رد پای مکاتب فکری در تصمیم‌سازی برای اقتصاد ایران
موسی غنی‌نژاد: دنبال راه رشد غیرسرمایه‌داری بودیم
فرشاد مومنی: تفکر حاکم بر سازمان برنامه تصمیم‌گیر بود

گفت‌وگو با دکترموسی غنی‌نژاد
حاکمیت چپ در اقتصاد ایران
اقتصاد ایران چقدر از مکاتب فکری اقتصادی رایج در دنیا بهره گرفته است؟ شاید این سوال برای بسیاری از ما پیش آمده باشد؛ آن‌هم درست زمانی که در معرض آزمون و خطای دولت‌ها در تصمیم‌گیری‌ها قرار می‌گیریم. درسطح کلان‌تر، وقتی این بحث مطرح می‌شود، سخن از طیف‌های فکری مختلف به میان می‌آید.
از گروه اقتصاددانان مارکسیست گرفته تا لیبرال‌ها. در اقتصاد ایران اما اقتصاددانان طیف اسلامی را هم باید به دسته‌بندی‌های رایج اضافه کرد. اما هیچ کدام از این دسته‌بندی‌ها به صورت سند تاریخی گردآوری نشده است، چه آنکه اقتصاددانان ایران هرگز خود را در طبقه‌بندی مکاتب اقتصادی قرار نمی‌دهند. حتی اگر دو اقتصاددان هم‌نظر را پیدا کنید که در یک تصمیم اقتصادی هم‌نظر باشند، بی‌تردید در همان لحظه نقاط اختلاف چنان بزرگی را می‌توانید پیدا کنید که هرگز به یک تصمیم واحد نمی‌رسند. اگرچه تقابل اندیشه در بین گروه‌های فکری، همه جای دنیا رایج است، اما در ایران نمی‌توان گفت تقسیم‌بندی‌های رایج دنیا وجود دارد. هرکدام از دولت‌ها معجونی از تصمیم‌های اقتصادی را به اجرا گذاشته‌اند که از قضا هرکدام از یک مکتب فکری در حوزه اقتصاد سرچشمه گرفته است. فرمول‌های علم اقتصاد، برمبنای آزمون و خطا نیست؛ بسیاری از مشکلات اقتصادی، راه‌حل‌های مشخصی دارد که درهمه جای دنیا یک جواب را می‌دهد، فارغ از اینکه در چه بستر و نظام اجتماعی باشد،حال آنکه اگر تاریخ اقتصاد ایران را ورق بزنیم، مملو از این تناقض‌ها است. علت این اختلاف‌ها چه می‌تواند باشد؟ آیا این اختلاف‌های گاه ریشه‌دار، از نبود گروه‌هایی با اندیشه‌های فکری متفاوت نشات می‌گیرد یا دلیل آن فهم سیاسی از اندیشه‌های اقتصادی است؟ تقابل دو اندیشه چپ و راست همیشه در دنیا وجود داشته است. کشور ما هم از آن بی‌بهره نیست، با این تفاوت که در آشفته بازار اندیشه‌های مختلف، دو گروه را می‌بینیم که نقش پررنگ تری را در تصمیم‌گیری‌های کلان داشته‌اند. نهادگراها و اقتصاددانان لیبرال.این دو برهه زمانی سکان اقتصاد ایران را در دست داشته‌اند. در بین دانشگاه‌های ایران، دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان پایگاه نهادگراها شناخته می‌شود، اگرچه نهادگراها این دانشگاه را مرکز نهادگرایان ایران نمی‌دانند، اما بیشترین طرفداران نهادگرایی از این دانشگاه برخاسته‌اند. در مقابل اقتصاددانان لیبرال که طیف‌های مختلف فکری را در بر می‌گیرند از مکتب اتریش گرفته تا مکتب شیکاگو خود را فاقد پایگاه مشخصی در اقتصاد ایران می‌دانند، با این حال دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران و دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه شریف به پایگاه اقتصاددانان لیبرال معروف هستند. با طرفداران دو طیف یادشده، به گفت‌وگو نشسته‌ایم، نه از این جهت که چرا پایبند مکاتب فکری هستند؛ بلکه از آن جهت که چقدر مکاتب فکری در حوزه اقتصاد بر تصمیم‌گیری‌های اقتصادی سه دهه اخیر تاثیرگذار بوده است. گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد اقتصاددان طرفدار مکتب اتریش و فرشاد مومنی اقتصاددان منتسب به مکتب فکری نهادگرا حاصل این پرسش است:
