تبارشناسی دموکراسی در ایران
در بریتانیا، دانشآموختگان دانشگاهها تا سال۱۹۴۸ از حق یک رای اضافی (additional vote) برخوردار بودند. در فرانسه، زنان در سال۱۹۴۸ توانستند به حق رای دست یابند و در ایالات جنوبی آمریکا، بعد از اجرای قانون حقوق مدنی (Civil Right Act) در ۱۹۶۸ بود که سیاهان در عمل از حق رای برخوردار شدند. ازاینرو، بحث دموکراسی در ایران، از فضای مذکور جدا نیست و درعینحال در شعاع تاثیرات ناشی از تاریخ ایرانزمین نیز قرار میگیرد.
گرچه در تاریخ ایران، از دوره باستان تا قرن حاضر، برخی نشانههای مردمباوری را میتوان سراغ گرفت؛ اما در کل نظام سیاسی-اجتماعی در جامعه ایرانی غالبا بر بنیان مناسبات و روابط قبیلهای و طایفگی استوار بوده و غالب حاکمیتهای تعریفشده در تاریخ ایران، فاقد مقبولیت و اقتدار دموکراتیک بودهاند؛ ضمنآنکه باید گفت حکومت حکومتگران ایران در چارچوب حاکمیتهای قبیلهای، عشیرهای و فامیلسالارانه، جز تشتت، چندپارگی و تسلط، ارمغان دیگری برای جامعه بههمراه نداشته است. آنچه در طول سالهای دراز این مرزوبوم ثابت ماند، ساختار استبدادی حکومت و فرهنگ استبدادزده مردم بوده است؛ بهگونهایکه پادشاهان این مرزوبوم براین باور بودند که از نسل ایزدان یا بهعبارتی «خداگونه» هستند.
در سپهر اندیشه ایرانیان در قرون متمادی، سیاست به مثابه یک امتیاز بود، نه یک پراتیک (یا تکنیک)؛ بهبیاندیگر، برخلاف یونان باستان که در آن سیاست، کنش مشترک مردم بود و بحث و گفتوگو میان شهروندان دولتشهر در جایگاهی همگانی به نتایج عملی میرسید، چنانکه به قول هابرماس سیاست «گونهای بینش اخلاقی وابسته به عقیده مردمان بود که آزادانه بیان میشد»، در ایران باستان سیاست ازهمانآغاز بهعنوان یک امتیاز -و نه یک تکنیک- صرفا در انحصار طبقه بالای جامعه قرار داشت. در غرب، سیاست، پس از ماکیاولی به تکنیک تبدیل شد. یونانیان واژه tikno را برای تولیدکردن یا ساختن بهکار میبردند.
لفظ techne (تخنه) یا تکنیک از ریشه tec گرفته شده است. هانا آرنت واژههای Labor و Work را با تفاوتهایی تقریبا معادل تکنیک بهکار میگیرد. در نظر هابرماس، تکنیک یا تخنه، یعنی آفریدن نتیجهای به یاری ابزاری که سرآمدان، آن را برای رسیدن به هدفی ازپیشتعیینشده که مردم در تعیین آن نقشی نداشتهاند، برمیگزینند؛ حالآنکه کنش (action) در نظر آرنت و هابرماس به ارتباطات و مناسبات میان مردم مرتبط میشود که شرط اساسی آن، بودن با دیگران و لازمهاش مکالمه و گفتوگو و نقد است. هابرماس، از این ساحت، بهعنوان «گستره همگانی» یاد میکند. در اینجا زبان، فرهنگ و ادبیات، نقشی عمده ایفا میکنند و ارزشهای اجتماعی به پای سودهای مادی قربانی نمیشوند.
به تعبیر آیزیا برلین، این، همان سیاست اخلاقی است که پل ریکور، فیلسوف معاصر فرانسوی، یکی از مدافعان استوار آن است. این ویژگی چندان در ایران بروز نکرد. در ایران، سیاست تا سالهای نزدیک به امروز، بهصورت یک پراتیک یا تکنیک درنیامد، بلکه در گستره خصوصیِ قبایل، عشایر و خانوادههای حاکم محدود ماند. بهبیاندیگر سیاست در ایران، در عرصه همگانی و عمومی به ارتباطات و مناسبات میان مردم اتکا نیافت. در عرصه مکالمه، گفتوگو و نقد مطرح نشد و توسط کنشگران عرصه سیاسی و نخبگان حاکم ــ جز در مواردی نادر و خاص ــ به عنوان یک تکنیک، علم و هنر تلقی نشد، بلکه تنها در حوزه عقلانیت ابزاری نخبگان حاکم و در خدمت منافع و اهداف ازپیشتعیینشده آنان درآمد.