کشف آمریکا، آغاز یک تجارت جهانی

نویسنده: جرمی آدلمن*

منبع: Foreign Affairs

مترجم: حسام امامی

روایتی جدید از تاثیر آمریکا بر دنیای مدرن نیم قرن اخیر با «کریستف کلمب» مهربان نبوده است. مقاله‌ای در آخرین کتاب سال انسان‌شناسى جسمانى، ملهم از مطالعه روی جمجمه‌های یافته‌شده از قرن پانزدهم در اروپا، نتیجه می‌گیرد که سفلیس که اولین بار در سال ۱۴۹۵ در اروپا تشخیص داده شد، دوباره توسط خدمه «کلمب» به قاره آورده شد. ظرف یک دهه این باکتری به سربازان اروپایی در هند سرایت کرده بود و آنها نیز آسیایی‌ها را مبتلا کردند تا سفلیس اولین بیماری واگیر جهانی باشد. «کلمب» که روزی سیاح بزرگ لقب داشت، حالا تبدیل شده بود به پیشکار بیماری‌های مقاربتی!

«کلمب» مدت‌ها محور مجادلات مربوط به جهانی‌سازی بوده است: جهانی‌سازی چطور و چگونه شروع شد و از هنگامی که وی در سال ۱۴۹۲ به ساحل آمریکا پا گذاشت به چه کسانی کمک یا آسیب رسانده است؟ اکتشاف او نقشی محوری در فرآیند تجمیع و همبستگی روزافزون نقاط مختلف جهان داشته و دارد.

سال‌های سال، مورخان و عوام «کلمب» را یک پیامبر، یک قهرمان کاشف و مخالف ارتدکسی می‌دانستند. در دهه ۱۹۶۰ اما از تملق نگاه آکادمیک غالب به این دریانورد اهل ژنوا کاسته شد. تمام تخریب‌های صورت‌گرفته پس از «کلمب»، به گردن او افتاد و ورد زبان‌ها شد؛ ده‌ها میلیون سرخپوست کشته‌شده و ده میلیون آفریقایی که به بردگی گرفته شدند. بله «کلمب» قاره‌ها را به هم وصل کرد و طلیعه‌دار دنیای مدرن بود؛ اما مزایای آن بیشتر بر اروپاییان حادث می‌شد. مورخان تجدیدنظرطلبی چون «کریکپاتریک سیل»، این وضع را غنیمت دانستند. روایت محبوب «سیل» به سال ۱۹۹۰، «فتح بهشت»۱، استدلال می‌کند که «کلمب» رهبری کمپینی برای غارت و تخریب دنیای عدن آمریکا را بر عهده داشت. به جای گرامیداشت پانصدمین سالگرد ساحل گرفتن «کلمب» در آمریکا، «سیل» و عده‌ای دیگر آن را با طنین ناخرسندی فزاینده‌ای نسبت به خود جهانی‌سازی، به سوگ نشستند.

میان محققان این بحث ساده که «کلمب» خوب بود یا بد، آشکارا وارد جزئیات شده بود. همه اهمیت ۱۴۹۲ برای تاریخ جهانی و تاریخ جهانی‌سازی کاملا رنگ باخته است. مورخان اکنون بیشتر روی نقشی که اقوام بومی در جریان گسترش و فتوح اروپا ایفا کرده‌اند، پرداخته و آنان را در تجمیع جهانی بیشتر به مثابه مشارکت‌کنندگان فعال می‌بینند تا قربانیان منفعل.

