شوخی با اقتصاد
ناهار مجانی!
آیا راجع به «کارما» شنیدهاید؟ بر اساس آن، اعمال خوب و بد ما، در آینده به خودمان بازمیگردند یا به قول بعضی انعکاس مییابند. این مقاله راجع به «کارما» نیست! شاید بعضی قسمتهای این مقاله بسیار واضح و بدیهی به نظر برسد و شاید در بعضی موارد عجیب بنماید.
حامد خالدی *
آیا راجع به «کارما» شنیدهاید؟ بر اساس آن، اعمال خوب و بد ما، در آینده به خودمان بازمیگردند یا به قول بعضی انعکاس مییابند. این مقاله راجع به «کارما» نیست! شاید بعضی قسمتهای این مقاله بسیار واضح و بدیهی به نظر برسد و شاید در بعضی موارد عجیب بنماید. اما توجه داشته باشید که هدف ما در اینجا، هیچ موضوع ماورایی یا اخلاقی نیست و صرفا برای اهداف مادی این را بخوانید!
یک ضربالمثل مشهور اقتصادی میگوید: چیزی شبیه ناهار مجانی وجود ندارد. (There doesn't exist such a thing as a free launch.) . در واقع این بیان سادهای از قانون آربیتراژ میباشد. گذشته از بیان ریاضی این قانون*، به یک مثال ابتدایی از کاربرد آن میپردازیم؛ در فروشگاههای بزرگ دارای چند در خروجی (مثل والمارت یا شهروند)، طول صفها تقریبا با هم برابرند و شما نمیتوانید تشخیص بدهید که در کدام صف زودتر نوبتتان خواهد شد (چرا؟). همین حالت در مورد صفهای بنزین یا گیتهای کنترل پاسپورت در فرودگاه است. این از آنجا ناشی میشود که تمام تصمیمگیرندگان به دنبال بیشینهکردن منافع و کمینهکردن هزینهها هستند و در این راستا از تمام فرصتهای برتر استفاده خواهد شد.
حال بر میگردیم به مساله اصلی: ناهار مجانی! تصور کنید که یک سرویس یا کالا مجانی باشد. تقاضا برای آن آنقدر زیاد میشود که یا به سرعت عرضه آن صفر خواهد شد یا فرآیند استفاده از آن به قدری پیچیده و پر هزینه میشود که هم هزینه با قیمت بازار تعادلی خواهد بود. یک مثال ملموس آن، وامهای با بهره پایین بانکها میباشد. از آنجا که این بهره از بهره تعادلی بازار کمتر است قسمتی از وام، مجانی (بدون بهره) خواهد بود. در نتیجه همانطور که میبینیم عموما هزینههای جانبی دسترسی به این وامها، قیمت واقعی آنها را قابل رقابت با بهره بازار آزاد پولی میکند.
بیایید ابتدا به یک مثال ملموستر بپردازیم؛ بسیاری از شرکتها طی مراحل استخدام و جذب نیرو، از تعداد زیادی متقاضی برای مصاحبه دعوت به عمل میآورند، در حالی که اکثر آنها در چند جمله اول مصاحبه مشخص میشود مناسب شغل مورد نظر نیستند که البته آن چند جمله میتوانست پشت تلفن یا ایمیل باشد. معمولا شرکت به اتلاف وقت و هزینه این دعوت شدگان اهمیتی نمیدهد زیرا ظاهرا شرکت هزینهای متحمل نشده و این یک ناهار مجانی است! اما اگر به دقت بررسی کنیم متوجه میشویم که تعدادی از دعوتشدگان، به مصاحبه نیامده و حاضر نمیشوند که این ریسک را بپذیرند که وقتشان برای مصاحبهای نامعلوم هدر شود. جالب اینجا است که معمولا مناسبترین افراد، در بین همینها هستند (چرا؟). در واقع شرکت برای جمع آوری رزومهها و دعوت عده زیادی هزینه کرده است، اما هیچ تلاشی برای جلب اعتماد دعوتشدگان نکرده تا در مصاحبه حضور یابند. به اصطلاح، در این مرحله از بازی، نوبت شرکت بوده که برای قانع ساختن مصاحبهشونده (به قبول ریسک) تلاش کند. پس باید هزینههای دعوتشونده را نیز لحاظ میکرد.
برای روشن شدن مطلب به چند مثال روزمره توجه کنید:
کسی که تصور میکند گرانفروشی به نفعش است، باید به مشتریهای از دست رفتهاش بیشتر فکر کند، و به دوستان آنها! همچنین وقتی شما حاضر نیستید با قشری خاص معامله کنید دارید برای این روش زندگی یا اعتقاد (Attitude) خود هزینههایی پنهان میپردازید که همان فرصتهای از دست رفتهتان هستند.