پس از پیروزی انقلاب، مکاتب فکری متعددی در اقتصاد ایران ظهور یافتند و توانستند در برهه‌هایی از زمان بر جریان تصمیم‌گیری‌های کلان در حوزه اقتصاد تاثیر بگذارند؛ گاهی این تصمیم‌ها از سوی طرفداران مکاتب فکری در حوزه اقتصاد هدایت شده و گاهی نیز رنگ و لعاب سیاسی به خود گرفته است. امروز با نگاهی به تحولات اقتصادی سال‌های قبل، آیا می‌توان گفت که این مکاتب فکری بودند که بر تصمیم‌گیری‌ها تاثیر گذاشتند؟
اگر بخواهیم این موضوع را از لحاظ واقعیت‌های تجربی و تاریخی مورد واکاوی قرار دهیم، به این نتیجه می‌رسیم که آنچه بعد از انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد، حاصل تصمیم‌های ملهم از مکاتب مختلف رایج در علم اقتصاد نبود، بلکه حاصل تفکری بود که به صورت روشن بیان نشده، اما در تمام این سال‌ها در پشت‌صحنه حاضر بوده و نقش تعیین‌کننده‌ای داشته است. این تفکر که شکل ایرانی آن را نمی‌توان در هیچ کدام از دسته‌بندی‌های مکاتب جا داد، ریشه در تئوری‌ای دارد که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی توسط نظریه پردازان مارکسیست که عمدتا روسی بودند، مطرح شد. این تئوری بعدها «راه رشد غیر‌سرمایه‌داری» نام گرفت. مهم‌ترین نماینده این نظریه، اقتصاددان روسی به نام اولیانوفسکی بود. کتاب وی توسط طرفداران او در ایران به فارسی ترجمه شد و اوایل انقلاب به میزان قابل توجهی از این کتاب توزیع شد. بنابراین در توضیح کامل‌تر می‌توان گفت که دهه ۱۹۷۰ میلادی روشنفکران و انقلابیون بسیار مجذوب این کتاب شدند و اثرات آن بعدها در قوانین و برنامه‌های اقتصادی ایران قابل رد‌یابی است.
برای روشن شدن بحث لازم به یادآوری است که بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و جنگ سرد شکل گرفت. در چنین فضای دو قطبی، وجود جنبش غیر‌متعهدها و نهضت‌های استقلال‌طلبانه و ضد‌استعماری مساله‌‌ساز بود. تلاش هر دو بلوک این بود که با اندیشیدن تمهیداتی جریان غیر‌متعهدها و نهضت‌های استقلال‌طلبانه را تحت نفوذ خود درآورند. آنها برای نیل به اهدافشان ناگزیر بودند در حوزه نظری راه‌حل‌هایی برای مشکلات کشورهای جهان سوم و نهضت‌های استقلال‌طلبانه ارائه دهند. غربی‌ها نظریه مراحل رشد اقتصادی (والتر روستو) را مطرح کردند و بلوک سوسیالیستی نظریه راه رشد غیرسرمایه‌داری (اولیانوفسکی) را ارائه دادند. نظریه راه رشد غیر‌سرمایه‌داری در واقع بازسازی و بسط مباحث مارکسسیستی پیشین در خصوص ماهیت جنبش‌های ضداستعماری و استقلال طلبانه بود. به عقیده آنها این جنبش‌ها ماهیت ضد امپریالیستی دارند و به‌رغم اینکه رهبری آنها ممکن است موقتا در اختیار گرایش‌های غیر سوسیالیستی (مثلا بورژوازی ملی یا خرده بورژوازی) باشد، اما در نهایت و ناگزیر به جبهه جهانی سوسیالیستی خواهند پیوست.