تحول عظیم‌تری هم شکل گرفته است. به جای نگاه به کشف و استعمار آمریکا به عنوان یک مورد از مجموعه اکتشافات و پیشرفت‌ها، مکتب فکری جدیدی پدید آمده که ۱۴۹۲ را محور اصلی تاریخ جهان می‌شناسد. اولین کتاب مشهوری که به این امر پرداخت، نوشته پرفروش «جیرد دایموند» در ۱۹۹۷ به نام «تفنگ‌ها، جرم‌ها، و فولاد» بود که سعی داشت چگونگی سلطه یافتن اروپاییان به جهان و چگونگی دستیابی آنان به فناوری‌های مخرب و مصونیت‌های بیولوژیک را توضیح دهد. از نظر «دایموند»، فتح آمریکا کم و بیش اجتناب‌ناپذیر بود و تاثیرات این برخورد از روند آن کم‌اهمیت‌تر است.

این بر خلاف کاری است که «چارلز مانِ» روزنامه‌نگار در دو کتاب مهم خود بسیار صریح‌تر از دیگران انجام داده و پرسش چگونگی شکل‌گیری قرون پیاپی تجمیع جهانی را مطرح می‌کند. موضوع کار او فتح جهان سرخپوستان نیست، بلکه تاثیرات و میراث این اتفاق و من جمله درس‌هایی است که بومیان آمریکا و نوادگانش می‌توانند به ما در استفاده از منابع طبیعی بیاموزند. شاید بومیان آمریکا قربانی بوده باشند. اما در حالی که «دایموند» آنها را به دلیل عقب‌افتادگی فنی خود محتوم به این امر می‌دانست، «مان» نشان می‌دهد که آنان در آستانه فتح موطنشان، میزان حیرت‌آوری از دانش اندوخته بودند. نوآوری‌های بومی آنان یک منبع عایدی بزرگ ایجاد کرد و آنچه را که امروز جهانی‌سازی می‌نامیم، کلید زد.

بومیان آمریکا استعداد دارند!۲

دنیا قبل از ۱۴۹۲ چگونه بود؟ این مساله‌ای است که «مان» در کتاب «۱۹۴۱» مطرح می‌کند، و نیمه غربی جهان را قبل از ورود به تجارت جهانی و مهاجرت نشان می‌دهد. «مان» که یک نویسنده مشهور علمی است چندین کتاب در زمینه برخوردهای علم، فناوری و تجارت تالیف کرده است. او که خود را از منازعات آکادمیک کنار کشیده، قادر است یافته‌های تحقیقاتی را بدون اصطلاحات غریب اهل فن تبیین کند. او با حکایت‌های خود از اکتشافات به علم جان می‌بخشد؛ قهرمانانش انسان‌شناسان، باستان‌شناسان، و جمعیت‌شناسانی هستند که خِرَدِ [کهنه] دریافتی از گذشتگان را با اِعمال ابزار خود بر تاریخ استثنائات و موضوعات بی‌جواب، نابود کرده‌اند.

«مان» به خصوص زمانی هیجان‌زده به نظر می‌رسد که این اکتشافات، کتب درسی دوران پرورش خود او را پوچ می‌سازد؛ مانند «تاریخ جهان» نوشته «ویلیام مک‌نیل» در سال ۱۹۶۷ که هنگام ترسیم سرچشمه‌های تمدن، آمریکا را از قلم می‌انداخت. «مان»، «مک‌نیل» را به خاطر نشان دادن خرد عام عصر خود، که به‌اصطلاح طلوع غرب را نتیجه قابلیت ذاتی اروپاییان برای پیشرفت می‌دانست، می‌بخشد. اما طاقت مورخانی را که همان اشتباه نظری را چندین دهه بعد در کتب درسی پسرش می‌کنند، ندارد. او به خوانندگان کتابش می‌گوید: «فرض کتابی که در دست دارید، این است که تاریخ بومیان آمریکا شایسته چیزی بیش از نُه صفحه است.»

