دعوت به اقتصادخوانی
مخمصههای اطراف ما، نیات خوب همه راهحل نیست
مترجم: جعفر خیرخواهان
یک شیوه کارآ و انسانی برای کاهش تولید کوکائین چیست؟
همیشه حاضر جواب: به کشاورزان برای تغییر نوع کشت پول بدهید.
توماس مایر
مترجم: جعفر خیرخواهان
یک شیوه کارآ و انسانی برای کاهش تولید کوکائین چیست؟
همیشه حاضر جواب: به کشاورزان برای تغییر نوع کشت پول بدهید. مسائل: (۱) قیمت کوکائین بالا خواهد رفت و بنابراین اساسا عرضه را به جای اول برمیگرداند؛ (۲) مشکلات اداری جدی به وجود خواهد آمد.
در حالیکه مبارزه با مواد مخدر را یکسره شکستخورده نامیدن، شاید کاری اشتباه باشد یا نباشد (اگر خرید و فروش و مصرف موادمخدر حکم مجرمانه نداشته باشد ما واقعا نمیدانیم چه اتفاقی میافتد)، این مبارزه قطعا پرهزینه است: پرهزینه برای مالیاتدهندگانی که مجبورند پول اجرای آن قانون را بدهند و جمعیت بیشتری که در زندان نگه داشته میشوند و برای مصرفکننده یا فروشنده مواد که دستگیر میشوند یا در جنگ مواد مخدر کشته میشوند. بهعلاوه، برنامه نابودی موادمخدر که آمریکا در کشورهای خارجی برعهده گرفته است احساس کینه و دشمنی نسبت به آن دولتها و نیز آمریکا ایجاد میکند. بنابراین تعجبی ندارد که مردم با نیت خوب به دنبال روشهای کارآتر و انسانیتر برای کنترل مصرف مواد مخدر باشند. یک پیشنهاد مردمپسند این است که عرضه مواد مخدر را با پول دادن به کشاورزان برای کشت سایر محصولات به جای کوکائین کاهش دهیم. از آنجا که این کشاورزان از کشت کوکائین، با معیارهای درآمد در آمریکا، پول اندکی به دست میآورند، استدلال بالا اینطور ادامه مییابد که هزینه زیادی نخواهد داشت تا آنها را ترغیب به تغییر نوع کشت کنیم.
این پیشنهاد دو مساله را نادیده میگیرد. نخست و از همه اساسیتر اینکه مردم به انگیزهها واکنش نشان میدهند و بازارهای مواد مخدر به شیوهای واکنش نشان میدهد که سیاست تغییر نوع کشت را عمدتا بیاثر میسازد. قیمت کوکائین در سر کشتزار نسبت کوچکی از قیمت خیابانی مواد مخدر است؛ برای استدلالی که عرضه میداریم آن را مثلا ۵ درصد در نظر میگیریم. فرض میکنیم دولتها به کشاورزان قیمتی برای محصول جایگزین پیشنهاد دهند که برای آنها درآمدی دو برابر آنچه که از کشت کوکائین به دست میآورند خواهد داشت. از آنجا که کشاورزان از این برنامه بهرهمند میشوند و عرضه کوکائین کاهش مییابد، باندهای مواد مخدر قیمتی را که بابت کوکائین میپردازند افزایش خواهند داد، به طوری که کوکائین دوباره برای کشاورزان سودآورتر میشود و هر دو عرضه و مصرف مواد عمدتا به سطح پیشین آنها برمیگردد. من میگویم «عمدتا»، چون با مثلا دو برابر شدن قیمت کوکائینی که فرض میگیریم ۵ درصد هزینه مواد خیابانی به حساب میآید، قیمت خیابانی مواد را ۵ درصد بالا خواهد برد و این اتفاق تقاضا برای مواد را کاهش خواهد داد، اما نه خیلی زیاد.
امکان تصور جهانی هست که این مساله بوجود نخواهد آمد و سیاست تغییر نوع کشت نه تنها انسانی خواهد بود، بلکه شیوه کارآ و عملی برای مبارزه با مواد مخدر است. فرض کنید کشاورزان تمایلی به کشت کوکائین نداشته باشند و منحصرا به این خاطر این کار را میکنند که تنها راه کسب حداقل درآمد مورد نیازشان است. پس اگر همان درآمد از کشت محصول دیگری به کشاورز پیشنهاد شود، آنها از تولید کوکائین دست برمیدارند حتی اگر بتوانند با ادامه تولید کوکائین درآمد به مراتب بالاتری به دست آورند، اما جهانی که در آن زندگی میکنیم چقدر شباهت به جهانی دارد که کشاورزان فقیر مایل خواهند بود با همان حداقل درآمد سر کنند؟ حتی اگر یک چند تایی پیدا شوند که اینطور باشند دیگرانی هستند که مایل به عرضه کوکائینی هستند که این کشاورزان نمیخواهند تولید نمایند.
مساله دوم این است که چگونه سیاست وادار ساختن کشاورزان به تغییر نوع کشت به کشت قانونی را اجرا کنیم. فرض کنید به کشاورزان بولیویایی و کلمبیایی گفته شده است دولت مایل به خرید همه محصولات جایگزینی که آنها روی زمین فعلا اختصاص یافته به کشت کوکائین تولید میکنند با قیمتی است که این محصولات جایگزین را سودآورتر از کوکائین میسازد. کشاورزان سپس ادعا خواهند کرد که آنها در همه یا تقریبا همه زمینهای خود کوکائین کشت میکردهاند و دولت باید تمام محصولات کشت شده آنها را خریداری کند. اگر دولت سعی کند جلوی این مشکل را مثلا با استفاده از نقشههای ماهوارهای بگیرد که نشان میدهد کشاورزان در کدام زمینها کوکائین کشت کردهاند و سپس فقط محصولاتی را بخرد که روی این زمینها کشت شده است، کشاورزان تولید کوکائین خود را به زمینهایی انتقال میدهند که دولت از خرید محصولات جایگزین در آنها خودداری میکند. بهعلاوه فرض کنید این مشکل را بتوان تا حدی حل کرد و موفق به کاهش تولید کوکائین شویم. قیمت کوکائین افزایش خواهد یافت و این اتفاق به کشاورزان سایر کشورها انگیزه خواهد داد تا کوکائین بیشتری تولید کنند.
هیچکدام از این دلایل نمیخواهد بگوید ترغیب کردن کشاورزان کوکائین به تغییر نوع کشت خود، تلاش کاملا بیثمری است. این سیاست میتواند با اطمینان دادن به کشاورزان که حالا دیگر با انتخاب بین خطر مجازات بهواسطه کاشت کوکائین یا فقر مطلق به واسطه نکاشتن کوکائین مواجه نیستند اثر کوچکی داشته باشد. اما انتظار نداشته باشید که این سیاست، کاری کارستان کند.
استفاده اجباری از کمربند ایمنی جانهای بیشتری را نجات میدهد؟
همیشه حاضر جواب: ظاهرا که بستن کمربند جان انسانها را نجات میدهد.
مساله: شاید اینطور باشد، اما این بدیهی نیست چون واکنش رانندگان را نادیده میگیرد.