در مواردی رهبران نهضت‌های استقلال طلبانه گرایش‌های ملی گرایانه، مذهبی وحتی ضد کمونیستی داشتند، بنابراین باید تمهیدی برای این مساله‌ می‌اندیشیدند که با تئوری‌های مارکسیستی هماهنگ باشد. نظریه «راه رشد غیرسرمایه‌داری» درصدد یافتن راه‌حلی برای این مساله‌ بود. طبق این نظریه، نهضت‌های استقلال‌طلبانه اگرچه سوسیالیست نیستند، ولی به تدریج ماهیت سوسیالیستی پیدا خواهند کرد و تلاش جبهه سوسیالیسم باید روی این موضوع متمرکز باشد که از سوق یافتن نهضت‌های انقلابی جهان سوم به سوی سرمایه‌داری ممانعت کند. روشی که برای جلوگیری از جذب آنها به سوی سرمایه‌داری و بلوک غرب تهیه کرده بودند، برنامه به‌طور صریح سوسیالیستی نبود؛ چرا‌که ایدئولوژی سوسیالیستی می‌توانست حساسیت‌هایی را بر انگیزد، بنابراین نام «راه رشد غیر‌سرمایه‌داری» را برگزیدند. این تئوری بیشتر جنبه سلبی داشت. پشتیبانی چپ‌ها و بلوک سوسیالیست از انقلاب‌های جهان سومی مبتنی بر همین تئوری بود. آنها بر روی این تئوری کار کردند، به طوری که وقتی کودتای افغانستان پیش آمد و انقلابیون طرفدار شوروی در سال ۱۹۷۸ قدرت را در دست گرفتند، علنا از این تئوری سخن گفتند. این نشان می‌داد که درس‌های خود را خوب یاد گرفته‌اند.
ماهیت این تئوری به صورت عملی چگونه بود؟
ماهیت آن اینگونه بود که دولت مالکیت ابزار تولید را دراختیار می‌گیرد و به بخش‌های کوچک و متوسط به صورت کنترل شده مجوز فعالیت می‌دهد. یعنی ماهیت آن ضد سرمایه‌داری و ضد امپریالیسم - به معنای بلوک غرب- بود. در داخل هم اقتصاد دولتی باید حاکم شود. برنامه اقتصادی پس از انقلاب اسلامی کمابیش همین تئوری بود. به رغم اینکه رهبران انقلاب اسلامی کاملا اسلامی و ضد کمونیست بودند، اما به لحاظ ایده اقتصادی به شدت این تئوری فضا را در اختیار گرفته بود. مروج این تئوری در ایران در ابتدا حزب توده بود. آنها این تئوری را به شدت تبلیغ می‌کردند. جای پای این نظریه را در موارد صدر اصل ۴۴ قانون اساسی به خوبی می‌توان مشاهده کرد.