کتاب‌های «مان» خواننده را به تغییر تصویر ذهنی خود از گذشته می‌خواند. او از مخاطب می‌خواهد خود را در حال پرواز بر فراز شهر پراکنده «تیاهوآناکو»، در بولیوی امروزی، یکی از بزرگ‌ترین کلانشهرهای «آندس» باستان تصور کند یا مزرعه «دونا روزاریو»، از نوادگان بردگان فراری در برزیل، را از بالا ورانداز کند. این عکس‌های فوری از دنیای جدید۳ چگونگی نظم طبیعت، سامان منابع و حفظ املاک را نشان می‌دهد. چیزی که از یک زاویه ممکن است متزلزل و مخروبه به نظر بیاید، چه بسا از زاویه‌ای دیگر کاملا معنادار باشد. با این طرز نگاه از بالا، «مان» ضدروایتی عجیب درباره آمریکای قبل از فتح می‌سازد. در حالی‌که «دایموند» روی برخی تفاوت‌های بنیادین بین اقوام (دلاوری‌های فنی، مصونیت‌های بیولوژیک، فرهنگ‌های رفاه‌شان) تاکید می‌ورزید، «مان» روی اشتراکات انسان دست می‌گذارد. برای مثال، استدلال می‌کند که اوراسیایی‌ها و آمریکایی‌های اصیل در نحوه برخورد با طبیعت چندان تفاوتی نداشتند. «مان» می‌خواهد افسانه دنیای جدید به عنوان عدن بکری که مردم آن در زمانی معلق زندگی می‌کنند و قادر به تبدیل طبیعت به باغ خود نیستند، به گور خاطره‌ها بسپارد. کونکوئیستادورها۴ تخریبی را که ایجاد کردند، اغلب با اعلام اینکه مغلوبین فقط بخشی از طبیعت بودند و نه ارباب طبیعت، توجیه می‌کردند. از قضا قرن‌ها بعد، نویسندگان طرفدار محیط‌زیست به اصطلاح مترقی، مانند «سیل»، با استدلالی مشابه می‌گویند بومیان آمریکا به قول «مان»، در یک تعادل معنوی با طبیعت می‌زیستند. «مان» نشان می‌دهد که بومیان آمریکا در واقع چیزی بسیار متفاوت و به همین معنا آشنا بودند: مردم مبتکری که جهان پیرامون خود را در قالب ریخته بودند.

«مان» برای اعاده این ادعا به جمعیت‌شناسان و باستان‌شناسانی چون «هنری دوبینس» و «ویلیام دنوان» روی می‌آورد که تحقیق اخیرشان موید آن است که تمدن‌های قبل از کلمب، از طبیعت برای پشتیبانی و تامین جوامعی بزرگ، پرازدحام و مدنی بهره می‌جستند. در حالی که در اوایل دهه ۱۹۶۰، نگاه رایج این بود که دنیای جدید هنگامی که اسپانیایی‌ها به آن پا گذاشتند تنها چند میلیون جمعیت داشت، ارقام پذیرفته‌شده‌تر اکنون بیانگر جمعیتی ۴۰ تا ۸۰ میلیون نفری است؛ برخی محققان معتقدند این رقم شاید به ۲۰۰ میلیون رسیده است.

برای حفاظت از این شمار عظیم و شهرهای پهناوری چون «کاهوکیا» (در میانه غربی ایالات متحده کنونی) و «تیاهوآناکو»، بومیان آمریکا به کاری فراتر از چیدن تمشک نیاز داشتند؛ باید محیط خود را تغییر می‌دادند. «مان» با استناد به یافته‌های جدید مبنی بر اینکه نخستین آمریکایی‌ها بسیار قبل از آنچه عموما تصور می‌شود، شاید حتی ۲۵ هزار سال پیش، از سیبری به آلاسکا رفته‌اند این را ثابت می‌کند. پس [بومیان] زمان کافی برای بدعت تکنیک‌های خودشان در شکل‌دهی به آن منظره بکر را داشته‌اند. در مرکز مکزیک، بومیان آمریکا، یک سیستم پیچیده مهندسی هیدرولیک تعبیه کردند. زمانی که اروپاییان هنوز شمارش را با انگشتان دست انجام می‌دادند، قبیله «اولمک» عدد صفر را اختراع کرده بود. تا ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد، جمعا ۲۵ شهر بزرگ در دنیای جدید بود. و «مان» بر این باور است که قبل از رسیدن کلمب، تا دوسوم آنچه اکنون اقلیم ایالات متحده نام دارد، زیر پوشش مزارع بود و بیشتر نواحی جنوب-غرب آن، شخم خورده و آبیاری می‌شد.