آیا کمربندهای خودرو واقعا زندگی آدمها را نجات میدهد؟ شاید اما نمیتوان مطمئن بود چون که آنها احتمال تصادف کردن را بیشتر میکنند. کمربندها این کار را نه به خاطر برخی اصول محرمانه مهندسی، بلکه بهواسطه تاثیرشان بر انگیزهها میکنند. بیایید به دو حالت حدی فرضی نگاه کنیم. در یکی، خودروها چنان قرص و محکم ساخته میشوند که احتمال کشته شدن در یک تصادف صفر است. در حالت دیگر، خودروها چنان سرسری ساخته میشوند که راننده حتی با تصادف ۲۰ کیلومتر در ساعت کشته خواهد شد. حتی در حالت اول هم رانندگان انگیزه قوی دارند که احتیاط کنند، اما آنها نسبت به حالت دوم قطعا بیاحتیاطتر رانندگی میکنند. بنابراین کمربند ایمنی دو اثر دارد: احتمال این را که شما در یک تصادف کشته شوید کاهش میدهد، اما احتمال این را که شما تصادف کنید را بیشتر میکند.
درباره اثر خالص چه میتوان گفت؟ داشتن کمربند، روش اضافی برای کاهش احتمال مردن در یک تصادف را به ما میدهد؛ روشی که برخی رانندگان نسبت به کندتر و با احتیاطتر رانندگی کردن بیزحمتتر میبینند، بهطوری که هزینه جان سالم به در بردن را کاهش میدهد. بنابراین رانندگان برای خودشان ایمنی بیشتری «میخرند» و تلفات رانندگی کاهش مییابد، اما رانندگان با دانستن اینکه کمربند احتمال مردن در تصادف را کاهش خواهد داد، سریعتر و بیاحتیاطتر رانندگی میکنند. (نیازی نیست که آنها تصمیم آگاهانهای برای به استقبال خطر رفتن بگیرند، بلکه میتواند صرفا از احساس نگرانی کمتر درباره تصادف کردن ناشی شود.) در این حالات احتمال بیشتری هست که به جای راننده، رهگذران و سایر رانندگان کشته شوند. (به همین دلیل است که یک نفر پیشنهاد داد برای کاهش تلفات رانندگی به جای اجباری کردن کمربند، بهتر است روی فرمان خودرو یک میخ ۱۵ سانتیمتری نصب شود که تیزی آن به سمت سینه راننده باشد.) بنابراین نظریه اقتصادی به تنهایی نمیتواند به ما بگوید آیا بستن کمربند تعداد آدمهای بیشتری را نجات میدهد، نظریه اقتصادی فقط امکانها را بیان میکند. برای اینکه از امکانها به احتمالها برویم باید به دادهها رجوع کنیم. متأسفانه دادهها یکصدا نیستند، اگر چه البته هیچکس دلیل نیاورده است بستن کمربند، علت اصلی تصادفات است. پرسش این است که در حاشیه و مقدار نهایی چه اتفاقی میافتد.
همه اینها به کنار، این مساله که کمربند جان افراد را نجات میدهد یا خیر، تفاوت بین رویکرد مهندسان را که سعی دارند به این پرسش با استفاده از آدمکها در تصادفات ساختگی پاسخ دهند و اقتصاددانان که فرض میکنند انسانها آدمک نیستند و بنابراین روی انگیزهها دقیق میشوند به روشنی نشان میدهد. البته به هر دو رویکرد نیاز است.
آیا واقعا میخواهید قیمت پیشنهادیتان برنده مزایده شود؟
همیشه حاضر جواب: قیمتدهندگانی که برنده میشوند وضع مالی بهتری از قیمتدهندگان بازنده پیدا میکنند.
مساله: مصیبت برنده را یادتان نرود.
فرض کنید وزارت کشور میخواهد ناحیهای را برای حفاری نفت اجاره دهد و بیست شرکت با پیشنهادات
مهر و موم شده برای گرفتن حق حفاری وارد مزایده شوند. همچنین فرض کنیم شما دوستی در وزارت کشور دارید که از طریق وی، زودتر از اعلام رسمی خواهید دانست کدام شرکت خوشبخت، برنده مزایده حفاری شده است. چون که شما پیرو اصول اخلاقی نبوده و مایل به معامله با استفاده از اطلاعات محرمانه هستید، تصمیم به خرید سهام آن شرکت را میگیرید و این را به دوست دیگرتان که کلاس اقتصاد را گذرانده است میگوئید. برایتان شگفتآور است که این دوست شما توصیه میکند سهام این شرکت را نخرید. استدلال وی به این شرح است: بیست بنگاه با بیست پیشنهاد قیمتی آمدهاند و هر پیشنهاد قیمتی به اندازه سایر پیشنهادها فکر میکند حقوق حفاری با این قیمت ارزش دارد. از آنجا که شرکت خوشبخت بالاترین پیشنهاد را داده است، معنایش این است که نوزده شرکت دیگر با خود فکر کردند که ارزش حقوقی حفاری کمتر از این است. در صورتی که هیچ دلیلی نداشته باشیم که فکر کنیم شرکت خوشبخت مدیران و زمینشناسان باهوشتری از سایر شرکتها دارد باید فرض را بر این بگذارید که این شرکت قیمت بالایی میپردازد و بنابراین سود و قیمت سهامش کاهش خواهد یافت. این را «مصیبت برنده» مینامند.
این استدلال معقول به نظر میآید پس شما سهام شرکت خوشبخت را که بیدرنگ با اعلام برنده شدن در مزایده افزایش مییابد نمیخرید. آیا بازار رفتار احمقانهای دارد یا ایرادی به استدلال دوست شما وارد است؟ خوب همه بنگاهها درباره مصیبت برنده میدانند و بنابراین قیمتی که آنها پیشنهاد میدهند اندکی کمتر از بهترین حدسشان درباره میزان ارزشمندی پروژه است. بنابراین حتی اگر شرکت خوشبخت پیشنهاد قیمتی بالاتر از سایر بنگاهها بدهد، هنوز هم قیمتش میتواند کمتر از ارزش حقوق حفاری باشد و گویای این است که شاید اصلا مصیبت برنده وجود نداشته باشد، اما این فقط در صورتی درست است که بنگاهها عقلایی رفتار کرده و خطر مصیبت برنده را به حساب آورند. بنابراین، اقتصاددان رفتاری- اما نه اقتصاددانی که محکم به فرض رفتار عقلایی چسبیده است- هنوز هم میتواند استدلال کند که برندهها مصیبت میبینند و بازار سهام اشتباه کرده است. در مزایدههایی که مصیبت برنده کاربرد دارد لزوما حراج رسمی نیستند، بلکه میتواند هر محیطی باشد که چند بنگاه برای کسب نیروی انسانی یا سایر منابع «قیمتدهی» میکنند.
آیا رشد اقتصادی سریع چین برای آمریکا بد است؟
همیشه حاضر جواب: چین رقیب آمریکا است، به طوری که منافع آن را باید از کل منافع آمریکا کم کرد.
مساله: عرصه اقتصاد، زمین ورزش رقابتجویانه نیست.
