصاد کلان را از بنیان تغییر داد.
منبع: بانک مرکزی میناپولیس
در اوایل دهه 1970، توماس سارجنت و همکارانش در دانشگاه مینهسوتا نظریه اقتصاد کلان را- از فرضهای پایهای و بنیانهای خرد آن گرفته تا وسیعترین پیشبینیها و تجویزهای سیاستگذاران- بازسازی کردند. این «انقلاب انتظارات عقلانی» نظریه و عمل اقتصاد کلان را از بنیان تغییر داد.
مدلهای پیشین فرض میگرفتند که مردم منفعلانه به تغییرات در سیاست پولی و مالی واکنش نشان میدهند؛ اما در مدلهای مبتنی بر انتظارات عقلانی، مردم به شکلی استراتژیک و نه منفعلانه و کورکورانه در برابر این تغییرها رفتار میکنند. بنا به نظریه جدید، نگاه مردم رو به آینده است، آنها رفتارهای حکومتها و بازارها را پیشبینی خواهند کرد و سپس به شیوهای رفتار میکنند که به بهترین شیوه زندگی ایشان را بهبود بخشد. بنابراین، نظریه جدید نشان داده است که سیاستگذاران نمیتوانند از رهگذر «فریبدادن» مردم با غافلگیریهای سیاسی، در اقتصاد دستکاری کنند. این چشمانداز مبتنی بر نوعی اقتصاد کلان پویا و تصادفی (random) بود و از این رو، تحلیلهای عمیقتر و ریاضیاتی پیچیدهتر میطلبید. از همین رو، سارجنت به توسعه و کاربست تکنیکهای جدید دست زد و روشهای اقتصادسنجی دقیقی را برای آزمودن و اصلاحکردن نظریه انتظارات عقلانی ایجاد کرد. در گفتوگوی زیر، سارجنت موضوعات متنوعی را از قبیل مدلهای قطبی تنظیم بانکداری، بحران بانکداری و... را به بحث میگذارد و دفاعی جانانه از اقتصاد کلان مدرن میکند. اما بنیان کل این گفتوگو، همان چیزی
است که سارجنت «مجموعه واژگان انتظارات عقلانی» میخواند. به قول خود او، «در جهان پویا و متغیر ما، باورهایمان درباره آنچه دیگر مردم و نهادها انجام خواهند داد، نقش مهمی در شکلدادن به رفتارمان ایفا خواهد کرد.»
***
اقتصاد کلان مدرن، زیر تیغ منتقدان
شما زندگی خود را وقف کمک به ساختن و آموزش اقتصاد کلان مدرن کردهاید. اما پس از بحران مالی سال 2007، اقتصاد کلان به شدت مورد حمله واقع شد و بسیاری آن را ناکارآ و ناتوان از پذیرش خطاهای خویش توصیف کردند. ممکن است بگویید چه انتقادهای رایجی از اقتصاد کلان مد نظر دارید؟
برای مثال، این نقد را وارد میکنند که اقتصاد کلان مدرن بیش از حد به ریاضیات پیچیده توسل میجوید تا آدمها و بازارها را مدل کند؛ یا میگویند این پیشفرض اقتصاد کلان مدرن نادرست است که بازارهای دارایی کارآمد هستند به این معنا که قیمتهای دارایی اطلاعات مربوط به همه افراد را جمعآوری میکند؛ یا نقد میکنند که پیشفرض «انتظارات عقلانی» نادرست است زیرا بیش از حد مردم را واجد دانش و توانایی پیشبینی در نظر میگیرد؛ یا میگویند اصلیترین تکیهگاه آن، یعنی «مدل واقعی چرخه کسب و کار» (۱) ناکارآمد است، زیرا بسیاری از اصطکاکها و عیبها را نادیده میگیرد و نمیتواند راهنمای سیاستگذاری در قبال بحرانهای مالی باشد؛ یا معتقدند اقتصاد کلان مدرن به تحلیل بیکاری بهای چندانی نمیدهد؛ و میگویند بحران مالی اخیر، اقتصاد کلان مدرن را غافلگیر کرده است؛ و اینکه اقتصاد کلان نباید اینچنین بر نظریه تصمیمگیری صوری مبتنی باشد و بیش از آن باید به یافتههای «اقتصاد رفتاری» (۲) اتکا کند. آیا نباید این انتقادها را جدی گرفت؟