خلاصه سخن آنکه اروپاییان تنها کسانی نبودند که آمریکا را نابود کردند؛ بومیان آمریکا نیز همین کار را کردند. اما «مان» رویکردی خاص بومیان آمریکایی را نسبت به محیط‌زیست و استفاده از منابع طبیعی ادعا می‌کند که به نفع مردم امروزی است آن را مطالعه و شاید حتی تقلید کنند. در هزاران سالی که زمان برد تا بومیان آمریکا با محیط‌زیست خود وفق یابند، راهبردهایی برای پایدارسازی بهره‌جویی خود ابداع نمودند. آمازون را در نظر بگیرید که اگر مانند یک مزرعه اروپایی در آن کشت و کار می‌شد، تبدیل به یک دشت نمور می‌شد؛ چون کشت و زرع زیاد، خاک‌های اسیدی در معرض هوا را از انرژی‌های مورد نیازشان محروم می‌کرد. بومیان آمریکا این جنگل بارانی را به سرحدات قابل زراعی تبدیل کردند که میلیون‌ها نفر را خوراک می‌داد.

فتح آمریکا توسط اروپاییان هم، گواهان این مدل جایگزین فلاحت منابع را کاملا مدفون نکرد. وقتی در سال ۱۹۸۰ از «مان» خواستند مقاله‌ای برای یک مجله درباره جنگ قزل‌آلای شمال غرب اقیانوس آرام بنویسد او دریافت که بومیان آمریکایی ساکن «اورگانِ» امروزی از مدت‌ها قبل شیوه‌ای آموخته بودند برای استخراج ماهی به تعداد زیاد بدون اینکه ماهی‌ها کشته شوند. نوادگان آنها این کار را ادامه داده‌اند. بنابراین بومیان آمریکایی قهرمانان روش متعادل استخراج منابع بودند و تا حدی هنوز هم هستند. درس آنها برای امروز این نیست که انسان باید پیشرفت فناوری را کنار گذاشته و برده زمین شود، بلکه می‌توان ارباب زمین شد، بی آنکه بذر ویرانی آن را کاشت.

تجارت ناعادلانه

در سال ۱۴۹۱ «مان» نشان داد که بومیان آمریکا مانند اوراسیایی‌ها، سنن باستانی نوآوری را پاس داشته و محیط خود را بازسازی کرده‌اند. اما یک تفاوت بنیادین وجود داشت. در نیم‌کره شرقی، اختراعات به سرعت در تجارت نشر می‌یافت و در این حین، محرک فناوری‌های جدید می‌شد. نیمه غربی جهان اما ترافیک چندانی اساسا در قطب‌های پیشرفت انسانی خود نداشت.

«مان» تاکید دارد که تمام جوامع [گاه] دچار فقدان پیشرفت در فناوری شده و نقاط کوری دارند که با تجارت ایده و کالا

قابل رفع است. مشکل بومیان آمریکا قبل از ۱۹۴۲ این بود که از اکتشافات آفریقا، آسیا و اروپا (و حتی بدایع قاره خودشان) که شاید می‌توانستند این خلأها را پر کند، جدا مانده بودند. با نبود صنایع دریایی و چهارپایان کاری (باربری مصیبتی است!)، جوامع بومی آمریکا عمدتا قادر به سفر نبوده، و به همین خاطر اکثرا درون‌گرا شدند.