فرض کنید تیم فوتبال الف در جدول بالا بیاید این خبر بدی برای تیم فوتبال ب است. فرض کنید GDP چین به سرعت افزایش مییابد، آیا این خبر بدی برای آمریکا است؟ بیشتر مردم ظاهرا اینطور فکر میکنند شاید چون که تجارت بین کشورها را از زاویه مسابقات ورزشی میبینند، اما اقتصاد ورزش نیست. مهمتر اینکه اقتصاد بازی مجموع صفر نیست، یعنی این واقعیت که یک طرف برنده میشود دلالت دارد که طرف دیگر باید بازنده شود. آنهایی که برایشان بدیهی است درآمد سرانه بالاتر چین خبر بدی برای آمریکا است باید از خودشان بپرسند آیا آنها فکر میکنند درآمد سرانه بالای ما، وضع هند را بدتر ساخته است و اگر اینطور است، چگونه؟
برای اینکه ببینیم وقتی تولیدکنندگان چینی کارآتر میشوند، بهطوری که درآمد چینیها افزایش مییابد، چه اتفاقی برای آمریکا میافتد، ابتدا با نگاه فقط به تجارت دو جانبه بین آمریکا و چین بحث را ساده نگه میداریم و برای لحظهای نادیده میگیریم که تجارت به صورت پایاپای و کالا به کالا نبوده و از پول استفاده میشود. سپس باید دقیقا مشخص سازیم چینیها چه نوع کالایی را اکنون کارآتر تولید میکنند و بنابراین ارزانتر میفروشند. آیا آنها کالاهایی هستند که آمریکا از چین وارد میکند یا کالایی هستند که به چین صادر میکند- یا حداقل اینکه قبل از اینکه چین در تولید آنها کارآتر شود به چین صادر میکرد؟ ابتدا با حالتی شروع میکنیم که آنها کالایی هستند که آمریکا وارد میکند.
با توجه به رقابت بنگاههای چینی برای فروش به آمریکا، ارزان شدن این کالاها به این معناست که اکنون ما میتوانیم کالاهای چینی بیشتری در ازای کالاهایی که به چین میفروشیم به دست آوریم. این چیزی به نظر نمیرسد که جایی برای شکایت داشته باشد- به خصوص وقتی که ملاحظه کنید ما از این بابت نیز شکایت میکنیم که صادرکنندگان نفت، ما را مجبور میکنند پول زیادی برای خرید نفت آنها بپردازیم و در حالی که چین برای ما مقدار بیشتر از کالاهایی میفرستد که اینک در آنها عدم مزیت نسبی داریم، چین همچنین مقدار بیشتر از کالاهای ما را میخرد که در آنها مزیت نسبی داریم (مثل هواپیما، تراشه رایانه و صندلی کلاس درس دانشگاههای سرآمد ما.) هیچ عدم مزیت نسبی بدون وجود مزیت نسبی در جایی دیگر وجود ندارد؛ همانطور که افزایش واردات، مشاغل برخی آمریکاییها را نابود میکند، مشاغلی برای سایرین ایجاد میکند و همانطور که پیشتر بیان کردیم، افزایش حاصله در تجارت به نفع آمریکا به طور کلی است، به این معنا که نفعبرندگان قادر به جبران زیان زیاندیدگان بوده و هنوز هم وضعشان بهتر باشد.
اما دو نکته اصلاحی وجود دارد. نخست، آمریکا و چین نه فقط در بازارهای همدیگر، بلکه در بازارهای سوم هم رقابت میکنند و در اینجا در صورت افزایش بهرهوری چین، کالاهای آمریکایی را بیرون میراند که وضع آمریکا را بدتر میسازد. دوم در عمل بعید است که جبران خسارت همه آمریکاییهایی بشود که به خاطر واردات چینی، شغلشان را از دست دادند یا مجبور به کار در دستمزدهای پایینتر هستند (و اینها بیش از همه کارگران کم مهارت هستند). اما این پرسش نیز مطرح است که آیا واقعا باید جبران خسارت صورت بگیرد. اگر کارگر کشتیسازی در منطقه گروتون شغل خود را از دست میدهد چون که دولت فدرال بودجه اختصاصی به زیر دریاییها را کاهش داده و سفارش هواپیمای بیشتری به سیاتل میدهد، آیا کارگران سیاتل- یا هر جای دیگری- ملزم به جبران خسارت کارگران بیکار شده در گروتون هستند؟ اگر نه، چرا باید قاعده متفاوتی بکار ببریم وقتی دولت تعرفه یک کالا را کاهش میدهد؟
یا به صورت دیگری نگاه کنید، اگر ما واردات منسوجات چینی را افزایش دهیم، مصرفکنندگان منسوجات نفع میبرند، در حالی که تولیدکنندگان منسوجات زیان میکنند و حتی اگر ارزش دلاری نفع، بیشتر از ارزش دلاری زیان باشد، آیا ارزش اجتماعی نفع (که به طریقی محاسبه شده است) بیشتر از هزینه اجتماعی آن هست؟ بعید است که کارگران منسوجات آن را نفع ببینند. در واقع حتی احتمال دارد که از همه خارجیان متنفر شوند.
اینک حالت عکس آن را نگاه کنید: درآمد چینیها زیاد میشود چون که چینیها در تولید آن کالاهایی که قبلا مزیت نسبی داشتهاند کارآتر شدهاند و بنابراین چین حالا دیگر آن کالاها را از ما نمیخرد. این خبر بدی برای ما است چون به این معناست که برای به دست آوردن کالاهای چینی، اینک باید کالاهایی به چینیها عرضه داریم که در تولیدشان به اندازه کالاهایی که قبلا به چین میفروختیم کارآیی نداریم، به طوری که نفع کمتری از تجارت میبریم. بهعلاوه، به محض اینکه به فراتر از تجارت دو جانبه خود با چین نگاه میکنیم، شاهد هستیم که افزایش کارآیی چین، این کشور را رقیب کارآمدتری در سایر بازارها میسازد که این نیز منافع ما در تجارت بینالملل را کاهش میدهد.
اینک این فرض را که تجارت به شکل پایاپای اتفاق میافتد کنار میگذاریم. برای بازگو کردن ماجرایی که ذکرش رفت در محیطی واقعیتر، باید پرسید چینیها با دلارهای اضافی دریافتی هنگام صادرات بیشتر به آمریکا چه میکنند. یک امکان این است که آنها میگذارند سازوکار بازار عمل کند؛ یعنی به صادرکنندگان اجازه میدهند این دلارها را در بازار ارز بفروشند به جای اینکه دولت با خرید برخی از این دلارها در بازار دخالت کند. نتیجه این میشود که کالاهای آمریکایی (که به دلار قیمتگذاری میشود) اکنون برای مصرفکنندگان چینی ارزانتر میشود، به طوری که صادرات آمریکا به چین افزایش مییابد. در عین حال، قیمت بالاتر پول چین، یوآن، کالاهای چینی را در آمریکا گرانتر میسازد، به طوری که آمریکاییها کمتر از چین وارد میکنند. هر دو این اثرات، مشاغلی در آمریکا ایجاد میکند که از دست دادن مشاغل به خاطر افزایش صادرات چین به آمریکا که ماجرا را با آن شروع کردیم جبران میسازد.
اما دولت چین لزوما اجازه نوسان یافتن نرخ ارز به این شیوه را نمیدهد و در حال حاضر هم چنین کاری را نمیکند. احتمال زیادی هست که دولت چین برای جلوگیری از کاهش یوآن به سطح تعادلی بازار، شروع به خرید مقداری از دلارهایی میکند که صادرکنندگان به دست میآورند، عمدتا یا تا حد زیادی، به این دلیل که میخواهد رشد سریع صادرات خود را همچنان حفظ کند تا توانایی جذب تعداد گسترده کارگرانی را داشته باشد که روستاها را ترک کرده و به درون شهرها سرازیر میشوند. سپس از این دلارها برای خرید اوراق بهادار آمریکایی استفاده میکند. با این سیاست، نقدینگی افزایش مییابد، منابع مالی در اختیار برای وام دادن به مصرفکنندگان و تولیدکنندگان بیشتر میشود، نرخ بهره در آمریکا پایین میآید و بنابراین تقاضا و اشتغال در آمریکا بالا میرود، اگر چه لزوما به حدی نیست که جبران اثر اولیه صادرات بیشتر چین به آمریکا شود.