متاسفم، اما به جز آن حرفهای ابلهانه و کوتهفکرانه درباره ریاضیات، همه نقدهای دیگر از این دو حال خارج نیستند: یا نمیدانند اقتصاد کلان مدرن غالبا به چه میپردازد و چه دستاوردهایی داشته است، یا عمدا نمیخواهند آنها را در نظر بگیرند. درست است که اقتصاد کلان مدرن از ریاضیات و آمار استفاده میکند تا رفتارها را در موقعیتهای مختلف و متفاوت بفهمد؛ آن هم وقتی که نسبت به آینده درحالظهور از دل گذشته، نمیتوان اطمینانی قطعی داشت، اما قانون کلی این است: هرچه محیط اقتصادی مورد نظر شما برای مدلکردن پویاتر، متغیرتر و مبهمتر باشد، شما نیز باید بیشتر آستینهایتان را بالا بزنید و بیشتر ریاضی بیاموزید و بیشتر از ریاضی استفاده کنید.
اگر هراس از ریاضیات و نادانی نسبت به آن را کنار بگذاریم، نظرتان در مورد دیگر نقدها چیست؟ مثلا چرا بانکهای مرکزی باید به این امر توجه کنند که آیا میتوان نظریههای قیمتگذاری دارایی مبتنی بر انتظارات عقلانی(۳) را برای انطباقیافتن با دادهها بهبود داد و اصلاح کرد یا به چگونگی این کار فکر کنند؟
خوب، دلایل بسیار مهمی وجود دارند. یکم، این نظریهها بنیان روشهای مدلسازی ما از کانالهای عمدهای را فراهم میکنند که نرخ سود سیاست پولی از رهگذر این کانالها بر قیمتهای دارایی و اقتصاد واقعی تاثیر میگذارند. اگر بخواهیم به طور فنی این نکته را توضیح دهیم، میتوان گفت «منحنی جدید سرمایهگذاری- پسانداز کینزی» (4) یک معادله قیمتگذاری دارایی است؛ یکی از آن فرمهایی که هانسن و سینگلتون به لحاظ تجربی ناکارآمدیشان را نشان دادهاند. تلاشها برای ترمیم نظریه قیمتگذاری دارایی جزو لاینفک پروژه مهم ساختن یک مدل مناسب اقتصادسنجی هستند؛ مدلی که راهنمای کمی مناسبی برای سیاستگذاران پولی و مالی فراهم آورد.
یکی از دلایل دیگر این است که سیاستگذاران پولی اغلب وادار شده اند تا از تولید حبابها در بازارهای دارایی جلوگیری کنند، اما کار بسیار دشواری است. شما پیش از انجام چنین کاری نیازمند نوعی نظریه مربوط به قیمتهای دارایی هستید که به لحاظ کمّی قابل اتکا باشد و بتوانید با آن به تشخیص و ارزیابی حبابها بپردازید.
و راجع به دیگر نقدها؟
بله. نقد «مدلهای واقعی چرخه کسب و کار» و خویشاوندان نزدیک این مدلها، یعنی همان «مدلهای [به اصطلاح] نوـکینزی»، مسیر نادرستی را پیموده است. این نقدها بازتابنده فهم نادرست آن مقصودی است که مدلهای مزبور جهت رسیدن به آن ترتیب داده شدند. این مدلها را برای توصیف نوسانهای اقتصادی ضمن دورههای عادی طراحی کردند؛ یعنی برای دورانی که بازارها میتوانند وامدهندگان و گیرندگان وام را به شیوهای منظم کنار یکدیگر جمع کنند. پس این مدلها برای دورههای بحران مالی و سقوط بازار طراحی نشدهاند.
