بخش دویست و دهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
معترضان علیه جنگ ویتنام در نفرت از او اشتباه میکردند. او یک همرزم بود. درهرصورت، او مدافع تسلیم حتی بیش از آن چیزی بود که آنها تصور میکردند. همه چیز خیلی ساده بود و بهتر از همه درک آن آسان بود. هنری کیسینجر منبع مصیبتهای آمریکا در جهان بود و همین بود که بود. سیاست واقعگرایانه او در زمانی که ضد آمریکایی نبود، اما غیرآمریکایی بود. برای درستکردن اوضاع، او نهتنها باید از مناصب عمومی/ دولتی کنار میرفت بلکه هرگونه اعمال نفوذی بر امور بینالمللی را هم رد کرد. بااینحال، اگر ملیگرایان افراطی مانند «شلافلی» تبیینهای ساده برای آنچه که شکستهای واشنگتن در جهان میدیدند داشتند، دارای مشکلات فکریای هم بودند که مجبور به کنار آمدن با آن بودند. سازش با روسها و چینیها و نیز عقبنشینی از ویتنام، در دوران نیکسون رخداده بود؛ مردی که کار خود را بهعنوان یک ضدکمونیست تندرو انجام داده و به همین دلیل مورد نفرت چپ بود. او «آلگر هیس» را لو داده، از «جو مککارتی» حمایت کرده و در سال ۱۹۶۴ از باری گولدواتر پشتیبانی کرد. کیسینجر به او «جنگجوی سرد کلاسیک» [ The Classic Cold Warrior: به تأسی از «جنگ سرد» او را «جنگجوی سرد» مینامید] میگفت. چگونه چنین آدمی، ناگهان، «در مورد کمونیسم نرم شد» و بر سیاستی فائق آمد که شلافلی آن را «آخر آمریکا» مینامید؟
دلیلی که او ارائه میداد این بود که در نبرد هوش و ذکاوت میان این دو مرد، نیکسون به شکل نابرابری ضعیف بود. او از لحاظ فکری متزلزل بود؛ درحالیکه کیسینجر از میزانی از اعتماد به نفس برخوردار بود؛ کیسینجر جانوری [ Svengali: اشاره دارد به کسی که میکوشد دیگری را - با نیتی شوم - زیر نفوذ خود درآورد] بود با قدرت اقناع تقریبا هیپنوتیزمی، «یک عنکبوت چاق در مرکز تار.» نیکسون «اسیر» کیسینجری «حیلهگر» و «پیچیده» بود. او از سوی مشاور امنیت ملی خود «فریب» داده شده بود تا از طرحهای غیرآمریکایی کیسینجر دنبالهروی کند. این درک زیادی نمیخواهد تا ببینیم که زبان شلافلی بازتاب یهودستیزی کلاسیک است: یهودی بیریشه و اهریمنی، «عنکبوتی» که سادهلوحان را در دستان خود بازی میدهد و عباراتی مشابه از این دست. در حقیقت، شخص شلافلی در نظریههای توطئه گام برنمیداشت؛ لااقل در انظار عموم چنین مینمود. او بیش از این نمیتوانست بگوید که تجربیات کیسینجر بهعنوان یک یهودی در آلمان به نگرش «شکستگرایی» او کمک کرده است. عبارات «یهود»، «یهودیان» و «یهودیت» یا «یهودی بودن» حتی در فهرست او ظهور و بروز نمییابد. در عوض، او به دو تبیین دیگر برای درک رفتار کیسینجر روی آورد: سادهترین آنها، تبیینی که با آن وی کتاب خود را میگشاید و عنوانی را برای او به دست میدهد، این است که کیسینجر «یکجور دیوانه» است. بهخاطر تجربیات زندگیاش، «احتمال زیادی» وجود داشت که او ارتباط خود با واقعیت را از دست داده است. بزرگنمایی او، مرض خود بزرگپنداریاش و دروغهای بیوقفه او همگی نشانههایی از بیثباتی روانشناختی او بود که موجب شد وی سیاستهایی را دنبال کند که تضعیفکننده ایالاتمتحده بود. یک فرد باهوش دیوانه که آمریکا را بهسوی فاجعه میبرد. شلافلی ادامه داد که متاسفانه نمیتوان یک بدیل «شرورانهتر» را نادیده گرفت. شلافلی همچنین گفت که آسیبی که کیسینجر به آمریکا زد «بهعمد برنامهریزی شده بود»؛ او «داشت به خرس کمک میکرد.» شلافلی از اتهام زدن مستقیم به کیسینجر و عامل شوروی خواندن او عقب نشست: «ما در هیچ کجای این کتاب هیچکس را به خائن بودن یا مقصر بودن در خیانت متهم نمیکنیم»، یعنی، نه به معنای کاملا قانونی. اما «اگر خواننده احساس کند که شواهد موجود زمینه خیانتی واقعی را ایجاد میکند، این نتیجهگیری خود اوست.» شلافلی با پنهان کردن تمام مبانی خود با سبکبالی چیزی را با دستی میداد و با دستی دیگر پس میکشید. در کتاب دایرهالمعارفی او برای هر مومن راستین راستگرایی، چیزی وجود داشت.
«کیسینجر در مسند» نمونهای از افراطیترین تفکرات در سیاست آمریکا در روزگار خود بود و بهراحتی میتوانست از سوی کسانی که قبلا اعضای گروه کُر پوپولیستی شلافلی بودند، کنار گذاشته شود. اما جهت کلی استدلالهایشان فقط محدود به گروه کوچکی از محافظهکاران حاشیهای نبود. حتی صداهای اصلی هم آماده تقبیح کیسینجر با عبارات توطئهآمیز شلافلی بودند. برای مثال، «پاول نیتز»، کارشناس قدیمی سیاست خارجی و منتقد تند دتانت که گرچه نه چپ بود نه پوپولیست، کیسینجر را «خائن به کشور خود» مینامید. کاری که شلافلی انجام داد، با مدتی بیشتر و جزئیاتی طاقتفرساتر از هرکسی قبل یا بعد، همانا پیکربندی مجموعه عقایدی بود که از دوران باری گولدواتر تا رونالد ریگان و تا دوران دونالد ترامپ ادامه داشته است. برای بیش از ۴۰ سال، ملیگرایان پوپولیست آمریکایی در زمره قدرتمندترین و پایدارترین دشمنان سیاسی هنری کیسینجر بودند.
بااینوجود، یک حوزه همپوشان میان کیسینجر و دشمنان پوپولیست او وجود دارد که توضیحات بیشتری میطلبد. کیسینجر واقعگرا حامی منافع ملی بود و از سویی به همین دلیل مورد تقبیح جهانگرایان چپگرا بود. پوپولیستهای شلافلی ملیگرایانی بودند که قصد داشتند آن چیزی را به پیش ببرند که آن را منافع آمریکا در برابر ذهنیت تکجهانی چپ میدیدند. «شلافلی» و «وارد» ادعا کردند که «بقا یا دفاع از خود اولین قانون طبیعت است.» کیسینجر سرسخت، مردی که کاملا از «ضروریات بقا» آگاه بود، کسی نبود که مخالفت کند. «ما نمیتوانیم امنیت ملی را در راستای فضیلت به کناری نهیم.» تقریبا هیچ زمینه مشترکی میان اظهارات «ابتدا آمریکا»ی راستها و واقعگرایی کیسینجری وجود نداشت.