اما این سیاست که ارزش یوآن را پایین نگهداریم برای چین پرهزینه بوده و بعید است برای مدت خیلی طولانی حفظ شود. یک دلیل این است که چین با ارزانتر ساختن کالاهای خود در خارج، کالاهای خارجی کمتری در ازای صادرات خود به دست میآورد و بنابراین کشورش را فقیرتر میسازد. دلیل دیگر این است که چین با خرید دلار و سایر ارزها، اقدام به سرمایهگذاری در خارج و عمدتا در اوراق بهادار آمریکایی میکند که میتوانست این سرمایه فرستاده شده به خارج را شاید با سودآوری بیشتر در داخل استفاده کند. سوم اینکه چین با افزایش موجودی اوراق بهادار آمریکایی، زیان ناشی از کاهش ارزش دلار در بازارهای ارزی را افزایش میدهد. رویدادی که اصلا بعید نیست. حتی با مقدار کنونی اوراق بهادار آمریکایی که چین دارد چنین زیانهایی چشمگیر هستند. چهارم وقتی چین دلار و سایر ارزها را میخرد به فروشنده یوآن میپردازد. اینجا است که چین خیلی سختتر میتواند عرضه پول را کنترل کرده و بنابراین تورم را مهار نماید. سرانجام با پایین نگهداشتن ارزش یوآن، چین بهانه به دست کسانی میدهد که در سایر کشورها خواهان تشدید محدودیتها بر واردات چینی هستند.
در سال ۲۰۰۷، چین اجازه داد تا یوآن ۷ درصد در برابر دلار کاهش یابد و در سال ۲۰۰۸ این کاهش ادامه یافت. به علاوه در حال حاضر، قیمتها در چین بسیار سریعتر از آمریکا افزایش مییابد که صادرات چین را نیز محدود میکند. در هر صورت، بانک مرکزی آمریکا توانایی برگزیدن یک سیاست پولی انبساطی را دارد که تقاضای کاهش یافته برای کالاهای آمریکایی به علت افزایش واردات از چین را خنثی میکند.
هدف اولیه سیاست بانک مرکزی نرخ تورم است. بنابراین همانطور که کالاهای چینی در آمریکا ارزانتر میشوند و با این کار، نرخ تورم کاهش مییابد، بانک مرکزی تقریبا به صورت خودکار سیاست انبساطیتری را برمیگزیند. این بانک همچنین به بیکاری توجه میکند و اگر افزایش واردات از چین بیکاری را بالا میبرد، این دلیل اضافی است که سیاست انبساطیتر پیشه نماید.
اما درباره واردات نفت چینیها چه بگوییم؟ آیا چین ثروتمندتر، میزان هنگفتی نفت تقاضا نخواهد کرد و بنابراین قیمت نفت را به شدت افزایش نمیدهد که به زیان تمام واردکنندگان دیگر نفت باشد؟ بلی، همینطور است و به این ترتیب رشد اقتصادی سریعتر چین برای آمریکا بد است. از طرف دیگر، یک ویژگی اقتصاد چین که برای آمریکا و سایر کشورهای توسعه یافته مفید فایده است، این است که تا حدی در نتیجه نرخ رشد بالای چینیها، این کشور بخش بسیار زیادی از درآمدهای خود را پسانداز میکند. آمریکا و سایر کشورهای غربی جمعیت سالمندی دارند که به آنها وعده مزایای تامین اجتماعی و درمان قابل توجهی داده شده است. وقتی دولتهای متبوعشان وام میگیرند که احتمال چنین کاری زیاد است، تا این تعهدات را برآورده سازند، پسانداز داخلی در دسترس برای تامین مالی سرمایهگذاری در کسب و کار ته خواهد کشید. این کمبود سرمایه باعث کاهش دستمزد واقعی به زیر آنچه در غیر اینصورت میبود خواهد شد، چون یک کارمند نوعی سرمایه کمتری برای کارکردن با آن خواهد داشت. اما احتمال دارد با ورود پساندازهای چینی این مشکل بهبود یابد و چینی که سریعتر رشد میکند پساندازهای بیشتری برای این کار خواهد داشت.
این اثرات اقتصادی تنها روشهایی نیستند که رشد سریع چین میتواند بر بهزیستی آمریکاییها تاثیر بگذارد. برای برخی آمریکاییها، شاید خرسندی در این باشد که درآمد سرانه آمریکا بسیار بالاتر از چین است. با وجود آموزشهای اخلاقگرایان، بیشتر مردم اگر وضع همسایگانشان بدتر از وضع آنها باشد احساس میکنند وضعشان بهتر است. اما در حالی که من هیچ دادهای در این باره ندارم تحت تاثیر این واقعیت قرار گرفتم که آمریکاییها از اینکه ژاپن و اروپا توانستند شکاف درآمدی خود را با آمریکا که مثلا در ۱۹۶۰ وجود داشت هر چه بیشتر کم کنند پریشان حال نگشتند و همین قضیه در ارتباط با چین هم میتواند صادق باشد.
این ادعا که اگر درآمد چینیها افزایش یابد برای آمریکا بد است، دقیقا یک نمونه از تلقی رایج است که نفع یک شخص مساوی با زیان طرف دیگر است و اینکه ما در جهان به اصطلاح بازیهای مجموع صفر زندگی میکنیم. در حالیکه انکار نمیکنیم برخی بازیهای مجموع صفر و منفی وجود دارد، دستکم از سال ۱۷۷۶ به این سو، اقتصاددانان سرگرم جنگیدن با این تصور هستند که چنین بازیهایی جنبه غالب دارند. علم اقتصاد میبیند که به استثنای برخی شرایط نامعمول، هر دو طرف معامله نفع میبرند. دلیل آن ساده است: آدمی مبادله نمیکند مگر اینکه ببیند برایش نفعی دارد و معمولا میداند که چکار میکند و مبادله در اینجا نه فقط به معنای خرید کالاها و خدمات بوده، بلکه مبادلات مالی و معاوضه کار با پول نیز معنا میدهد.
تردید اندکی در اینباره است که چگونه تفکر بازی مجموع صفر نشو و نما میکند. این امر در تفکر یا حسادت ما به «دیگران»، شاید طبقه اجتماعی- فرهنگی، گروه قوی دیگر و به نحو بارزی سایر ملتها ریشه دارد. تجربه هر روزه به ما میگوید که خرید از فروشگاه، وضع رفاهی ما را بهتر از خرید نکردن، پول را در جیب نگه داشتن و گرسنه ماندن میکند. اما وقتی درباره تجارت خارجی فکر میکنیم فاقد چنین تجربهای هستیم.
اجازه دهیم در مواقع اضطراری ثروتمندان فقرا را کنار بزنند؟
همیشه حاضر جواب: در حالت اضطراری، ما نباید با قیمت جیرهبندی کنیم.
مساله: شاید، اما هزینههای جیرهبندی نکردن با قیمت را نادیده نگیرید.