منظورشما این است که این کتاب پایه اولیه تفکری که موثر بر تصمیم‌سازی‌های اقتصادی شده را بنا نهاده است؟
همین طور است. بعد از انقلاب آن ایده‌ها پیاده شد. بنابراین اگر بخواهید در دانشگاه‌ها دنبال مکتب بگردید، چیزی پیدا نمی‌کنید. اما در میان فعالان سیاسی و
تصمیم‌گیران اقتصادی پس از انقلاب این تفکر در برنامه‌ها وقوانین رواج یافت. چه بسا این تفکر ناآگاهانه بود و هرگز به صورت علنی بیان نشد. اما امروز با نگاه به گذشته می‌توان رد پای این تفکر را به وضوح دید. البته طرفداران صریح و مشخص تئوری
«راه رشد غیرسرمایه‌داری» در اوایل انقلاب آن را تبلیغ می‌کردند. پشتیبانی سفت و سخت حزب توده از جمهوری اسلامی، در اوایل پیروزی انقلاب، ریشه در همین تئوری داشت. رهبران حزب توده معتقد بودند که جنبش ضد امپریالیستی نهایتا به سوسیالیسم منجر خواهد شد. به همین دلیل آنها ابتدای انقلاب از حامیان سرسخت رهبران مذهبی در ایران بودند. در دهه اول انقلاب اسلامی، کمابیش تئوری راه رشد غیر سرمایه‌داری پیاده شد. به رغم وجود برخی کارشناسان در سازمان‌های اقتصادی و بدنه دولت که با سیاست‌های مبتنی بر این تئوری مخالف بودند، اما تلاش‌های آنها به جایی نمی‌رسید، زیرا تفکر غالب ضد سرمایه‌داری بود. توصیه‌های انقلابیون اغلب ناظر بر ممانعت ازجذب سرمایه‌های خارجی، ممانعت از گسترش روابط با دنیای سرمایه‌داری و استقلال و خودکفایی اقتصادی بود. در یک کلام، هدف اصلی درست کردن یک اقتصاد بسته با مالکیت دولتی ابزار تولید بود. این ویژگی‌ها در دهه اول انقلاب کاملا هویداست. در آن دهه کسی از تئوری‌های اقتصادی بحث نمی‌کرد. اگر هم در محافل کارشناسی بحثی مطرح می‌شد، شکل علنی به خود نمی‌گرفت. در واقع همه، کمابیش یا موافق بودند یا اگر مخالف بودند، نمی‌توانستند مخالفت خود را مطرح کنند. به تدریج بن بست اقتصادی سال‌های ۶۷ و ۶۸ که همراه با کسری بودجه گسترده، تورم، رکود و بیکاری بود، سبب شد تا از سال ۶۸، موضوع اصلاحات اقتصادی مطرح شود یعنی تا آن زمان بحثی از جدال مکاتب اقتصادی مطرح نبود. اگرچه تعدادی کارشناسان بودند که بحث‌هایی را مطرح کردند، اما در صحنه عمومی چنین مباحثی اصلا طرح نمی‌شد.
در سال‌های اول انقلاب، بحث اقتصاد اسلامی نیز مطرح شد. حتی گرایشی نیز تحت همین عنوان در دانشگاه‌ها و کتب درسی ایجاد شد که هنوز هم کاربرد خاص خود را دارد.
امروز که بیش از ۳۳ سال از انقلاب اسلامی گذشته، باوجودی که من خیلی علاقه مند به بحث‌های اندیشه‌ای در حوزه اقتصاد هستم، اما هنوز نمی‌دانم منظور از اقتصاد اسلامی چیست. اگر کتابی وجود دارد که در آن تشریح شده که اقتصاد اسلامی چیست، مطرح کنید. اگرچه در این رابطه کتاب‌های زیادی نوشته شده است. مهم‌ترین کتاب مرجع در اندیشه اقتصاد اسلامی مربوط به آیت‌الله محمد باقرصدر به نام اقتصاددانان است که در این کتاب ایشان به صراحت گفته است «علم اقتصاد اسلامی نداریم، بلکه بینش اقتصاد اسلامی داریم که این بینش می‌تواند متفاوت باشد.» از گذشته هم این تفاوت در بینش‌ها وجود داشته است. بنابراین موضوع منسجمی تحت عنوان علم اقتصاد اسلامی نمی‌توان ارائه‌ کرد. در مجموع نمی‌توان یک متن منسجم که علم اقتصاد اسلامی را تشریح کند، پیدا کرد که بگوید اقتصاد اسلامی از اینجا شروع شده و چنین سیاست‌هایی دارد.
مصداق شما برای این گفته چیست؟
از آنجا که طرفداران اقتصاد اسلامی می‌گویند که اقتصاد اسلامی نه سرمایه‌داری و نه سوسیالیستی است، این نتیجه به دست می‌آید که ایده آنها بسیار به تئوری راه رشد غیرسرمایه‌داری نزدیک است، یعنی یک راه میانه، با این تفاوت که خود تئوری راه رشد غیر‌سرمایه‌داری مدعی است که مسیر نهایتا به سوسیالیسم ختم می‌شود. بخش‌های سلبی آن شامل خودکفایی، ضد‌وابستگی و تمام تئوری‌های چپ همین ایده‌هایی است که طرفداران اقتصاد اسلامی هم آنها را مطرح می‌کنند. در حالی که اقتصاد جهان به سویی رفته که امروز دیگر کسی به این صراحت از این اندیشه‌ها دفاع نمی‌کند به این دلیل که شرکت‌های چند‌ملیتی چنان گسترده شده‌اند که حتی اقتصادهای کمونیستی مانند چین هم با آنها کار می‌کنند. چین که هنوز مدعی ایدئولوژی کمونیستی است ظاهرا هیچ نگرانی‌ای از بابت وابستگی ندارد.