دنباله‌ای که «مان» به نام «۱۴۹۳» نوشته روایت آمریکا و جهانی‌سازی است: چگونه تجارت و مهاجرتی که کلمب بنا گذاشت، دنیای جدید را به استحاله کشاند و دنیای جدید به نوبه خود دنیای قدیم را بازسازی کرد. ایده مبادله کلمبی از نوشته‌های یکی از قهرمانان علمی «مان» یعنی تاریخدان محیط زیست، «آلفرد کراسبی»، گرفته شده است. کتاب تحول‌ساز او در سال ۱۹۷۲، «مبادله کلمبی؛ عواقب زیستی و فرهنگی ۱۴۹۲»، نه تنها به انسان‌هایی که از دنیای قدیم به دنیای جدید سفر کردند بلکه به بیماری‌ها ( آبله که به آمریکا و سفلیس که به اوراسیا رفت)، محصولات کشاورزی ( شکر که به غرب و سیب‌زمینی که به شرق رفت) و حیوانات

(خوک‌ها که بی‌دغدغه وجود حیوانات شکارچی به بوته‌های سرزمین آمریکا هجوم آوردند) حاضر در این مهاجرت نیز می‌پردازد. این مبادله پس از مرگ دایناسورها، مهم‌ترین حادثه بوم-شناختی تاریخ سیاره زمین بود. «کراسبی» سنت دانشگاهی دیرینی که به تجمیع دو نیم‌کره به صورت جریانی یک طرفه از اروپا به آمریکا می‌نگریست را واژگون کرد. او همچنین به پایان نگرشی که رشد اقتصادی و پیشرفت را در فطرت اروپا می‌دید کمک شایانی کرد.

حتی قربانیان ساحل گرفتن «کلمب» نیز در رفاه اوراسیایی‌ها سهیم بودند. برای نمونه، قرن‌های متمادی بهسازی ژنتیک ذرت و سیب‌زمینی به دست بومیان آمریکا به باقی ابنای بشر این امکان را داد که کالری بیشتری از هر جریب زمین خود به دست بیاورند. گرچه خود بومیان آمریکا به علت بیماری‌هایی که «کلمب» و دنبال‌کنندگانش با خود آوردند تقریبا از روی زمین محو شدند، در قرون پس از ۱۴۹۲، بقیه جمعیت جهان شروع به رشدی ثابت کرد. با ویران کردن آمریکا، اروپاییان ابزار بازسازی جوامع خود را یافتند؛ جوامعی که تلفات زیادی به طاعون‌ها و تاراج‌های قرون وسطی داده بودند. در این حین البته، داستان‌هایی هم سر هم کردند که «انسان طبیعی» را که در جنگل‌های بکر زندگی می‌کند کشف کرده‌اند.

در چهار دهه گذشته، مورخان در سایه مبادله کلمبی زیست کرده‌اند؛ در واقع «کراسبی» شخصیت چیره ۱۴۹۳ باقی مانده است. این شاید توضیحی باشد برای اینکه انتشار دنباله «مان» سروصدای بسیار کمتری از آنچه ۱۴۹۱ برپا کرد داشت؛ عصاره بحث و بیشتر شواهد، بسیار آشنا هستند. محصولات دنیای قدیم مانند قهوه و شکر، باعث ممکن شدن وجود جاهایی مثل برزیل و کوبا شد. وقتی انگل مردمان بومی را کشت، اروپاییان آفریقایی‌ها را که منبع جدید نیروی کار بودند به بردگی گرفتند. «مان» با الهام از «کراسبی» سال‌های پس از ۱۴۹۲ را « دوره همگونی آغازین» یعنی دوره‌ای زیستی همراه با همگون‌سازی روزافزون می‌نامد؛ چون این فتح با ترکیب، جایگزینی و آمیزش، شرایطی را به وجود آورد که به داشتن سیاره‌ای از نظر زیستی یکنواخت‌تر منتهی شد. گرچه ۱۴۹۳ هنوز در ایده‌پردازی به ۱۴۹۱ نمی‌رسد، وسعت مبادله را با افزودن یافته‌های تجربی جدید به مدل بنیادین «کراسبی» کاملا نشان می‌دهد.