فرض کنید برف و بوران یک شهر را به مدت چند روز محاصره کند. بیشتر مردم نیاز به پاروی برفروبی دارند، اما تنها فروشگاه ابزار شهر فقط ده عدد پارو در انبار دارد. آیا باید قیمت پارو را به حدی بالا ببریم که بازار را تسویه کند یا اینکه باید پاروها را به ده مشتری اولی به همان قیمت سابق بفروشیم؟ بیشتر مردم خواهند گفت دومی. آیا حق با آنها است؟
سه دردسر در فروش پارو به ده مشتری اول وجود دارد. یکی اینکه در بازه بلندمدت، عرضه پاروهایی که در حالت اضطراری در دسترس هستند کاهش مییابد. اگر فروشگاه انتظار دارد سود بزرگ نامعمولی در هر پارویی که پس از برف شدید میفروشد داشته باشد، انگیزه دارد تا ذخیره پاروی بیشتری نگهداری کند؛ چرا که سود بزرگ هر از گاهی، هزینه نگهداری این موجودی بیشتر را جبران میکند. دومین دردسر این است که برخی پاروها به دست کسانی میرسد که استفاده نسبتا اندکی از آنها میکنند. فرض کنید قیمت ۲۰ دلار است. پس یکی از نخستین ده نفری که سر و کلهاش پیدا میشود شاید آن پارو را فقط ۲۱ دلار ارزش گذارد، در حالی که یازدهمین مشتری بعدی آن پارو را ۴۰ دلار ارزش میگذارد و در عین حال به پارو نمیرسد. سومین دردسر این است که سهمیهبندی طبق اصل نوبتی، به هر خریدار احتمالی انگیزه میدهد تا زودتر از دیگران جلوی فروشگاه منتظر بایستد، یا اگر دیگران جلوتر از او هستند در صف منتظر بماند. در هر حالت، هزینه غیرپولی بدون نفع متناظر به هر کسی وجود دارد.
پس چرا این همه مردم معتقدند که فروشگاه نباید قیمت را بالا ببرد؟ یک احتمال این است که آنها نگران بار مالی هستند که بر فقرا تحمیل میکند. جیرهبندی بر اساس قیمت، پاروها را به شیوهای اختصاص میدهد که مطلوبیتی که یک شخص ثروتمند از داشتن پارو کسب میکند وزن بیشتری از مطلوبیت یک شخص فقیر دارد، در حالیکه جیرهبندی بر اساس صف اینطور نیست. شاید مردم فکر کنند که برای تایید روحیه اجتماعی بودن ما طی شرایط اضطراری، باید با فقیر و غنی یکسان برخورد کنیم. برخی مردم احتمالا مخالف جدی خواهند بود اگر هنگام وقوع یک سیل، هلیکوپتر خصوصی بخواهد یک صندلی هلیکوپتر را به بالاترین قیمت بفروشد. اما دلیل احتمالی دیگر نیز وجود دارد. به درست یا غلط، اینطور به نظر میرسد که اگر مالک فروشگاه از بدبختی دیگران نفع ببرد ظاهرا به حس شهودی برخی مردم که امور چگونه باید باشد توهین میشود. پس اجازه دهید به همین پرسش بازگردیم.
آیا نفع بردن از بدبیاری دیگران خطای اخلاقی است؟
همیشه حاضر جواب: ما نباید از بدبختی دیگران نفع ببریم.
مساله: سود بردن از بدبختی دیگران، با عامل بدبختی دیگران بودن تفاوت دارد.
ابتدا با نگاه به چندین مورد مشترک شروع میکنیم و این کار را در ابتدا از نگاه یک فرد نتیجهگرای واقعی میبینیم. ابتدا فرض میکنیم شما کفش ساخته شده توسط کارگری را که کمتر از ۵ دلار در روز میگیرد میخرید. آیا باید احساس گناه کنید؟ نه. خرید شما تقاضا برای کار وی را بالا برده و بنابراین دستمزدهای وی افزایش مییابد. پس چرا احساس گناه کنید؟ کارگاههای بیگاری باعث پایین آمدن دستمزدها نمیشوند؛ آنها نتیجه ناتوانی کارگران به پیدا کردن شغلهای بهتر هستند. اما فرض کنید عرضه فراوان نیروی کار داریم، به طوری که کارگاههای بیگاری بتوانند اشتغال را افزایش دهند بدون اینکه مجبور به افزایش دستمزدها باشند. در آن مورد نیز، خرید شما وضع مردم فقیر را بهتر میسازد، چون کارگران تازه استخدام شده وضع بهتری نسبت به قبل پیدا میکنند؛ در غیراین صورت آنها چنین شغلهایی نداشتند و بیکار میماندند. پرداختی روزی ۵ دلار کار بدی است اما بهتر از این است که کارگر در جایی دیگر ۴ دلار به دست آورد یا کلا بیکار باشد. خرید محصولات کارگران به بیگاری گرفته شده وضع بیکارآن را بهتر میسازد.
دوم، آیا خوب است در «صندوقهای به اصطلاح شرخرها یا لاشخورهای» املاک و مستغلات سرمایهگذاری کرد؟ اینها صندوقهایی هستند که وامهای رهنی در مرحله به اجرا گذاشتن وثیقه را میخرند با این امید که از فروش آنها سود کنند به طوری که آنها از اینکه برخی مردم خانههایشان را از دست بدهند، سود میبرند. اینکه آیا شما باید در چنین صندوقی سرمایهگذاری کنید پرسش تقریبا دشوارتری است، چون که روشن نیست آیا چنین کاری به مردم بدبخت کمک رسانده یا آسیب میزند. از یک طرف، با چنین کاری تقاضا و بنابراین قیمت خانههای به اجرا گذاشته شده را افزایش میدهید، به طوری که صاحبخانههایی که مبلغ وام رهنیشان کمتر از قیمت خانه فروخته شده است، وضع بهتری مییابند. از طرف دیگر، با افزایش قیمت خانههای به اجرا گذاشته، وامدهندگان را تشویق به اجرا گذاشتن وثیقه میکنید به جای اینکه شکیبایی پیشه کنند. من تردید دارم که اثر اولی مهمتر از اثر دومی باشد، اما این فقط یک حدس است.
سوم آیا باید اجازه دهید وجدانتان جلوی اینکه شما مالک خانههای حلبیآباد بشوید را بگیرد؟ نه، نباید اینطور باشد، چون هر چه مردم بیشتری مایل به سرمایهگذاری در املاک حلبی آبادها باشند برای مردم فقیر یافتن مسکن آسانتر میشود و اجاره آنها پایینتر میآید. اگر یک سرمایهگذار در امر املاک و مستغلات باید اصولا احساس گناه کند، آن باید به خاطر سرمایهگذاری در خانههای لوکس باشد تا در حلبی آبادها.
چهارم، سرمایهگذاری در شرکتی را در نظر بگیرید که رفتار غیراخلاقی دارد، اگر شما از انجام این کار خودداری کنید، و اگر دقیقا همه سرمایهگذاران نیز خودداری ورزند، هزینه سرمایه برای آن شرکت را افزایش میدهید و در نتیجه مقیاس عملیاتش کاهش مییابد، به طوری که رفتار غیرعقلایی کمتر خواهیم داشت. اما این شرط که تقریبا همه سرمایهگذاران به این شیوه رفتار کنند بسیار حیاتی است. فرض کنید که ۹۸ درصد اینکار را بکنند. پس شرکت میتواند سرمایه خود را از ۲ درصد دیگر تامین کند. او فقط باید بازده اندکی بالاتر را پیشنهاد دهد تا آنها را ترغیب به خرید سهام و اوراق قرضه خود نماید. نیات خوب شما عمدتا- اما نه کاملا- به هدر میرود.