پس مکاتب فکری با این روندی که شما توصیف می‌کنید، چگونه بر اقتصاد ایران تاثیر گذاشتند؟
از سال ۱۳۶۸ فکر‌های متفاوتی مطرح شد، یعنی گروهی جرات کردند بگویند که این شیوه اقتصاد دولتی، بسته و متمرکز بن بست است و راه به جایی نمی‌برد. آن سال‌ها همزمان شد با فروپاشی شوروی و اوج‌گیری اقتصاد چین که به سرمایه خارجی و شرکت‌های چند‌ملیتی روی آورده بود. چنین شد که به لحاظ فکری چپ‌ها ناگزیر به عقب‌نشینی شدند. منظورم از چپ‌ها کسانی بودند که از تئوری راه رشد غیر‌سرمایه‌داری، آگاهانه یا ناآگاهانه، حمایت می‌کردند. اما به تدریج آنها خودشان را بازسازی کرده و با لباس‌های جدید مجددا وارد عرصه اقتصاد شدند و همان ایده‌ها را مطرح کردند، به طوری که طی ۲۰ سال اخیر ما شاهد رنگ عوض کردن چپ‌ها بودیم. زمانی نهادگرا شدند، زمانی سوسیال دموکرات شدند و در دوره‌ای میانه‌رو. اما هیچ گاه این تضاد‌ها را حل نکردند و ایده منسجمی را مطرح نکردند. همواره پشت شعارهای عوام پسندانه خود را پنهان کردند. به نظر می‌رسد که آنها بالاخره دریافته‌اند که بدون نظام بازار نمی‌توان اقتصاد را اداره کرد، اما چون هنوز نتوانسته‌اند خود را کاملا از شر ایدئولوژی چپ رها کنند، آگاهانه یا نا آگاهانه، به ترفندهای آشکار و پنهانی متوسل می‌شوند تا نظام بازار را شر ضروری معرفی کنند. این در حالی است که اندیشه اقتصادی مدافع نظام بازار دولت را شرضروری تلقی می‌کند!
از سخنان شما می‌توان اینگونه جمع‌بندی کرد که تنها یک مکتب فکری به صورت پررنگ در اقتصاد ایران طی سال‌های گذشته وجود داشته و آن ایدئولوژی چپ است که به شکل‌های گوناگون در برهه‌های مختلف زمانی بروز پیدا کرده است. با این حال چپ‌ها نظر مقابل شما را دارند. آنها معتقدند که لیبرال‌ها هرگز اجازه تصمیم سازی در عرصه کلان کشور را به چپ‌ها نداده‌اند. نظر شما چیست؟
اگر منظور از لیبرال‌ها همان گروهی است که در بدنه کارشناسی و حوزه آکادمی از سال ۶۸ به این سو، از ایده‌های معقول و علم رایج و اقتصاد رایج سخن می‌گفتند، چنین نیست. به این دلیل که آنها همواره متهم به طرفداری از نظام سرمایه‌داری بوده‌اند و اجازه فعالیت نیافته اند. در هر دوره‌ای که طرح ایده‌ای از آنها صورت گرفته با اتهام‌هایی چون اجماع واشنگتنی و آمریکایی به عقب رانده شده‌اند. البته همه این ایده‌ها از غرب گرفته شده است با این تفاوت که غرب در عین حال که یک سیستم مستقر دارد، اپوزیسیون‌های قوی و منسجم هم دارد که آنها ضد تئوری‌های مسلط را تولید و به بقیه نقاط جهان صادر می‌کنند. در کشور عزیز ما تقریبا همه تئوری‌ها از غرب گرفته می‌شود بدون اینکه کسی به این واقعیت اذعان کند و بدون اینکه اصالت این تئوری‌ها محترم شمرده شود. مثلا عده‌ای مدعی نهادگرایی هستند، اما هیچ کدام از آنها یک سخن نهادگرایانه دقیق نزده‌اند. در واقع آنها از عنوان نهادگرایی استفاده می‌کنند که ایدئولوژی منسوخ خود را مطرح نمایند. به اعتقاد من به آن صورت که در خارج یا اروپا مکاتب مختلف اقتصادی وجود دارد، در ایران نیست.
