آلبو کرک (فرمانده نظامی که موفق به فتح جزیره هرمز شد) که آن زمان نایب‌السلطنه هند پرتغال بود، مقدم سفیر ایران را گرامی داشت و طی نامه‌ای به شاه‌اسماعیل صفوی لزوم استقرار روابط سیاسی و نظامی دو دولت را یاد‌آور شد و از همکاری طرفین برای جنگ با ترکان عثمانی سخن به میان آورد و ضمنا بعد از شرحی از عظمت پادشاه پرتغال، خواست که شاه ایران نیز سفیری به دربار پرتغال گسیل دارد و خود نیز نماینده‌ای به دربار ایران فرستاد. سفیر آلبو کرک که ظاهرا از نجیب‌زادگان پرتغال بود گومس دوکار والهوزا نام داشت. وی به همراهی کشیشی به نام فری جوانو عازم ایران شد (۱۵۱۰م/ ۹۱۵ه) ولی این سفیر در هرمز درگذشت و به ایران نرسید. دومین سفیری که از جانب آلبو کرک به ایران آمد، در سال ۱۵۱۲م/۹۱۸ه میکویل فریرا به همراه کشیش جوانو فریرا بود که از نحوه برخورد با آنها اطلاع خاصی در دست نیست.

بعد از این رفت‌وآمدهای مختصر سفیران، شاه‌اسماعیل اول صفوی به فکر تصرف دوباره هرمز افتاد و آنچه توجه وی را به این مساله جلب کرد سرکشی حاکم هرمز از پرتغالیان و تمایل وی به شاه ایران بود. اما آلبو کرک مجبور شد دوباره به هرمز لشکر بکشد و برای بار دوم آن را به تصرف خود درآورد. بر اثر مذاکرات سفیران ایران و پرتغال با آلبو کرک قراردادی بین ایران و پرتغال منعقد شد تا به موجب این قرارداد، توران‌شاه به نام دم مانوئل پادشاه پرتغال، همچنان بر هرمز حکومت کند و متقابلا پرتغالی‌ها ایرانیان را در لشکرکشی به بحرین با کشتی یاری کنند و ایران و پرتغال بر ضد ترکان عثمانی با یکدیگر متحد شوند. با توجه به شرایط آن زمان، ازجمله وجود دشمن مشترک زورمند یعنی عثمانی، شاهان صفوی گه‌گاه به آن مهمان ناخوانده در خلیج‌فارس به‌ناچار دست دوستی می‌دادند و در آن پیمان‌های دوستی، هم از سوی پادشاهان ایران (شاه‌اسماعیل اول و شاه محمد خدابنده) و هم از سوی دولت پرتغال یا بعدها اسپانیا لزوم هم‌آوایی بر ضد ترکان و پیگیری جنگ با آنان یادآوری می‌شد. اگر در دوره سلطنت شاه طهماسب هیچ‌گونه اقدامی از جانب ایران برای استرداد جزایر هرمز و قشم و کوتاه کردن دست پرتغالی‌ها از خلیج‌فارس نمی‌بینیم، به این دلیل بود که شاه‌طهماسب از یک طرف گرفتار حملات ازبک‌ها به ایالات شرقی و از طرف دیگر دچار جنگ‌های ۲۰ساله با عثمانیان بود و فرصت آن را که توجهی به جنوب کند نمی‌یافت. بعد از مرگ شاه طهماسب، جانشین وی پسرش شاه اسماعیل دوم بود که در سال ۹۸۴ه تاجگذاری کرد. هیات سیاسی پرتغال در این مراسم شرکت جستند ولی این پادشاه صفوی به علت داشتن حکومت کوتاه مجالی برای برقراری رابطه سیاسی آنچنانی با دولت‌های خارجی پیدا نکرد.

اما در پرتغال با مرگ دون سباستیان (پادشاه پرتغال) در سال ۱۵۷۸م این کشور دچار هرج و مرج شد که دو سال به طول انجامید. در نهایت در سال ۱۵۸۰م/۹۸۸ه پادشاه وقت پرتغال کاردینال هنریک درگذشت و چون وارثی نداشت فیلیپ دوم (پسر شارلکن) از فرصت استفاده کرده و در سال ۱۵۸۰پرتغال را ضمیمه متصرفات خود کرد و این کشور مدت ۶۰سال در تصرف اسپانیایی‌ها بود، ولی اداره مستعمرات آن در مشرق‌زمین کماکان در دست اتباع پرتغالی باقی ماند. فیلیپ دوم که مذهب کاتولیک داشت و بسیار متعصب بود. در سال ۱۵۸۱م به دون ماسکارنها دوسانتاکروز، نایب‌السلطنه هند پرتغال دستور داد تا سفیری به دربار ایران بفرستد و از پادشاه ایران بخواهد که به پیروان مذهب کاتولیک در ایران آزادی مذهب و اجازه ساختن کلیسا اعطا کند و ضمنا چون بار دیگر آتش جنگ بین اسپانیا و عثمانی شعله‌ور شده بود از شاه بخواهد که دست از جنگ و ستیز با عثمانی‌ها نکشد. نایب‌السلطنه هند نیز کشیش عالی‌مقامی به نام پرسیموس مورالس را که زبان فارسی می‌دانست در همان سال مامور دربار ایران کرد. به طور کلی آنچه مورد نظر پادشاه اسپانیا بود سه مورد زیر بودند:  

آزادی مذهبی پیروان کلیسای کاتولیک در ایران؛   عدم‌سازش با ترکان عثمانی و ادامه اتحاد با اسپانیا بر ضدعثمانی و اخذ امتیازات بازرگانی برای اتباع خویش یعنی اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها.

 در این دوره دولت صفوی به دلایل مختلف، از جمله نبود دانش نظامی، نیاز به فروش ابریشم و کالاهای ایرانی در اروپا و همچنین نیاز به متحدی نیرومند در مقابل دشمن سرسخت خود یعنی عثمانی به کمک غرب نیاز مبرم داشت و در نتیجه دست دوستی را به سوی آنان دراز کرد که در این راستا شاه اسماعیل اول و دیگر شاهان صفوی (از روی اکراه و ناچاری) به اقلیت‌های مسیحی امتیازاتی ‌دادند و از هیات‌های مذهبی کاتولیک پشتیبانی ‌کردند. در نتیجه این شاخه مذهبی استعمارگر غرب، یعنی کلیسای کاتولیک، با برخورداری از پشتیبانی دولت و دربار در برخی از شهرهای ایران به تکاپو پرداخت. در حقیقت یکی از فعالیت‌های کلیسای کاتولیک براین پایه بود که کشیش‌های آزموده خود را با برخورداری از پشتیبانی فرمانروایان و شاهان اروپا به دربار‌های کشورهای خاور زمین بفرستند تا آن حاکمان بتوانند از راه‌های معنوی به خواسته‌های استعماری دست یابند.