روایت جدید «مان» پیچ و تاب‌های فراوانی دارد و دربردارنده مواردی از انتقام‌های سهوی بومیان آمریکایی نیز هست. او شرح می‌دهد که «فرانسیس دریکِ» سیاح چگونه سیب‌زمینی را دوباره به انگلستان برد. سیب زمینی در آنجا تا ایرلند و اوکراین رفت تا با گرفتن بیماری‌هایی که در برابرشان هیچ مصونیتی نداشت به رعیت‌هایی که قصد داشتند [برای امرار معاش] به کاشت آن تکیه کنند از پشت خنجر زده باشد. بهتر است بدانید از بد ماجرا، متهم ردیف اول هم قارچی بود که از کود به اصطلاح چلغوزی، یعنی فضله پرندگان دریایی جزایر پرو، برای بارور کردن مزارع اروپا آمده بود. چرخه این مبادله زمانی کامل شد که پس از قحطی سیب‌زمینی سال‌های ۵۲-۱۸۴۵، ایرلندی‌ها دسته دسته به آمریکا مهاجرت کردند.

«مان» چیزی را که برای «کراسبی» اساسا مبادله‌ای مربوط به اقیانوس اطلس بود نیز جهانی می‌کند. منابع و محصولات دنیای جدید تا چین رسید و یک شبکه دادوستد جهانی را بنا نهاد. دسترسی اروپایی‌ها به نقره آمریکا، مبادله با ابریشم چینی را برای آنان ممکن ساخت؛ چین که در قرن ۱۵ از نظم بین‌الملل عقب کشیده بود، برگشت. چین نیز به صادرات حبوبات و قارچ پرداخت؛ امری که منجر به گسترش سرحدات و رشد جمعیت این کشور شد. سیب‌زمینی متواضع و شیرین آمریکایی به چین کمک کرد جمعیت را تا سال ۱۸۰۰ دوبرابر کرده و به ۳۰۰ میلیون برساند.

این تحولات موکد نظر «مان» مبنی بر این است که جهانی‌سازی بسیار پیش از آنکه بسیاری از محققان می‌پندارند شروع شده است. اما آمار و ارقام وی آن قدرها که انتظار می‌رود معتبر نیست. برای مثال، تخمین او درباره بلعیده شدن نیمی از نقره دنیای جدید توسط چین پایه و اساس استواری ندارد. کتاب ۱۴۹۳ اثر «مان»، چند فقره ادعاهای رنگ و لعاب‌دار نظیر تاکید وی بر اینکه مکزیکوسیتی اولین «کلانشهر مدرن و جهانی» است را هم در خود دارد.

به رغم گریزهای لفاظانه، «مان» در اثبات اینکه پس از ۱۴۹۲ نقاط مختلف جهان نه متصل به یکدیگر بلکه هم‌بسته یکدیگر شدند، کامیاب است. دنیای کنونی ما، از همگرایی دو دنیای قدیم پدید آمد. اما ۱۴۹۳ تاریخ تلطیفی جهانی‌سازی نیست. «مان» نشان می‌دهد که، دانش و دارایی‌های اروپایی وارده به آمریکا، نقشه‌ای بزرگ و برای بومیان آمریکا، فرآیند بیرحمانه ویرانی بوده است. تا سال ۱۶۵۰، ۹۰ درصد جمعیت بومی از بین رفته بود. «مان» در کتاب ۱۴۹۱ پایداری و وسعت جمعیت پیشاکلمبی را یادآور می‌شود؛ در ۱۴۹۳، او یافته‌های تاریخدانان جمعیت‌شناسی نظیر «نوبل دیوید کوک» را با جزئیات می‌آورد؛ «کوک» نمودار بیماری‌های واگیری که موجی از پی موج دیگر، بازماندگان فتح را غارت می‌کرد ترسیم نموده است. در این میان چین و اسپانیا، یعنی کشورهایی که حریصانه‌تر از همه نقره آمریکا را وارد می‌کردند، خیلی زود دچار تورم و آشفتگی اقتصادی شدند. حتی همین جا هم [اگر منصف باشیم] بالاخره طبیعت بود که به اروپایی‌ها این مزیت را داد نه فناوری.