چقدر این تفکرات، به قول شما کپی‌برداری شده، در تصمیم‌گیرهای کلان کشور نقش داشته‌اند؟
به نظر من بسیار موثر بودند؛ به عنوان نمونه دانشکده‌ای وجود دارد که طی ۳۰ سال رییس آن یک نفر بوده است و معروف است که در این مدت بسیاری از تصمیم‌گیری‌های کلان اقتصادی کشور ریشه در آنجا داشته است. تئوری آنها از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون «راه رشد غیرسرمایه‌داری» است. دولت‌های مختلفی آمدند و رفتند، اما آنچه ماند عقب‌مانده‌ترین ایدئولوژی موجود در سطح جهانی است. این واقعا برای اندیشه اقتصادی کشور ما فاجعه است.
به اعتقاد شما در تصمیم‌گیری‌های کلان کشور شخص محوری حاکم بوده است یا گروه محوری؟
به اعتقاد من هیچ کدام! ایدئولوژی حاکم بوده است.
اما زمانی یک شخص با یک ایدئولوژی جریانی را ایجاد کرده و زمانی هم بوده که گروهی کنار هم قرار گرفتند و جریانی را ایجاد کرده‌اند، چقدر این موضوع قابل استناد است؟
آنچه این گروه یا فرد که به آن اشاره کردید، باعث بروز جریان شده، همان ایدئولوژی و مکتب راه رشد غیرسرمایه‌داری بوده که سفت وسخت به آن چسبیده‌اند و موضع خود را عوض نکرده اند.
آیا می‌توان گفت ضعف احزاب موجب شده که ایدئولوژی که به آن اشاره می‌کنید، غالب شود؟ در توضیح واضح‌تر آیا می‌توان نتیجه گرفت همواره احزاب قوی با پشتوانه ایدئولوژیک، توانسته‌اند از حاکم شدن این ایدئولوژی خاص جلوگیری کنند؟
حتما همین طور است. اگر از آن سو داستان را نگاه کنیم این نتیجه به دست می‌آید که وقتی احزاب مختلف در ایران وجود ندارند در نتیجه مکاتب فکری مختلفی در اقتصاد ایران هم نمی‌توانند مطرح شوند. مشکل ما همین است که همیشه احزابی قوی با برنامه اقتصادی مشخص فعال نبوده‌اند. مثلا اصلاحات اقتصادی دولت آقای‌هاشمی وقتی اتفاق افتاد که حزبی وجود نداشت و در آخر دوره، حزب کارگزاران ایجاد شد که البته آن حزب هم دولت ساخته بود و منسجم نبود که بگوییم برنامه اقتصادی داشته است. در دوره اصلاحات هم تئوریسین‌های این دولت یا همان «چپ‌های شرمنده» نتوانستند بین اقتصاد بازار و اقتصاد دولتی تعادل ایجاد کنند. گرچه برخی از آنها به اقتصاد بازار گرایش داشتند، اما آنها با طرفداران خود دچار تضاد بودند و نمی‌توانستند این موضوع را حل کنند. مثلا حزب مشارکت برنامه اقتصادی بسیار مبهمی داشت. اما وقتی خصوصی با اعضای آنها صحبت می‌کردید، می گفتند که به اقتصاد بازار اعتقاد دارند. حتی در دولت آقای احمدی‌نژاد هم این مساله‌ حل نشد.