با این حال، افراد حاضر در مکتب نوکینزی یا کسانی که از مدلهای واقعی چرخه کسب و کار استفاده میکنند، خود منتقدان جدی و سازنده کار خویش هستند. آنها کارهای خلاقانه زیادی انجام دادهاند تا این مدلها را با ویژگیهای مهم مجموع نوسانهای اقتصادی سازگار کنند و اما در مورد بحران مالی اخیر. این حرف اصلا درست نیست که بحران مالی اخیر اقتصاد کلان مدرن را غافلگیر کرده است. پژوهشگران به طور نظاممندی شواهد تجربی درباره بحرانهای مالی گذشته در ایالات متحده و خارج از کشور را جمعآوری کرده و سامان دادهاند. پژوهشگران، با در دست داشتن چنین دادههایی، مدلهای پویای فوقالعادهای را ساختهاند؛ مدلهایی برای مدلکردن علتهای بحران مالی و نیز برای مدلکردن سیاستهای حکومتی که توانایی جلوگیری از این بحرانها یا دامنزدن به آنها را دارند.
بحرانهای مالی
اقتصاد کلان مدرن در مورد بحرانهای مالی، علتهای آنها، شیوه مدیریت و نیز جلوگیری از آنها چه نکات موثر و کارآمدی را مطرح میکند؟
چیزهای خیلی زیادی برای گفتن دارد. علاوه بر پژوهشهای رسمی و مهمی که در کتاب آلن و گیل (۵) خلاصه شدهاند، میخواهم کتاب سال ۲۰۰۴ گری استرن و ران فلدمن، بزرگتر از آنکه سقوط کند(۶) را ذکر کنم. این کتاب حتی یک معادله هم داخل خود ندارد، اما از پژوهشهای رسمی نکاتی را برمیگزیند تا هشدارهایی بدهند درباره بمب ساعتی بحران مالی که حاصل تنظیمات و وعدههای حکومت است. در واقع، یکی از مسوولیتهای استرن بهعنوان رییس بانک مرکزی میناپولیس (۷) این بود که توجهها را به سوی موضوعات مرتبط با تزلزل مالی جلب کند. اکنون میخواهم درباره دو مدل قطبی از بحرانهای بانکی سخن بگویم و اینکه حکومتها برای جلوگیری از آنها یا دامن زدن به آنها چه میتوانند انجام دهند (آن هم از رهگذر وامدادن در آخرین لحظهها یا از طریق بیمهکردن سپردههای ذخیره). خاستگاه هر دو مدل به مقالاتی بازمیگردد که بانک مرکزی میناپولیس نوشته شدند. یکی از آنها تالیف جان کراکن و نیل والاس در ۱۹۷۸ بود و دیگری نوشته جان برایانت در ۱۹۸۰ که توسط دیاموند-دیبویگ بسط داده شد. آنها را مدلهای قطبی میخوانم، زیرا در مدل برایانت و دیاموند-دیبویگ، بیمه سپردههای
ذخیره به کلی کار مطلوبی است و در مدل، کارکن و والاس، تماما کار نامطلوب و بدی است. این تفاوتها به این خاطر رخ میدهد که هر یک از دو مدل چیزهایی را لحاظ کردهاند و چیزهایی را نادیده گذاشتهاند.
مدل بیرانت و دیاموند- دیبویگ از محیطی آغاز میکند که بانکها در آن میتوانند به لحاظ اجتماعی کارهای ارزشمندی انجام دهند؛ به عبارت دیگر، آنها به تبدیلات وجوه نقدی (8) و تبدیلات سررسید (9) میپردازند و زمینه فعالیتهایی را فراهم میآورند که کارآمدی اقتصاد را افزایش میدهند. آنها ائتلاف مردم، یعنی سپردهگذاران بانکی را جهت سرمایهگذاریهای طولانیمدت ممکن میکنند و در عین حال، سپردهگذاران بانکی به سپردههای جاری علاقه نشان میدهند، زیرا کوتاهمدت هستند و هر لحظه میتوانند آنها را از بانک بیرون بکشند. به این ترتیب، بانکها تسهیم ریسک مردم با نیازهای آتی غیرقطعی مربوط به نقدینگی را تسهیل میکنند. همه اینها خوب است.
