نویسنده: آندره اسلوند

مترجم: جعفر خیرخواهان

بخش هفتم

لیگاچف (۱۹۸۹) آنقدرها هم از اوضاع ناراحت نبود: «ما بحران یا بیکاری، فقیر یا بی‌خانمان و استثمار توده‌های کارگری را نداریم. ما سایر ملت‌ها را سرکوب نمی‌کنیم. در کشور ما، سرکوب و منکوب ملی برچیده شده است.» لیگاچف (۱۹۸۵) از اصطلاحاتی مثل «هنجارهای اخلاقیات سوسیالستی» استفاده می‌کرد. او می‌خواست به «هر روش قابل درکی، اقتدار نیروی کار صادق و باوجدان را تایید کند.» او یک پیوریتن بود که مصرف‌گرایی را عامل شر اصلی می‌دانست و خواهان «هوشیاری در مبارزه با نفوذ بورژوازی بیگانه با ایدئولوژی و اخلاقیات ما بود.» تازه به ژوئن ۱۹۸۵ رسیده بودیم که گورباچف و لیگاچف علنا نظرات کاملا متفاوتی را ابراز داشتند. لیگاچف به شکل زیر زیرکی اصطلاحات گورباچف را منتشر می‌کرد، اما آنها را اندکی تغییر می‌داد. اما لیگاچف (۱۹۹۳) در خاطرات خود ادعا کرد که آنها در ۱۹۸۷ از هم جدا شدند.

ریژکوف (۱۹۹۲) ملایم صحبت می‌کرد و دیدگاه تکنوکراتیک داشت. من یک بار در کرملین سر میز شام در زاویه مقابل او نشستم و از آرامش و وقار وی حیرت کردم، ریژکوف (۱۹۹۲) گزارش داد که در آغاز پرسترویکا «من و حریف‌های اصلی فقط یک چیز می‌خواستیم: افت اقتصادی متوقف شود، از همه وسایل و تمهیدات برای حرکت اقتصاد به جلو استفاده شود.» او سودای بهبود سازمانی، توجه به انگیزه‌ها و تمرکززدایی مدیریت از مرکز به واحدهای منطقه‌ای بزرگ را داشت در حالی که نقش حزب را کاهش دهد. یکی از مشغله‌های اصلی وی، قانون شرکت‌های دولتی بود که «دقیقا حقوق و وظایف شرکت‌ها و جایگاه‌شان را در نظام اقتصادی تعیین ‌کند. او طرفدار اقتصاد بازار برای کشورهای توسعه یافته، اما نه برای اتحاد شوروی بود. قیمت‌ها در شوروی باید تحت کنترل و تنظیم باشد در حالی که تنظیم‌ها باید بهبود یابد. او از تسامح و واقع‌بینی بیشتر حمایت می‌کرد: «هر جا که قدرت در دستان یک ایدئولوژی قرار دارد، جایی برای تفکرات گوناگون وجود نخواهد داشت.» اما با این حال او بر حکومت حزب کمونیست شوروی پافشاری می‌کرد. سهل است که احساس همدردی با ریژکوف و صداقت ظاهری وی بکنیم، اما بی‌دانشی اقتصادی حیرت‌آور وی، باعث شد که او اقتصاد شوروی را به ورطه نابودی بکشاند.

یاکولف تندروترین عضو دفتر سیاسی بود، اما به عنوان یک دانشمند سیاسی و تاریخدان، تمرکزی بر اقتصاد نداشت و به دموکراسی توجه می‌کرد. وقتی پرسیده شد آیا برنامه کاملی برای اصلاحات در ۱۹۸۵ وجود داشت او پاسخ داد: «این فهم و درک وجود داشت که چه چیزی باید رد شود- اقتدارگرایی و نظام مدیریت دستوری. نیاز عاجل به دموکراسی وجود داشت، اما ما باید می‌فهمیدیم که به چه وسیله و به چه شکلی.» (یاکولف ۱۹۹۱). یاکولف دموکرات‌های واقعی را که خواهان یک اقتصاد بازار معمولی با قیمت‌ها و تجارت آزاد و نیز تسلط مالکیت خصوصی بودند گرد آورد. اما پیش از این که آنها جرات کنند چنین کلماتی را بر زبان آورند مدت زمانی صرف شد و تا ۱۹۹۱ هیچ اقتصاددان با گرایشات اقتصاد بازار در میان سیاست‌گذاران اصلی اقتصادی نبود. اصلاح‌طلبان اقتصادی سرشناس در ابتدای پرسترویکا، اقتصاددانان دانشگاهی از نسل گورباچف بودند مثل آبل آگانبگیان و لئونید آبالکین.

در ابتدا گورباچف از رادیکال‌ترین برنامه اصلاحات حمایت می‌کرد. تا نوامبر ۱۹۸۷ رادیکال‌ها هرگز او را غافلگیر نساختند، اما او سازش‌طلبی ایده‌آل بود که عبارات مبهم و کلی به کار می‌برد. به راستی که او رادیکال‌ترین عبارات را ابتدا ایراد کرد، اما با بسیاری از تمهیدات موافق بود که ربطی به دستور کار رادیکال نداشتند. گورباچف دستور کار اصلاحات خویش را در سخنرانی ایدئولوژیکی اصلی در ۱۰ دسامبر ۱۹۸۴ سه ماه قبل از رسیدن به دبیرکلی حزب کمونیست شوروی آشکار ساخت. او به هر سه برنامه اصلاحات بدیل اشاره کرد و بیشتر شعارهای مشهور بعدی را به کار برد. او با ملایمت خواهان «شتاب گرفتن پیشرفت اقتصادی- اجتماعی»، «دگرگونی عمیق اقتصاد و کل نظام مناسبات اجتماعی» و «پرسترویکای مدیریت اقتصادی» بود. اما او همچنین خواهان «تصمیمات انقلابی»، «رقابت» (بدون شاخصه اجباری) «سوسیالیست»، «خودمدیریتی»، «خودحکومتی»، «فضای باز سیاسی» و حتی «دموکراسی‌سازی» بود. او با خردمندی از مشخص حرف‌زدن خودداری کرد.

