بخش هفدهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
سوسیالیستهای شیلی، سوسیالیستهای اروپایی نبودند. لئون بلوم هرگز چراغ راه یا الهامبخش برای آنها نبود. آنها منحصر به فرد بودند، مخالف هر گونه فرمانگیری از هر خارجیای بودند، حتی پیوستن به انترناسیونال سوسیالیستها را رد میکردند. آنها هرگز یک ایدئولوژی منسجم را بسط ندادند و به احتمال زیاد هم چنین چیزی نمیخواستند. مارکسیستهای محقِقتر و دانشمندتر در پس کتابخانههایشان جای گرفته و بر متون انقلابی تمرکز کرده بودند، به واسطه نگرشهای متناقض میان بلشویکها و منشویکها یا کمونیستها و سوسیالیستها از هم گسیخته بودند، شیلیاییها را نمیتوانستند جدی بگیرند زیرا آنها بهطور فلسفی «سردرگم» بودند، نخود هر آشی بودند و به هر «ایسمی» که باعث میشد بتوانند از آن بگذرند جذب میشدند، حتی «ایسم»هایی با صراحت لحن فاشیستی. آلنده با اشتیاق سوسیالیسم خود را چنین مینامید:«با طعم امپانادا و شراب سرخ». اما «ایسمی» که سرانجام در قلب او و در قلب حزبی که رهبریاش میکرد لانه کرد همانا «کاستروئیسم» بود. میتوان گفت بیش از هر چیز دیگری، این فداکاری او برای کاسترو بود که سرنوشتش را رقم زد. ممکن است استدلال شود که همه چیز به یک فرمول ساده میرسد: آلنده = کاسترو= کمونیسم= استیلای شوروی. این چشماندازی بود که هدایتگر سیاست آمریکا در دهههای ۶۰ و ۷۰ بود. این سادهانگارانه بود، چنانکه تمام فرمولها باید باشد، به ویژه با توجه به واقعیت چندگانه سیاستهای شیلی که این کشور سعی در تسخیر آن داشت. اما در اوج جنگ سرد، رگههایی از حقیقت در آن وجود داشت، اگرچه حقیقتی که گونهای از احتیاطها و اصلاحات را میطلبید که سیاستگذاران واشنگتن بیمیل یا ناتوان در پیشبرد آن بودند. آنچه نمیتواند تعریف شود این است که آلنده در سال ۱۹۷۰ قدرت را با حمایت کمونیستها به دست گرفت و آنچه نمیتواند انکار شود همانا پیوندهای درازمدت آلنده با کاسترو بود. از لحظهای که فیدل در سال ۱۹۵۹ به هاوانا رسید، آلنده «بت» و «الهامبخش» خود را یافت.
در سال ۱۹۵۹، به دنبال وقوع انقلاب فیدل، کاسترو از شیلی دیدار کرد. راهنمای وی سالوادور آلنده بود که در میان هموطنانش به «سخنگوی انقلاب کوبا» معروف شده بود. آلنده اعلام کرد: «مردم شیلی به شدت از انقلاب کوبا متاثر شده و الهام گرفتهاند... امروز آمریکای لاتین با انقلاب کوبا احیا و جوان شده است. کشورهای مختلف ممکن است استراتژیهای مختلفی به کار گیرند اما همگی «به سوی یک هدف مشترک» میروند. حتی یک ارتباط خانوادگی هم وجود داشت.