پاورقی
شرحی بر کتاب آندره اسلوند درباره روسیه پس از فروپاشی شوروی (۲۲)
کمیسیونها تاسیس شده بود و جلسات دبیرخانه صرفا با توافق خودشان پایان یافت. حزب کمونیست از یک ستاد عملیاتی برای رهبرانش محروم شده بود. این اثر زیانباری بر فعالیت کمیته مرکزی و کمیتههای منطقهای حزب داشت. انضباط اجرایی بشدت کاهش یافت و کنترل تضعیف شد... به نظر میرسید مرکز و نیز پیوندهای عمودی ناپدید شده است.
گورباچف حزب کمونیست اتحاد شوروی را از بالا نابود کرد اما چون حزب، مرکز قدرت وی باقی ماند، او شاخهای را که بر روی آن نشسته بود اره کرد. اصلاح طلبها به وی توصیه کردند که به کلی حزب را ترک کند. گورباچف با حفظ ریاست بر سازمانی که خود بیاعتبار کرده بود و موفق به اصلاحات نشده بود قدرت خویش را تضعیف نمود. همچنین با تضعیف «تمرکزگرایی دموکراتیک» یعنی دیکتاتوری درون حزب، او به سازشناپذیرهای حزب امکان داد تا به لیبرالها و خود وی حمله کنند.
نخستین انتخابات نیمه آزاد مجلس برای انتخاب نمایندگان کنگره خلق اتحاد جماهیر شوروی در ۲۶ مارس ۱۹۸۹ برگزار شد. یک سوم نمایندگان را سازمانهای اجتماعی منصوب کردند شامل صد مقام بلندپایه که توسط حزب کمونیست اتحاد شوروی به ریاست گورباچف منصوب شدند. سایر احزاب سیاسی مجاز نبودند و امکانات مبارزه انتخاباتی بسیار محدود بود. انتخابات در بخشهای غربی اتحاد جماهیرشوروی، ملیگراترین جمهوریها و شهرهای بزرگ نسبتا آزاد بود.درصد شرکتکنندگان تقریبا ۹۰درصد بود و ۸۷درصد نامزدهای انتخاب شده اعضای حزب کمونیست اتحاد شوروی بودند. در حدود یک سوم نمایندگان اصلاحطلب بودند. ماجرای هیجانانگیز در انتخابات، انتخاب یلستین به نمایندگی از شهر مسکو بود که پس از یک مبارزه باشکوه انتخاباتی در سطح مردم عادی، تقریبا ۹۰درصد آرا را بدست آورد. یلستین توانست خود را به عنوان رهبری سیاسی که به صورت دموکراتیک انتخاب شده است، تثبیت کند در صورتی که گورباچف توسط حزب کمونیست منصوب شده بود.
گورباچف تاحدی با بیاحتیاطی، رییس کنگره نمایندگان خلق در اتحاد جماهیر شوروی شد. نخستین نشست کنگره در ماه مه و ژوئن ۱۹۸۹، نشانهای از گشایش آزادی بیان در روسیه بود و گورباچف رییس فعال کنگره از سوی هر دو طرف، لیبرالها و سازشناپذیرها، شماتت میشد که اقتدارش را تضعیف مینمود. به علاوه، جلسات طولانی بیشتر وقت وی را میگرفت.
قانون اساسی برژنف در ۱۹۷۷، نخستین قانون اساسی شوروی بود که از حزب کمونیست اتحاد شوروی نام میبرد و در اصل ششم نقش اصلی آن و بنابراین انحصار قدرت را پاس میداشت. در کنگره نمایندگان خلق اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۸۹، آندره ساخاروف عضو فرهنگستان علوم، قدیس مخالفان لیبرال، خواهان حذف اصل شش شد. گورباچف اعتنایی به ساخاروف نکرد و نمایندگان با صدایی بلند وی را به استهزا گرفتند. ساخاروف به نشانه تاسف سری تکان داد و چند روز بعد مرد. گورباچف در تشییع جنازهاش شرکت کرد. کمیته مرکزی در فوریه ۱۹۹۰توصیه قاطعی به حذف اصل شش کرد. گورباچف خود را به خواسته ساخاروف رساند، اما به جای اینکه پیشرو باشد پذیرشگر بیمیلی شده بود که همیشه عقبتر از انقلابی بود که هر روز شتاب میگرفت. درگیری علنی با ساخاروف دقیقا قبل از مرگ وی، به وجهه گورباچف آسیب رساند. سرانجام، گورباچف تصمیم گرفت که موقعیت خویش را «قانونی سازد» و رییسجمهور اتحاد جماهیرشوروی شود به جای اینکه فقط دبیرکل حزب کمونیست باشد. او جای آندره گرومیکوی پیر را به عنوان رییس شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی در اکتبر ۱۹۸۸ گرفته بود. در مارس ۱۹۹۰، کنگره نمایندگان خلق، دفتر جدید رییسجمهور اتحاد جماهیر شوروی را ایجاد کرد.