در بیست و هفتمین کنگره حزب کمونیست شوروی در فوریه ۱۹۸۶، گورباچف برای نخستین‌ بار خواهان «اصلاح اقتصادی رادیکال» شد. او اندیشه روشنی درباره جهت‌گیری استراتژی سیاسی و اقتصادی خود داشت، اما همچنین با زرنگی به ائتلاف گسترده از کسانی متوسل شد که خواهان هر نوع تغییر بودند. بنابراین تلاش‌های اصلاحی هرگز سازگار نبود. در جولای ۱۹۸۶ او با گفتن این که «من‌کلمه پرسترویکا را با انقلاب معادل می‌گیرم» همه را متعجب ساخت. فقط خود او می‌دانست که چقدر راست می‌گوید.

گورباچف در برابر مقاومت قوی از برژنفی‌های قدیم که نصف دفتر سیاسی را تشکیل می‌دادند به دبیرکلی انتخاب شد و ائتلافش برای تغییر آکنده از اختلاف نظر بود. با این حال او با سرعت و به سختی شروع کرد. تلاش‌های اصلاحاتی اولیه گورباچف، به تلاشی پرانرژی برای انجام هر سه برنامه اصلاحات ختم شد در عین حال که آنها برنامه‌های متناقضی بودند. چون هیچ کدام از این تمهیدات اصلاحی تغییر مثبتی بوجود نیاوردند، ادبیات موضوعی معمولا آنها را نادیده می‌گیرند. در عین حال آنها مهم بودند چون که صحنه را برای اصلاحات آماده کردند. فعالیت سیاست‌گذاری تاثیرگذار بود و این دوره آزمون و خطا به رهبران جدید شوروی فهمانید که اوضاع چقدر ناجور است.

تلاش‌های تکنوکراتیک بیهوده در شتاب دادن به رشد اقتصادی

رهبران جدید همگی درباره بسیاری از بهبودهای تکنوکراتیک نظام اقتصادی شوروی که از برنامه ریژکوف استخراج شد، توافق داشتند. آنها اهداف رشد بالاتر، تغییر سیاست سرمایه‌گذاری و بهبود سیاست دستمزد و کنترل کیفیت را لحاظ کردند. اتلاف و تخصیص نادرست منابع چنان گسترده بود که آنها گمان می‌کردند بهبود اقتصاد آسان خواهد بود.

یکی از شعارهای اولیه گورباچف، «شتاب دادن» به رشد اقتصادی بود که او می‌خواست از حدود ۳‌درصد در سال به دست کم ۴‌درصد بالا ببرد. اما اگر رشد واقعی نزدیک به حالت رکودی بود، آن طور که سلیونین و خانین دلیل می‌آوردند، ۴‌درصد هدف دور از دسترسی بود. نقطه تمرکز دیگر سیاست سرمایه‌گذاری بود. گورباچف پیش‌نویس برنامه پنج ساله دوازدهم برای ۱۹۹۰-۱۹۸۶ را سه بار برگرداند و تقاضای اهداف رشد و سرمایه‌گذاری بالاتر کرد. با این که رهبران جدید درباره نیاز به استاندارد زندگی بالاتر صحبت می‌کردند آنها ترجیح می‌دادند انباشت قابل توجه درآمد ملی را از ۲۵‌درصد در ۱۹۸۵ به ۵/۲۷ در ۱۹۹۰ داشته باشند، بر تضاد بین افزایش سرمایه‌گذاری و مصرف سرپوش‌ گذارند و فرض می‌گرفتند مخارج دفاعی منتشر نشده نیز افزایش یابد.

دولت برژنف مرحوم بر برنامه‌های «پیچیده» عظیم تمرکز کرده بود از قبیل برنامه غذایی (۱۹۸۲) که سیاست‌ها را تعیین می‌کرد و سرمایه‌گذاری را به این صنایع هدایت می‌کرد. پرسترویکای اولیه این تمرکز بر برنامه‌ریزی بخشی را تقویت کرده چندین برنامه جدید به تصویب رساند مثل برنامه کالاها و خدمات مصرفی (۱۹۸۵)، برنامه شیمیایی (۱۹۸۵)، برنامه ماشین‌سازی (۱۹۸۶) که به انبوه سرمایه‌گذاری مازاد ناکارا منجر شد. مدیران شوروی به خاطر جذب منابع دولتی، انگیزه قوی برای شروع کردن پروژه‌های سرمایه‌گذاری جدید داشتند، اما نه این که آنها را تکمیل کنند چون سپس بودجه‌‌شان قطع می‌شد. عمر بیشتر پروژه‌های سرمایه‌گذاری به مدت یک یا دو دهه طول کشید. تعداد پروژه‌های سرمایه‌گذاری باید کاهش می‌یافت، اما انگیزه‌های مدیران بر ساخت پروژه‌های درازمدت حفظ می‌شد.