زاویه
چرا فردیت بر تفکر گروهی ارجحیت دارد؟
مترجم: مانی گلستانی
«تفکر گروهی» چیست؟ در واقع به نوعی مخالف فردیت است. فردیت در استفاده مستقل از ذهن مستتر است. منظور از «مستقل» عینی است، به این معنا که شما راسا از روش عقلایی برای تفکر درباره افراد، موقعیتها و رویدادها استفاده میکنید.
مایکل هرد
مترجم: مانی گلستانی
«تفکر گروهی» چیست؟ در واقع به نوعی مخالف فردیت است. فردیت در استفاده مستقل از ذهن مستتر است. منظور از «مستقل» عینی است، به این معنا که شما راسا از روش عقلایی برای تفکر درباره افراد، موقعیتها و رویدادها استفاده میکنید. عقلایی الزاما به معنای «درست و صحیح» نیست. عقلانیت بیش از نتیجه، ناظر بر یک نوع خاص روش شناسی است. روششناسی عقلایی مستلزم استدلال درباره امور بر پایه واقعیتهای موجود و رویههای منطقی است، اندیشیدن به واقعیات بدون ناسازگاریهای فکری. استدلال منطقی اغلب به حقیقت رهنمون میشود، اما الزام و ضمانتی هم در کار نیست. جنبه مثبت استدلال عقلایی این است که اشتباهات آن خود تصحیح شونده هستند - اگر یک بار دیگر فرآیند استدلال را تکرار کنیم نتیجه مورد بحث حاصل میشود. استدلال عقلایی تنها ابزار کشف حقیقت درباره هر موضوع مشخص است. برای چنین استدلالی هیچ جایگزینی وجود ندارد.
در همین حال هر کس که در «تفکر گروهی» به معنای واقعی آن مشارکت جوید مسوولیت استدلال عقلایی خود را کنار گذاشته است. کسی که گروهی میاندیشد، برای تصمیمگیری درباره درست و غلط به جای خود، به درجات مختلف متکی به دیگران است.
مثلا شخصی را در نظر بگیرید که عضو انجمن معتادان به الکل است. او فکر میکند: «به نظر اینها وضعیت من خوب است. پس باید وضعیتم خوب باشد.» اما معیار این خوب بودن چیست؟ آیا معیاری عینی است و اگر بله، کدام است؟ آیا معیار فقط همین دیگرانی نیستند که وضعیتی کم یا بیش مشابه با شما دارند؟
یک مثال دیگر این است که فرد به خودش میگوید: «مردم از من خوششان میآید. پس باید کارم درست باشد.» باز هم معیار کار درست بودن در اینجا چیست؟ مردم دقیقا از کدام چیز شما خوششان میآید؟ علاقه آنها حقیقی است یا خیر؟ و اگر حقیقی است، نظر شما درباره معیار قضاوت آنها چیست؟
فردیت و عقلانیت نیازمند تفکر بسیار هستند. فردی که به تفکر گروهی پناه میبرد در واقع از مسوولیت فکر کردن شانه خالی کرده است - مثلا همین که نمونه سوالاتی که در بالا مطرح کردم را از خود بپرسد. هربار او سعی میکند با شانه خالی کردن و طفره رفتن به خیال خودش «زندگی را برای خود سادهتر کند.» اما در واقع زندگی از ابعادی دیگر برای او سختتر میشود.
چگونه؟ برای آنکه با فرار از مسوولیت تفکر فردی، او در زندگی پیوسته بیشتر و بیشتر وابسته به تفکر و تشویق دیگران میشود.