میتوانید حدس بزنید که جریمهها و مجازاتهای بیش از اندازه سنگین چه پیامدهایی (هزینههایی) برای پلیس خواهند داشت. در واقع با افزایش شدت تنبیه، تلاش مجرمین برای فرار از قانون بیشتر خواهد شد.
اگر شما اعتقاد دارید باید دوستتان هر روز به شما زنگ بزند، دوستان زیادی نخواهید داشت.(مگر آنها که هر روز برایشان کادو میخرید!) و اگر اعتقاد دارید لباس ظاهر نشان چیزی نیست، لطفا پهلوی من ننشینید!
اگر میخواهید با یک بیلیونر ازدواج کنید باید به اندام کروی علاقهمند باشید یا تحمل بعضی رفتارها (!) را داشته باشید. البته ممکن است که یک خانم/آقای تحصیل کرده، پولدار و هرچه میخواهید با شما ازدواج کند، اما ممکن است بیست سال منتظر بمانید. (مگر آنکه برای پیدا کردن آن تلاش و هزینه کنید)!
اگر کسی به شما پیشنهاد بسیار خوبی داد. حتما به منافع وی نیز فکر کنید. اگر متوجه شدید که به نفع طرف مقابلتان نیست آن را رد کنید! مخصوصا وقتی این پیشنهاد میتوانست به دیگران هم بشود. البته ممکن است ضریب هوشی پیشنهادکننده نصف مال شما باشد، که در آن صورت سریعتر فرار کنید!
پر واضح است که استفاده از یک ملک، هرگز مجانی نیست، حتی اگر ملک خودتان باشد. پس اگر نمی توانید درآمد خوبی از یک مغازه داشته باشید، آن را اجاره دهید! و اگر نمی خواهید خانه بلااستفاده خود را اجاره دهید، حتما آن را بفروشید و هرگز تصور نکنید که براحتی میتوانید رشد قیمت ملک خود را پیشبینی کنید (که مثلا از تورم بیشتر است)، مگر آنکه تجربه و اطلاعات به خصوصی داشته باشید که آن مطمئنا هزینه دارد.
اگر اعتقاد دارید که بهترین درآمد در معاملات املاک است، مجبورید این درآمدها را با بقیه کسانی که اینطور اعتقاد دارند شریک شوید! مخصوصا وقتی این افراد بیشترند، رقیب زیادتری دارید و در نتیجه درآمد کمتر!
شاید پنهانترین هزینه فرصت، زمان است. وقتی در صف یک کالا (مثل شیر، نان، اتوبوس یا یک ناهار مجانی!) منتظر هستید یا به دنبال استفاده از یک فرصت مالی هستید، به این فکر کنید که (با توجه به شغلتان) دقایق شما چقدر میارزند. شاید به نفعتان نباشد که در موقع خرید چانه بزنید یا وقت باارزشتان را پشت تلفن مجانی تلف کنید.
در سازمانهای بدون ابزارهای نظارتی، تصور برخی از کارمندان این است که کارکردشان در درآمدشان تاثیری ندارد و با اتلاف زمان حضورشان در محل کار، چیزی از دست نمی دهند. در حالی که هر لحظه میتواند فرصتی برای خلق ایده جدید و پیشرفت شغلی باشد و البته در بلندمدت عملکرد هر فرد، موقعیت کاری وی را ایجاد خواهد کرد. چه بسا همیشه ممکن است روز تعدیل نیرو و انتخاب بین کارکنان فرا برسد. این باور را داشته باشید که باید ثروتی تولید کنید تا ثروتمند شوید. لازم به ذکر است بیشترین رشد و بالندگی با فکر و تلاش برای حل مساله و انجام کار است و بکار نبستن هر توانایی و استعدادی آن را کور خواهد نمود.
همان طور که میبینید مهمترین و بیشترین هزینههای پنهان (Hidden Costs)، هزینههای فرصت(Opportunity) و هزینههای اعتقاد (Attitude) هستند. حال خودتان سعی کنید چند ناهار مجانی پیدا کنید، سپس هزینههای لحاظ نشدهاش را بیابید. شاید «کارما»، در همین دنیای ساده اقتصادی وجود داشته باشد و برای اثبات آن، نیازی به متافیزیک نباشد.
یک بیان خلاصه از قانون آربیتراژ: با دسترسی صرفا به اطلاعات عمومی نمیتوان فعالیت یا رابطه اقتصادی یافت که دارای امید ریاضی سود مثبت (بیش از متوسط) باشد
* کارشناس ارشد سیستمهای اقتصادی
Law.economist@gmail.com
ارسال نظر