اما اینجا با معضلی مواجه میشویم، زیرا برای آنکه سرمایهگذاریهای بلندمدت به بهرهوری برسند، باید تعداد کافی از سپردهگذاران صبور سپردههای خود را در بانک رها کنند تا نقدینگی سرمایهگذاریهای درازمدت یک بانک به بلوغ کافی برسد. بدون بیمه سپردهگذاری، ممکن است حتی سپردهگذاران صبور نیز در برخی موقعیتها پول خود را از بانکها بیرون بکشند.
عامل اصلی تهیشدن حسابهای یک بانک (10) این است که سپردهگذاران صبور تصمیم به بیرون کشیدن پولهای خود میگیرند، زیرا فکر میکنند که دیگر سپردهگذاران صبور نیز در حال بیرون کشیدن پول خود هستند. به زبان فنی، این موقعیت با تعادل چندگانه نش(11) متناظر است. در برخی موقعیتها، پولم را بیرون میکشم چون انتظار دارم شما پولتان را بیرون بکشید یا شما پولتان را بیرون میکشید، زیرا انتظار دارید من پولم را بیرون بکشم. اما در برخی دیگر از موقعیتها، هر دوی ما به یکدیگر اطمینان داریم و میدانیم پولهایمان را بیرون نمیکشیم. اینکه کدام تعادل یادشده (بیرونکشیدن پول از سوی هر دو طرف، یا اعتماد به یکدیگر) برقرار شود، مشخص نیست و تنها از خلال راهکاری خارجی و تصادفی جهت مرتبطساختن رفتارها به یکدیگر قابل تشخیص است؛ راهکاری که گاه اقتصاددانها آن را «لکه خورشیدی» (12) میخوانند.
پس بدون بیمه سپردهگذاری اقتصاد ممکن است در معرض خطر تهیشدن حساب بانکها قرار گیرد. به همین خاطر، اتفاق خوبی که در مدل دیاموند- دیبویگ و برایانت میافتد، این است که با بیمه سپردهگذاری تحت حمایت دولت، دیگر با خطر تعادل نامطلوب یادشده (تعادل چندگانه نش به شکل نامطلوب، وقتی که هر دو طرف پول خود را بیرون میکشند) مواجه نیستیم. آدمها کاری نمیکنند که حساب بانکها خالی شود، زیرا آنها مطمئن هستند که سپردههایشان در کمال امنیت بیمه شدهاند و اتفاق فوقالعادهای که میافتد، این است که حکومت به هر قیمتی شده باید هزینه بیمه سپردهها را بدهد.
آیا فکر میکنید یک مدل انتزاعی شبیه این میتواند بر سیاستگذاران تاثیر گذارد؟
به نظر من مدل برایانت ـ دیاموند ـ دیبویگ، در حالت کلی بسیار تاثیرگذار بوده است و بهطور خاص، سال ۲۰۰۸ سیاستگذاران را به شدت تحت تاثیر قرار داده است. آنها بر اساس این مدل فهمیدند که یک بانک جایی نیست که فقط روی درش نوشته باشند «ب ا ن ک». بل موسسهای است که به تبدیلات وجوه نقدی و تبدیلات سررسید میپردازد و نوعی تسهیم ریسک بینازمانی (۱۳) را پیش میکشند.
بنابراین در سال 2008 موسسات بسیاری بودند که در معنای مدل برایانت ـ دیاموند ـ دیبویگ، بانک تلقی میشدند، اما به بیمه سپردهگذاری دسترسی نداشتند. وقتی مراجع سیاستگذاری پولی و بیمه سپردهگذاری و دیگران در پاییز 2008 از پنجرههایشان به بیرون نگاه انداختند، دیدند این نوع بانکها همهجا را گرفتهاند. و منطق مدل برایانت ـ دیاموند ـ دیبویگ آنها را قانع کرد که اگر میتوانستند اعتباردهندگان را از رهگذر بیمه سپردهگذاری نسبت به امنیت قرضهایی که دادهاند، مطمئن کنند، این کار تقریبا هیچ هزینهای برای مالیاتدهندگان در برنمیداشت.