اگرچه بسیاری از کارشناسان به صورت جمعی و فردی تلاش‌هایی کردندوهمکاری‌هایی را آغاز کردند، اما تلاش‌های آنها به نتیجه نرسید. آنچه موجب می‌شد که تلاش‌های آنها به نتیجه نرسد همان ایدئولوژی است. ایدئولوژی اقتصادی که ضد نظام بازار است. بنده هیچ اعتقادی به تئوری توطئه ندارم؛ اشاره‌ای هم که به آن دانشکده معروف کردم، نباید زیاده از حد به آنها وزن داد. آنچه در این سال‌ها لاینحل مانده این است که ما نتوانستیم برای آن ایدئولوژی
چاره‌اندیشی کنیم، چه در دوران اصلاحات اقتصادی، چه در دوره اصلاحات سیاسی و هم‌اکنون در دولت آقای احمدی نژاد. تئوریسین‌های دولت فعلی هم همان ایدئولوژی را دارند، منتها با اصطلاحات متفاوت و شاید عوام‌پسند‌تر.
زمانی گفته می‌شد باید با امپریالیسم مبارزه کرد و جنگید؛ امروز گفته می‌شود که می‌رویم جهان را مدیریت می‌کنیم و این مدیریت البته نه سوسیالیسم و نه سرمایه‌داری بلکه راه حل سومی است که لابد هسته اصلی آن همان تئوری «راه رشد غیرسرمایه‌داری» است. طرفه اینکه این هسته توخالی است و ماهیت صرفا سلبی دارد.
پس چگونه باید برای این بن‌بست در ایدئولوژی راه‌حل پیدا کرد؟
من حدس‌ها و گمانه‌زنی‌های خودم را در این باب مطرح می‌کنم.
منظور من این است که چرا این تفکر در دانشگاه‌ها این میزان ریشه دار باقی مانده است؟ حال آنکه طرفداران این ایدئولوژی معتقدند که همواره لیبرال‌ها مانع از پیاده شدن کامل دیدگاه‌های آنها در نظام تصمیم گیری اقتصادی کشور هستند.
یک نمونه از پیاده شدن لیبرالیسم را به من بگویید؟
اجرای طرح تعدیل اقتصادی و هدفمندی یارانه‌ها.
کسانی که در دوران تعدیل اقتصادی برنامه اصلاحات اقتصادی را مطرح کردند همان چپ‌های سابق بودند. اما چون به بن بست عملی رسیده بودند، تصمیم گرفتند که روش خود را عوض کنند. اگر آن بیراهه بود، پس راه چیست؟
البته آنها معتقدند که نهادهای اجتماعی به هم پیوسته‌اند و از این رو نمی‌توان صرفا بدون توجه به بسترهای اجتماعی نظام بازار آزاد را پیاده کرد.
این همان تئوری کذایی نهادگرایی وطنی است که نمی‌داند مهم‌ترین نهاد اقتصادی بازار است.