سرانجام- فرض کنید من بیمه نامه عمر دارم که دیگر نمیخواهم حق بیمههای آن را بپردازم. «ارزش انصراف» که شرکتهای بیمه در صورت تحویل دادن بیمهنامه، به فرد میدهند معمولا رقم بالایی نیست. بنابراین شرکتهایی وجود دارند که بیمه نامههای عمر را میخرند، حق بیمههای آتی آن را میپردازند و وقتی فرد بیمه شده میمیرد مبلغ بیمه را میگیرند. آیا شما باید در چنین شرکتی که سودهایش افزایش مییابد اگر مردم زودتر بمیرند سرمایهگذاری کنید؟ چرا نه؟ آیا شما با سرمایهگذاری به این شیوه باعث زودتر مردن کسی میشوید؟
اینک پرسش را اندکی تغییر میدهیم. در قرن هجدهم اینطور رایج بود و هنوز هم امکان وجود دارد که یک تاجر هنگام بازنشستگی، کسب و کار خود را به شخص دیگر، احتمالا بستگان خود، در ازای پرداخت یک مستمری سالانه واگذار میکرد. آن شخص اکنون علاقهمند به مرگ زودهنگام فرد خاصی که میشناخت بود. آیا آن شخص از چنین معاملهای احساس عذاب میکرد؟ شاید اینطور باشد چون این احتمال هست که وی خواهان مرگ گیرنده مستمری باشد. این حالت، فکر و ذهن را خشن و بیرحم میسازد و احتمال دارد باعث شود تا در فرصتی دیگر به شیوه زیانباری عمل نماید. بنابراین حتی نتیجهگرای استوار هم دچار تردید و دودلی میشود.
پس با دو شرطی که در ادامه خواهم گفت، در همه موارد بالا، به استثنای مورد مستمری که شما گیرنده مستمری را میشناسید، میتوانید با خاطری آسوده، آنچه را منافع اقتصادیتان اقتضا میکند انجام دهید. اگر با وجود استدلال نتیجهگرا، احساسات شما هنگام خرید کفش ساخته شده در کارگاههای بیگاری همچنان درگیر قضیه است، پولی که از این راه صرفهجویی شده است به صندوق خیریه بدهید.
نخستین شرط این است که اگر هر دفعه کفشهای کارگاههای بیگاری را میبینید با فکر کردن درباره کارگران فقیری که آنها را ساختهاند افسرده میشوید پس نباید آن کفشها را بخرید. و به همین ترتیب، اگر هنگام دریافت سود سهام از صندوق شرخرها، افسرده میشوید پس احتمالا باید در جای دیگری سرمایهگذاری کنید. شرط دوم اینکه شما نتیجهگرایی زیربنایی را رد کنید و برای مثال در شرکت سیگارسازی سرمایهگذاری نکنید چون احساس میکنید در آنچه کارخانه انجام میدهد شریک هستید. با اینحال من گمان میکنم بیشتر مخالفتها با خرید محصولات کارگاههای بیگاری و سرمایهگذاری در صندوقهای شرخر و صندوقهای مشابه- هر چند احتمالا نه در شرکتهای دخانیات- به علت اشتباه گرفتن «در نتیجه» با «منجر میشود» است. خریدن کفشهای ارزان در نتیجه دستمزدهای پایین بوده، اما منجر به دستمزدهای پایین نمیشود.
آیا کسانی که دستی در آتش دارند دارای مسوولیت ویژهای در کاستن از بدبختیها هستند؟
همیشه حاضر جواب: بلی چون که آنها در جایگاه کمک کردن هستند
مساله: دیگران هم همین طور هستند
فرض کنید مشغول پیادهروی در مسیر خلوتی هستید و با ورزشکار دیگری برخورد میکنید که با پای شکسته در کنار راه افتاده است. آیا شما باید احساس مسوولیت برای کمک به وی بکنید یا اینکه باید بگویید چون من مسوولیتی بیشتر از هر کس دیگری در این سانحه ندارم پس به راه خود ادامه دهم؟ البته که شما باید به وی کمک کنید چون که تنها کسی هستید که در جایگاه کمک کردن به وی قرار دارید.
اینک فرض میکنیم که شما رییس شرکت دارویی هستید که یک داروی جدید در برابر بیماری کشف کرده است که این بیماری مردم زیادی در کشورهای فقیر را میکشد. آیا شما اخلاقا احساس تعهد میکنید که این دارو را با قیمت بسیار پایین ارائه دهید که بیشتر مردم فقیر توان خرید داشته باشند، یا اینکه حداقل برابر با هزینه تولید بفروشید؟ به نظر میرسد که بیشتر مردم جواب بلی میدهند، اما چرا؟ سایرین دقیقا به اندازه شما، قادر به دیدن این واقعیت هستند که با کمک به نهادهای خیریه که دارو را از شما میخرند مردم بیمار این دارو را بهدست میآورند. شما در وضعیت آن ورزشکار نیستید و میدانید که اگر به او کمک نکنید، پس کس دیگری این کار را میکند. شاید کسی این استدلال را بکند که نباید از پولی که دیگران به امور خیریه میدهند سود برد، اما واضح نیست چرا. شما تعهد اخلاقی دارید که نیکوکار باشید، اما چرا باید این تعهد با ضرب و زور ویژهای برای شما به کار رود، دقیقا چون که شما در حرفه ساختن اقلام مورد نیاز برای فقرا هستید؟
برای برخی خوانندگان پذیرفتن این استدلال سخت است، چون از شرکتهای بزرگ دارویی متنفر هستند. پس آن را در زمینهای متفاوت بیان میکنم: همه میپذیریم که جنگلهای برزیل باید حفظ شود، آیا برزیل باید ملزم به نگهداری و تحمل هزینه آنها شود یا بقیه جهان نیز باید در این هزینه سهیم باشند؟ حالت نامشخصتر این است که یک پزشک از پذیرش بیماران عضو برنامه کمک پزشکی (برنامه مراقبت تندرستی دولت برای فقرا) خودداری میکند چون که سقف حقالزحمه پزشک زیر سطح بازار تعیین شده است. او استدلال میکند که اگر بیشتر مردم فقیر از خدمات پزشکی محروم هستند، تقصیر وی نبوده بلکه تقصیر کنگره است چون که آنها منابع مالی کافی به برنامه کمک پزشکی اختصاص ندادهاند. اما همین حالا او میداند که اگر از درمان یک بیمار خاص برنامه کمک پزشکی که قرار ملاقات قبلی داشته است خودداری نماید، احتمال دارد آن بیمار معالجه نشود؛ بنابراین پزشک تا حدودی در جایگاه ورزشکاری است که باید به فرد مصدوم کمک نماید. اگر او به درمان بیمار بپردازد شایسته تحسین است اما اگر اینکار را نکند آیا وی مستحق متهم شدن به میزانی بیشتر از همه ما هست که کاری نمیکنیم؟
این تصور که کسانی که به یک بدبختی از همه نزدیکتر هستند همان کسانی هستند که اخلاقا متعهد به کمکند، دلالت عملی ناگواری دارد: به بنگاهها و کارشناسان انگیزه میدهد تا کالاها و خدماتی تولید کنند که افراد ثروتمند خریداری میکنند و از تولید کالاهایی که فقرا میخرند دوری کنند. به ویژه اینکه چرا سرمایهگذاری سنگینی در تحقیق و توسعه برای محصولاتی مثل داروها برای بیماریهای استوایی کنیم در حالی که مردم احساس میکنند شما متعهد به فروش آنها با حاشیه سود اندکی هستید؟ آرتور کاپلان، متخصص زیست اخلاقی استدلال کرده است که «وقتی در بخش حفظ تندرستی کار میکنید جوراب شلواری تولید نمیکنید. وظایف اخلاقی ویژهای به کار در بخش حفظ تندرستی پیوست شده است.» اما چون این وظایف اخلاقی بدون پاداش است، هر اندازه آنها الزامآورتر و پرهزینهتر باشند، منابع کمتری برای مراقبت از تندرستی اختصاص خواهد یافت.