نظم دنیای جدید

محرزترین خدمت کتب «مان» به تاریخ جهانی‌سازی نکته اغلب فراموش‌شده‌ای است؛ دنیای جدید در داستان تجمیع جهانی محوریت داشت. کتب وی همچنان تاریخ‌های اروپامحوری چون کتاب جدید «نیال فرگوسن» تحت عنوان «تمدن: باختران و دیگران»۵ را که در آن چند «ویروس قاتل» غربی، کاردستی فتوحات محتوم و ناگزیر اروپا در برابر سایر نقاط جهان من جمله آمریکا را ترتیب می‌دهند به چالش خواهد کشید. «مان» به کسانی که فکر می‌کنند تا زمانی که ایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت ظهور نکرده بود، این سرزمین از باقی جهان جدا بوده است یادآوری می‌کند که دو نیم‌کره تاریخی ژرف از تعاملات داشته‌اند. و قویا با این عده و مثلا با «فرگوسن»، که فکر می‌کنند اروپا به تنهایی مدرنیته را اختراع کرده، مخالف است. جهانی‌سازی ساخته بی‌همتای اروپایی‌ها نیست و بدون منابعی که بومیان آمریکایی، بسیار پیش از ۱۴۹۲ راه بهره‌برداری از آنها را فهمیده بودند ممکن نمی‌بود.

پاورقی

۱- همچنین نام فیلمی از ریدلی اسکات درباره کریستف کلمب و فتح قاره آمریکا محصول سال ۱۹۹۲ است. ژرار دوپاردیو بازیگر نقش اول این فیلم است. فتح بهشت در گیشه شکست خورد. فیلم را در ایران احتمالا بیشتر به موسیقی متن آن که از ساخته‌های زیبای ونگلیس (ونجلیس) است، می‌شناسند. می‌توان گفت فیلم در حقیقت روایتی است از جنایات کلمب و فاتحان دیگر البته به نام ترویج مسیحیت و تمدن.

۲- طعنه‌ای به نگاه انسان غربی با استفاده از نام سری معروف شوهای تلویزیونی استعدادیابی در غرب با عنوان‌هایی نظیر آمریکایی‌ها استعداد دارند، بریتانیایی‌ها استعداد دارند و الخ. معروف‌ترین بخش این برنامه‌ها استعدادیابی برای خوانندگی است که اکنون در ۳۹ کشور جهان برگزار می‌شود.

۳- قاره آمریکا

۴- در لغت به معنای فاتحان؛ فاتحان مکزیک و پرو در قرن شانزدهم میلادی

۵- عنوان انگلیسی کتاب Civilization: The West and the Rest است و می‌تواند تمدن: غرب و سایر نقاط جهان ترجمه شود؛ ولی جهت انتقال بازی کلامی عنوان انگلیسی، معادل فوق ترجیح داده شده است.

*درباره نویسنده: «جرمی آدلمن» استاد تمدن و فرهنگ اسپانیایی دانشگاه پرینستون با درجه والتر ساموئل کارپنتر سوم و همچنین رییس شورای جهانی آموزش و پژوهش است. او اخیرا کتابی با عنوان «آلبرت هرشمان و روح یک انقلاب: ادیسه‌ای مدرن» نوشته که به زودی روانه بازار خواهد شد.