گورباچف احتمالا بدترین اشتباه خود را مرتکب شد زمانی که تصمیم گرفت خود را در معرض رای مردمی قرار ندهد. رییسجمهور را کنگره نمایندگان خلق اتحاد جماهیر شوروی انتخاب میکردند که اکثریت تضمین شده کمونیستی داشت. گورباچف انتخاب گردید اما به شکل تحقیرآمیز که فقط ۵۹درصد نمایندگان به او رای دادند و ۴۹۵ تا از ۱۸۷۸ رای ریخته شده در یک رایگیری بدون رقیب در مخالفت با وی بود. طبق بهترین نظرسنجیهای عمومی، او هنوز تایید ۴۹درصد جمعیت روس را در دسامبر ۱۹۸۹ داشت، اما یک سال بعد رتبه وی به ۱۴درصد سقوط کرد که هرگز بهتر نشد.
احیای ملیتها و شروع درگیریها
یک دغدغه قدیمی رهبران شوروی، قضیه ملیتها بوده است. مثل امپراتوری هابسبورگ، امپراتوری چند ملیتی روسیه را «زندان ملتها» نامیده بودند. هر رهبر شوروی به مقتضای شرایط، درک خاص خود را از چگونگی رفع و رجوع این مشکل درونی داشت.
استالین به شیوه ماکیاولیستی خویش، کاری کرد که قلمروها تکهتکه شوند بهطوری که هر ملیت دردسرسازی با ملیت دردسرساز دیگر در قلمرو خویش رودر رو میشد و مجبور بود برای کسب پشتیبانی به مسکو متوسل شود. طی جنگ جهانی دوم، او یازده گروه قومی را با هم به سیبری و آسیای مرکزی تبعید کرد که مهمترین آنها، آلمانهای ولگا، تاتارهای کریمه، چچنها و چندین گروه دیگر در قفقاز شمالی بودند. علاوه بر این، او تبعیدها و کشتارهای دسته جمعی نخبگان را به انجام رساند. پس از اینکه ملتهای بالتیک و اوکراین غربی طی جنگ جهانی دوم به اتحاد شوروی ضمیمه شدند، بخشهای بزرگی از جمعیتشان به سیبری تبعید شده یا اعدام شدند.
برژنف برعکس سعی کرد تا هرکسی در هرگوشه از کشورش را خوشحال نگه دارد. او به گروه قومی نام و نشاندار در هر جمهوری اجازه داد که بر سیاست محلی سلطه پیدا کند که هرگز سابقه نداشت، حتی تبعیض علیه قومیتهای روس را در همه جمهوریهای اتحاد شوروی پذیرفت. با این حال جلوههایی از احیای ملتها را با حداکثر خشونت که ضروری میدیدند تحت فشار قرار دادند و بسیاری از ملیتها را زندانی کردند. وقتی که گورباچف رهبر شوروی شد، سهم قومیت روس در جمعیت شوروی به ۵۳درصد کاهش یافته بود. تاریخنگار فرانسوی هلن کاره انکائوس (۱۸۹۷) استدلال کرد که بزرگترین تهدید به اتحاد شوروی، بچههای تازه به دنیا آمده در شوروی هستند که به زودی مسلمان خواهند شد. در حالی که او به درستی بر تهدید ملیتها برای اتحادشوروی اشاره کرد، این تهدید از ملتهای توسعه یافتهتر در غرب و جنوب اتحادشوروی میآمد نه از شرق کمتر توسعه یافته.
ارسال نظر