هفت مخمصه کوتاه دیگر
به تازگی من نوشتهای در سپر عقب یک خودرو دیدم که به جهانیان خبر میداد روستائیان سدههای میانه کمتر از کارگران امروزی کار میکردند. من خشمگین نشدم. آیا باید میشدم؟ با توجه به افزایش زیاد بهرهوری از آن زمان، آیا نباید کارگران رفاه و رونق حاصله را با بهرهمندی از زمان فراغت بیشتر، تقسیم کرده باشند؟ نه لزوما. کارگران امروزی باید افزایش فراوان در بهرهوری را به طرق مختلف تقسیم کرده باشند. و اینکار را کردند. اما با افزایش بهرهوری، دستمزد واقعی آنها نیز افزایش زیادی یافت و شاید به این علت ترجیح داده باشند که ساعات بیشتری نسبت به روستاییان سدههای میانه کار کنند. و بهعلاوه آیا روستاییان سدههای میانه واقعا کمتر کار میکردند و اگر اینطور است به انتخاب خود اینکار را میکردند یا که به اجبار ماهیت فصلی تولید کشاورزی بود؟ بهعلاوه اجداد سدههای میانه ما به طور میانگین طول عمر بیشتر از سی و پنج سال نداشتند.
آیا واسطهها قیمتها را بالا میبرند؟ معمولا نه، چون بازار خود را از شر واسطههایی که ارزش افزودهشان کمتر از سهمی باشد که میخواهند ببرند خلاص میکند. فرض کنید در یک صنعت که تولیدکنندگان مستقیما به خرده فروشان کالا میفروشند تعدادی واسطه کوشش کنند خود را جا بزنند. در صورتی که آنها هزینههای تولیدکننده یا خردهفروش را بیش از پولی که بابت خدمات ارائه شده خود مطالبه میکنند کاهش ندهند، (از قبیل ایجاد یک انبار محلی که به خردهفروش امکان خلاص شدن از موجودی انبار بزرگ را میدهد) آنها را به دنبال کار خود خواهند فرستاد. یا فرض کنید که در یک صنعت که عمدهفروشان کاملا استقرار یافته هستند، یک نوآوری از قبیل کرایه هوایی ارزان، خدماتشان را زائد سازد. اکنون تولیدکنندگان و خردهفروشان میتوانند با قطع واسطهها سود خود را افزایش دهند و همینکار را هم خواهند کرد. منظور این نیست که هرگز موقعیتی وجود ندارد که حذف واسطهها قیمتها را کاهش نمیدهد. در مثال بالا، دورهگذاری داریم که به واسطهها دیگر نیازی نیست، اما هنوز به دنبال کار خود فرستاده نشدهاند. همچنین امکان دارد که مقررات دولتی احتمالا با تحریک واسطهها تصویب شود که آنها را در کسب و کار نگهدارد.
برخی شهرها برای کاهش جرمهایی که اسلحه در آن نقش داشته است برنامه خرید هر تفنگ سبک را که تحویل داده شود به وجود آوردهاند. آیا برنامه موفق میشود؟ در نگاه نخست به نظر میرسد موفق نشود چون اگر قیمت پیشنهادی این شهر کمتر از قیمت خیابانی اسلحه باشد هیچکس پیشنهاد شورای شهر را قبول نخواهد کرد و اگر قیمت بالاتری پیشنهاد دهد با سیل تفنگهایی مواجه میشود که مردم از سایر مکانها میخرند و برای کسب سود سریع تحویل این شهر میدهند. اما دست نگه دارید، این طرح کاملا هم بد نیست. فروش تفنگ در خیابان غیرقانونی و زمانبر است، به طوری که برخی مردم مایل به فروش تفنگهای خود به شهرداری در قیمتی کمتر از قیمت خیابانی هستند. اما اینها احتمال بیشتری میرود افراد قانونپذیری باشند که استفاده کمتری از تفنگ خود نسبت به جنایتکاران میکنند. تردیدی نیست که افراد قانونپذیر هم برخی اوقات مرتکب جنایت میشوند پس این برنامه باید نتیجه مثبتی داشته باشد اما چقدر؟ تعداد قتلهای سالانه در شهر نیویورک از حدود ۲۰۰۰ مورد در سال ۱۹۹۰ به نزدیک ۵۰۰ مورد در سال ۲۰۰۷ کاهش یافت. پلیس ادعا کرد با توجه به در دسترس بودن تفنگ و شرایط اقتصادی- اجتماعی، این پایینترین میزان قتلی بود که امکانش وجود داشت، چون که در آن سطح، بیشتر قتلها مربوط به بستگان یا همسایگان است که معمولا از سر خشم و غضب بوده است.
در سال ۲۰۰۶، قیمت بنزین به شدت افزایش یافت و به دنبال آن سود شرکتهای نفتی نیز بالا رفت. بیشتر مردم این نقاط را به هم وصل کرده و ادعا کردند شرکتهای نفتی گرانفروشی و اجحاف به عموم میکنند. اما راه دیگری برای اتصال این نقاط وجود دارد: افزایش شدید تقاضا برای نفت، به ویژه از جانب چین، قیمت نفت را بالا برد و در نتیجه سود شرکتهای نفتی را افزایش داد. همچنین کاهش ارزش دلار منجر به این شد که همه واردات از جمله نفت گرانتر شود. کدام تبیین درست است؟ این تئوری که افزایش سود به علت گران فروشی بوده است باید به یک پرسش پاسخ دهد: چرا شرکتها در سال ۲۰۰۶ قیمتها را افزایش دادند؟ پاسخ نمیتواند این باشد که آنها قدرت انحصاری دارند، چون چنین پاسخی منجر به این میشود که قیمتها در قبل از سال ۲۰۰۶ هم بالا بوده باشد، نه اینکه قیمتها در آن سال رو به افزایش گذارد. پس گران کردن قیمت نیازمند افزایش قدرت انحصاری است،
هیچ شواهدی در این باره وجود ندارد. اما شواهدی داریم که تقاضا برای نفت افزایش یافت و ارزش دلار کاهش یافت، بهطوری که به نظر میرسد رابطه قیمت- سود معتبرتر از رابطه سود- قیمت باشد.