نقش حاکمیت را در این میان چگونه ارزیابی می‌کنید؟ مثلا در آمریکا یک دانشگاه تبدیل به یک مرکز فکری می‌شود و آنچنان معروف می‌شود که می‌تواند نسخه برای اقتصاد جهان بپیچد، حال آنکه در کشور ما چنین اتفاقی نمی‌افتد. به نظر شما علت چیست؟
نبود احزاب مساله‌ اصلی است. آنجا حاکمیت نماینده یک جریان حزبی است. حاکمیت در کشور ما نماینده احزاب نیست؛ چون احزاب در کشور ما وجود ندارند، اشکال اساسی اینجاست. کسانی که قدرت اقتصادی را در دست می‌گیرند، با برنامه اقتصادی مشخصی نیامده‌اند و تنها یکسری شعار‌های کلی می‌دهند. برنامه اقتصادی اصلی دولت سازندگی سیاست تعدیل نبود بلکه در واقع، برنامه ساختن بعد از جنگ بود. اصلاح سیاست‌های اقتصادی در لابه‌لای آن برنامه و به ناگزیر مطرح شد. مخالفت‌ها از همان آغاز شروع شد و بعد هم مخالفان گفتند که بانک جهانی این برنامه را ارائه‌ داده است که برای انتقادات خود توجیهی داشته باشند. در حالی که به نظر من اگر برنامه اول و اصلاحات اقتصادی در دوران آقای ‌هاشمی صورت نمی‌گرفت وضعیت اقتصادی ما قابل دوام نبود. آن اصلاحات نیم‌بندی که آن زمان انجام شد تاحدودی توانست مملکت را به لحاظ اقتصادی سرپا نگه دارد. اما چون پشت آن برنامه حزب مشخصی نبود و حامی نداشت، به محض آنکه انتقاد‌ها شروع شد، متولیان عقب‌نشینی کردند. به همین دلیل هم بود که برنامه دوم که ادامه برنامه اول بود، روی کاغذ ماند و عملی نشد. در دولت آقای خاتمی هم، فکر روشنی به لحاظ اقتصادی وجود نداشت. کسانی که قدرت تصمیم گیری اقتصادی را برعهده داشتند، همان چپ‌های دوره اول انقلاب بودند. بعد به تدریج عوض شدند. البته کارهای خوبی انجام شد؛ اما آن فکر منسجم اقتصادی در برنامه سوم، اجازه اجرا نیافت. بخش مهمی از ترمزهایی که برای برنامه سوم کشیدند نشان می‌داد که تفکر منسجمی وجود نداشته است.
به نظر شما دانشگاه‌ها تولید مکتب کرده‌اند؟ می‌توان گفت دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی نماد نهادگرایی است، یا دانشکده اقتصاد شهید بهشتی نماد اقتصاد اسلامی؟
به تعبیری می‌توان گفت برخی دانشکده‌ها نماد چیزی شبیه به مکتب بودند اما چه مکتبی؟ اگر با رویکرد علمی بسنجیم در دانشکده اقتصاد علامه نهادگرا نداریم، بلکه عده‌ای هستند که خود را نهادگرا می‌دانند. تنها جایی که می‌خواست ایده منسجم آکادمیک به لحاظ اقتصادی تولید کند، موسسه آموزش و پژوهش در برنامه‌ریزی و توسعه، وابسته به سازمان برنامه سابق یا همان موسسه نیاوران بود. آن موسسه خط مشی و مسیر مشخص و روشنی داشت. کسانی که تربیت می‌شدند، دارای تفکر منسجم اقتصادی بودند. اما همین به اصطلاح نهادگراها یا چپ‌های سابق آنجا را نابود کردند. هرجا که بخواهد یک جریان علمی ایجاد شود، اصحاب ایدئولوژی‌های کج محور می‌آیند و آن را خراب می‌کنند. این ایدئولوژی‌های چپ گرا، بنا به ماهیت خود ضد اقتصاد آزاد و به طور کلی ضد آزادی‌های فردی‌اند.
طرفداران این ایدئولوژی هرزمان با یک بهانه به مخالفت با اندیشه اقتصاد آزاد پرداخته‌اند. زمانی طرفداران اقتصاد آزاد را ضد‌انقلاب و ضد اسلام می‌دانستند و زمانی دیگر آنها را مزدوران سرمایه‌داران زالو صفت و وابسته به اجنبی خطاب می‌کردند. آنها به انواع و اقسام حیل و انگ‌ها برای ساکت کردن مخالفان فکری خود متوسل شده‌اند و این داستان همچنان ادامه دارد. هنوز هم می‌گویند زمان آقای‌هاشمی اقتصاد آزادی‌ها خرابکاری کردند، زمان آقای خاتمی آنها انحراف ایجاد کردند و امروز هم می‌گویند که هدفمندی یارانه‌ها و سیاست‌های اقتصادی آقای احمدی‌نژاد
دست‌پخت اقتصاددانان آزاد است. خاک در چشم مردم پاشیدن تنها شگرد موثر کسانی است که ایدئولوژی شان ورشکسته به تقصیر شده و این تنها راه برای سرپوش گذاشتن بر آن است.
(قسمت اول - ادامه در خبر بعدی)