شکی نیست که در جهان پیچیده و درهم تنیده واقعیت، حتی یک انسان فردگرا نیز به دیگران وابستگی دارد. مثلا او نمیرود برای درمان خودش جراحی مغز بخواند و بعد بیاید تومور مغزیاش را عمل کند. ممکن است حتی درباره کارکرد اتومبیلاش نیز چیزی نداند، یا همین طور درباره کامپیوترش. برای این منظور، او وابسته به دانش و خدمات دیگر افراد است، اما با این حال او از مسوولیت فکر کردن شانه خالی نمیکند. او درمییابد چه زمان دانش لازم است و چه دانش (یا تخصصی) لازم است و برای پر کردن خلاء آن باید چه کار کند. حتی در برابر یک متخصص هم او تناقضات را به پرسش میکشد و سعی میکند درباره نتیجهگیریها از وی توضیح بخواهد. استدلال فردگرا همه فعال و درگیر شونده است، حتی اگر دانش او در یک حوزه خاص بسیار محدود باشد.
درست است که ارائهکنندگان کالاها و خدمات متخصص هستند، اما همه مصرفکنندگان نیز قوای تفکر دارند. تفکر گروهی به این شکل زندگی ذهنی و روانی افراد را عقیم میگذارد. حس اعتماد و اطمینان به نفس فرد را خدشهدار میکند. باعث میشود فرد احساس فرمانروای زندگی خود بودن را نداشته باشد.
فردی که مدام به سراغ تفکر گروهی میرود دوست دارد که همیشه عضوی از یک مجموعه باشد. فردگرا روابط اجتماعی را با آغوش باز میپذیرد، اما نه به خاطر ارزش فینفسه خودشان.
کسی که به تفکر گروهی خو گرفته از روابط اجتماعی به این دلیل استقبال میکند که به او احساس کامل بودن و آرامش میبخشند. فردگرا روابط اجتماعی را در صورتی ارج مینهد که طرفین آن انسانهای ارزشمندی باشند و این ارزشمندی بر پایه قوای ذهنی، شخصیتی و علایق و باورهای خاص آنها است. کسی که گروهی فکر میکند از با دیگران بودن لذت میبرد، فردگرا برخی اشخاص خاص را میپسندد.
نمی توان یک شبه نوع شخصیت خود را از یکی از این دو گونه به دیگری تغییر داد، اما میتوان تفکر گروهی و فردگرایی را بر دو سر یک طیف پیوسته در نظر گرفت. اگر اینچنین در نظر بگیرند، در زندگیتان پیوسته در حال حرکت از سوی گروهی به سمت فردگرایی هستید. مجبور خواهید شد که اشتباهات فکری را تشخیص داده و اصلاح کنید و هرچه بیشتر و بیشتر زندگیتان را برپایه استدلال منطقی استوار کنید تا باور اکثریت. آنگاه عقاید و نتیجهگیریهای عموم دیگر برای شما معیار قضاوت نخواهد بود. فردگرا این سوال را در خود درونی میکند که «من چه فکر میکنم و برای این فکرم چه دلایلی دارم؟» این باید به تدریج جایگزین عادت تفکر گروهی شود که میگوید «بقیه چه فکر میکنند؟»
فردگرایی اساس جامعه آزاد را تشکیل میدهد. فردگرایی خیلی عمیقتر از یک مشی شخصی، یا حتی باوری اخلاقی است. فردگرایی یعنی چگونه استفاده از ذهن در سامان دادن به تمام امور زندگی، یعنی به نوعی بازتاب فلسفه فکری در قالب اعمال زندگی روزانه است.
کسانی که گروهی فکر میکنند اغلب سوسیالیسم و کنترل دولتی را میپسندند. آنها تایید اعمالشان توسط دیگران را دوست دارند و میخواهند که از این طریق قواعد کارشان روشن شود. فردگرایان برای آنکه به تواناییهایشان دست یافته و بتوانند آنها را محقق کنند به آزادی نیاز دارند. آنها ترجیح میدهند اشتباهات و اصلاحات، خود را داشته باشند تا اینکه ندانسته از دستورالعمل سایرین پیروی کنند.
راست است که ارقام قدرت دارند، اما این قدرت باید بر پایه تفکر و فعالیت اذهان مستقل باشد. جامعهای که همه مردماش مدام منتظرند که دیگران به جای آنها فکر کنند برای طولانی مدت دوام نخواهد آورد. افراد نیز همین طورند.
ارسال نظر