گزارش توسعه انسانی سال ۱۹۹۳ سازمان ملل نگران این نکته بود که در کشورهای در حال توسعه در فاصله ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۳: «نرخ رشد GDP نسبتا بالا بود، اما نرخ رشد اشتغال کمتر از نصف نرخ رشد GDP بود.» آیا بهتر این میبود که اشتغال هم با اندازه نرخ GDP رشد میکرد، و بنابراین دلالت بر عدم افزایش بهرهوری نیروی کار میداشت؟
یک سرمقاله نیویورک تایمز شکایت از این داشت که مشتریان به سختی میتوانند لباسهای خارج از اندازههای معمولی پیدا کنند و این را تقصیر فروشگاههایی میدانست که به دنبال سود هستند. آن مقاله توضیح بیشتری نداد که آیا معتقد است انگیزه سود معمولا منجر به تولید کالاهای اشتباهی میشود یا اینکه خردهفروشی پوشاک مورد خاصی است که سازوکار بازار بد عمل میکند و اگر اینطور است چرا؟ از آنجا که نگهداری اندازههای متفرقه و خاص، گردش موجودی انبار را کاهش میدهد، و از آنجا که افزودن به موجودی انبار هزینههای واقعی بر فروشگاه و اقتصاد میاندازد، لزوما فروشگاهها اشتباه نمیکنند که موجودی اندکی از اندازههای خاص نگه میدارند، و کسانی را که نیاز به چنین پوشاکی دارند مجبور میکنند تا زحمت صرف وقت و گشتن بیشتر برای یافتن اندازه مناسب خود را متحمل گردند. اما شاید حق با روزنامه باشد و زمان مورد نیاز برای خرید خیلی زیاد باشد. اگر اینطور هست، فروشگاهها باید دامنه وسیعتری از اندازهها را نگه دارند و با تعیین قیمت بالاتر برای اندازههای غیرعادی، هزینههای افزایش یافته خود را جبران نمایند. اینکه آنها چنین کاری نمیکنند میتواند حکایت از یک شکست احتمالی بازار داشته باشد، شکستی که دلایل گوناگون دارد. یکی اینکه مشتریان ناعادلانه میدانند که مجبور به پرداخت قیمت بیشتری باشند صرفا چون که برآورده کردن نیاز خاص آنها هزینه بیشتری دارد. پس شاید ما شاهد زایش حق جدیدی باشیم، حق به دست آوردن پوشاک با اندازههای غیرعادی به همان قیمت اندازههای معمولی و اینکه وقت بیشتری هم نباید صرف خرید آنها نسبت به پوشاک عادی شود.
اینک مثالی داریم که شاید حسابی تکانتان دهد. اینکه اصلا روشن نیست که ما باید جلوی کار کودکان در کشورهای فقیر را بگیریم. دلیل اینکه کودکان زیادی در کشورهای فقیر کار میکنند این نیست که شرکتهای خبیث چند ملیتی آنها را مجبور به کار کردن کردند؛ آنها شاید بخواهند چنین کاری بکنند، اما چگونه خواهند توانست؟ و اینطور هم نیست که والدین این کودکان اهمیت کمتری به رفاه و آینده بچههای خود میدهند. علت خیلی ساده این است که آنها خیلی خیلی فقیر هستند. و اگر کودکان از کارکردن بازداشته شوند به این معنا است که خانواده غذای کافی برای خوردن نخواهد داشت، پس کاملا به نفع کودکان است که کاری برای انجام دادن داشته باشند. آن زمانی که غرب هم فقیر بود، خیلی خوب کار کودکان را میشناخت. در ۱۸۶۰ در انگلستان، حدود ۳۷ درصد پسر بچههای ۱۰ تا ۱۴ ساله از کار کردن درآمد خوبی به دست میآوردند، در آفریقای امروزی این رقم کمتر از ۳۰ درصد است
اما بیاییم و نگاهی به پشت یکی از این مخمصهها بکنیم. اگر کودکان کمتری کار میکردند، عرضه نیروی کار کاهش مییافت و بنابراین دستمزدها بالاتر میرفت. در اصل این امکان هست که لغو کار کودکان باعث افزایش دستمزدهای واقعی به اندازهای شود که خانوادههایی که کودکانشان از این پس کار نمیکنند کاهش اندکی در درآمد واقعی خانواده را تجربه کنند و یا حتی شاهد افزایش یافتن آن باشند. اینکه آیا چنین اتفاقی میافتد یا خیر، پرسش تجربی است که من پاسخ آن را نمیدانم. اما تا زمانی که پاسخ اثباتی به دست آورم، من تمایلی به امضا و انتشار نامه درخواست در ممنوعیت کار کودکان و نیز واردات کالاهایی که با کار کودکان ساخته شده است ندارم.
از آن طرف هم نگاه کنیم
در این فصل بسیاری از پیشنهادات با نیت خوب برای بهبود بروندادهای بازارهای تنظیم نشده را زیر سوال بردیم. منظور این نیست که همه این پیشنهادات نامعقول و بدون منطق هستند یا حتی اینکه آنها معمولا احتمال بیشتری دارد که نامعقولتر از پیشنهاداتی باشند که قلمرو دخالت دولت را کاهش میدهند. در هر حالت، پذیرش یا رد کردن یکسره، ابدا جایگزین توجه دقیق به مشخصههای هر حالت نیست. پیش از این گفتیم چگونه در حضور پیامدهای بیرونی، انتخاب فردی در بازار به ناکارآیی منجر میشود. چند مثال در اینجا میآوریم تا توازنی با مثال دخالتهای بیمنطق که در بالا آوردم برقرار شود. یک مثال بدیهی رانندگی است. رانندگی من نه فقط هوا را آلودهتر میکند بلکه شلوغی خیابانها را نیز بیشتر میکند. وضع مالیات برابر با خسارتی که من ایجاد میکنم من را مجبور به درونی کردن این هزینه میکند و بنابراین اوضاع را بهتر میسازد. بیشتر مردم از گسترش بیرویه و بینظم حومه شهرها تأسف میخورند، اما هر سال حومه شهرها بینظم و ترتیبتر میشود. چرا؟ چون مردم پخش شده در حومه شهرها فقط منافع یک کمی دورتر رفتن را در نظر میگیرند با دانستن اینکه تصمیم شخص آنها عملا هیچ تاثیری بر درهم برهمی اطراف شهرشان نخواهد داشت، و به علاوه این سایر مردم هستند که از ناحیه بینقشه رنج میبرند. اگر من دزدگیر روی خودروام نصب کنم، توجه دزدان را به سمت خودروهایی دیگر جلب میکنم که دزدگیر ندارند. و اگر همه خودروها دزدگیر نصب کنند، پس دزدان به دنبال سایر انواع جرایم خواهند رفت در حالی که صاحبان خودروها هزینه خرید دزدگیرها روی دستشان میماند.
بسیاری از چنین مواردی داریم که وقتی هر فرد رفاه خود را حداکثر میسازد بر رفاه بسیاری دیگر تاثیر میگذارد. در عینحال نباید از خود بیخود شویم. اساسا همه اقدامات دارای اثری بر سایرین هستند، اما اگر آن اثر اندک بوده و اثر اصلی را فردی که عمل را انجام میدهد احساس میکند پس دلیلی برای تنظیم امور نیست. همچنین شاید کسی بخواهد یک قدم عقب رفته و بپرسد آیا تنظیم (یا عدم تنظیم) در این مورد خاص، حق تقدمی بهوجود میآورد که احتمالا در آینده مورد سوءاستفاده قرار گیرد. امکان سوءاستفادههای آینده را در نظر گرفتن به آسانی به جزمیت ایدئولوژیک فرو کاسته میشود، اما بیانگر دوراندیشی مبتنی بر اصول نیز میتواند باشد.
ارسال نظر