و داستان مدل کاراکن و والاس چیست؟
ایده اصلی این است که وقتی یک حکومت به یک وامدهنده در وهله آخر یا به یک بیمهکننده سپردهها بدل میشود، بر ریسکپذیری بانکها تاثیر میگذارد. نیل و جک آن را مساله «مخاطره اخلاقی» میخوانند و ایده کلیاش این است: وقتی بیمهگر یک بانک میشوید، انگیزههایش برای ریسکپذیری را تغییر میدهید.
در مدل کاراکن ـ والاس، بیمه سپردهها مطلقا چیز بدی است. آنها زمینه اقتصادی کاملا متفاوتی را نسبت به مدل برایانت و دیاموند ـ دیبویگ مد نظر دارند. با این حال، مدل آنها شبیه همه دیگر مدلها، نوعی انتزاع است و چیزها را برای جداکردن و مشخصساختن نیروهای کلیدی سادهسازی میکند. مدل کاراکن ـ والاس پیشبینی میکند که اگر یک دولت دست به اعمال بیمههای سپردهگذاری بزند و داراییهای بانکها را تنظیم نکند تا با ریسک بیش از حد مواجه نشوند، آنگاه در حال مهیاکردن بستر برای بروز بحران مالی است. کاراکن و والاس وضعیتی را که در آن هیچ نوع بیمه سپردهگذاری وجود ندارد، با وضعیت دیگری مقایسه میکنند که در آن عوامل حکومتی بیمه سپردهگذاری را به صورت رایگان یا با هزینه بسیار اندک فراهم میکنند. والاس نشان میدهد که در وضعیت دوم، بانکها تمایل دارند تا حد ممکن ریسکپذیر و نیز بزرگ شوند و احتمال معناداری وجود دارد که ورشکست شوند و مالیاتدهندگان جبران خسارات وارده بر سپردهگذاران را متقبل شوند. باید در نظر داشت که منفعت سهامداران بانکها ایجاب میکند خود را به این ترتیب سازمان دهند و بنابراین، چنین موقعیتی به آنها اجازه
میدهد که با پول بیمهگران و سپردهگذاران دست به قمار بزنند.
با این حال، باید بگویم که به نظر من هر دو مدل به نکات مهمی اشاره میکنند و در دنیای واقعی، هم باید حواسمان به تهیشدن حساب بانکها باشد و هم به مخاطره اخلاقی.
یادداشتها:
(1) real business circle model: مدلهای RBC دستهای از مدلهای اقتصاد کلان هستند که در آنها میتوان بسیاری از نوسانهای چرخه کسب و کار را با شوکهای واقعی (در برابر شوکهای اسمی) توضیح داد. نظریه RBC دورههای رکود و رشد اقتصادی را واکنشهایی کارآمد به تغییرات ناشی از عوامل بیرونی در محیط اقتصادی واقعی میداند.
(۲) behavioral economics: اقتصاد رفتاری از فاکتورهای اجتماعی، شناختی و احساسی برای فهم تصمیمگیریهای اقتصادی افراد و نهادها استفاده میکند. مدلهای رفتاری از ایدههایی در حوزههای روانشناسی و نظریه اقتصاد نئوکلاسیک برای مدلکردنهای خویش استفاده میکنند.
(3) rational expectations asset pricing theories
(۴) new Keynsian IS curve
(5) Allen and Gale
(۶) Stern, Gary H., and Ron J. Feldman. ۲۰۰۴. Too Big to Fail: The Hazards of Bank Bailouts.
(7) Minneapolis Fed
(۸) Liquidity transformations
(9) Maturity transformations
(۱۰) bank run
(11) multiple Nash equilibrium
(۱۲) sunspot
(13) intertemporal risk-sharing`
ارسال نظر