خودشناسی
زندگی در سردرگمی
میترافرینژاد فتحی(دریاحقی)
محقق، نویسنده، مربی خودشناسی
Farinezhad_mitra@yahoo. com
شاید شما هم بگویید: « نمیدانم برای چه زندگی میکنم! نمیدانم از زندگی چه میخواهم! نمیدانم علاقهام چیست!» جملاتی که این روزها از بسیاری از افراد میشنویم. میتوان گفت جامعه کنونی ما نقطه بحران را طی میکند. نقطه تحولی که قرار است با گذشت از این مرحله به برآیندی از خواستههای جمعی رسیده و وارد مسیر انتخابشده توسط خود جامعه (خودآگاه یا ناخودآگاه) بشود. مسیری که بر سرنوشت آیندگان تاثیر عمیقی دارد.
محقق، نویسنده، مربی خودشناسی
Farinezhad_mitra@yahoo. com
شاید شما هم بگویید: « نمیدانم برای چه زندگی میکنم! نمیدانم از زندگی چه میخواهم! نمیدانم علاقهام چیست!» جملاتی که این روزها از بسیاری از افراد میشنویم. میتوان گفت جامعه کنونی ما نقطه بحران را طی میکند. نقطه تحولی که قرار است با گذشت از این مرحله به برآیندی از خواستههای جمعی رسیده و وارد مسیر انتخابشده توسط خود جامعه (خودآگاه یا ناخودآگاه) بشود. مسیری که بر سرنوشت آیندگان تاثیر عمیقی دارد.
میترافرینژاد فتحی(دریاحقی)
محقق، نویسنده، مربی خودشناسی
Farinezhad_mitra@yahoo.com
شاید شما هم بگویید: « نمیدانم برای چه زندگی میکنم! نمیدانم از زندگی چه میخواهم! نمیدانم علاقهام چیست!» جملاتی که این روزها از بسیاری از افراد میشنویم. میتوان گفت جامعه کنونی ما نقطه بحران را طی میکند. نقطه تحولی که قرار است با گذشت از این مرحله به برآیندی از خواستههای جمعی رسیده و وارد مسیر انتخابشده توسط خود جامعه (خودآگاه یا ناخودآگاه) بشود. مسیری که بر سرنوشت آیندگان تاثیر عمیقی دارد. در دورانی هستیم که شاید به نظر برسد خیلی چیزها در جای خود نیستند، خیلی خرابیها هست، اما اگر فکر و خرد را به کار ببندیم پس از این خرابی شاهد آبادانی خواهیم بود.
دورانی که جوانان ما با بحران مواجه شدهاند، عدهای در میهمانیها، عدهای در اتاقهای عمل جراحی زیبایی، عدهای سرگرم بازیهای کامپیوتری، عدهای در حال مهاجرت، عدهای در دانشگاهها، عدهای در فعالیتهای کاری، عدهای در فعالیتهای اجتماعی و... اما در نهایت از بسیاری از جوانان نارضایتی و شکایت از وضع را میبینیم و میشنویم همچنین شمار عظیمی از آنها به بیماریهای گوناگون دچارند. شاهد این هستیم که شمار معتادان رو به افزایش است. «تقلید» و «مدگرایی» جمعیت عظیمی را در شهرهای بزرگ فراگرفته است و این یعنی مرگ خلاقیت. کودکان ما گویی کودکی نمیکنند و نوجوانان ما بدون گذر از دوره لطیف و ساده نوجوانی سریعا وارد جوانی میشوند و جوانان ما علائم پیری پیدا کردهاند. کهنسالانمان غالبا بیمار هستند و یا بازنشسته در انتظار مرگ نشستهاند یا در حرص و جوش آینده جوانانشان. دانشگاهها پر از دانشجویانی است که یا رشته تحصیلی خود را دوست ندارند، یا اصلا نمیدانند که چه چیزی را دوست دارند، یا دلزده از درسخواندن شدهاند یا فارغالتحصیلانی هستند که در رشته خود نمیتوانند فعالیت کنند و این یا به دلیل علم یا مهارت کم است یا به دلیل نبود فضای شغلی کافی.
روابط زناشویی به وضع اسفباری رسیده است و هر روز شاهد افزایش میزان طلاق یا خیانت در میان زوجها هستیم. زنان و مردان ما گویی در یک سردرگمی بزرگ در رابطه با یکدیگر گرفتار شدهاند و به کلی چرایی ازدواج را فراموش کردهاند. نه کوچکترها مانند گذشته به بزرگترها احترام میگذارند و نه بزرگترها کوچکترها را میفهمند. به هر جمعی که وارد میشویم هدف که « دور هم جمع شدن» بود فراموش شده و هر کسی دنیای خود را در شبکههای اجتماعی دنبال میکند. در کنار هم هستیم اما اغلب تنهاییم. علی رغم سیل تبادل اطلاعات در شبکههای مجازی و این سیل جمعیت حاضر در شبکههای اجتماعی، مردم ما تنها هستند. با وجود این همه اطلاعات در حوزه خودشناسی، روانشناسی، شاد زیستن، سلامتی، موفقیت و... باز هم مردم ما دچار بیماریها و ناراحتیهای گوناگون هستند و تنها و جدا از هم بودن را ترجیح میدهند. ناامیدی از تغییر گریبانگیر مردم شده است. افسردگی و سرطان بیداد می کند و مطبها و بیمارستانهای ما میزبان خیل عظیمی از مردم شدهاند. چه بر سر ما آمده است که به چنین وضعی دچار شدهایم؟ اشتباه یک نسل؟ اشتباه نسلها؟ در نهایت آن چیزی که سرنوشت یک ملت را رقم میزند، « خواست و انتخاب فرد به فرد آن جامعه، سپس، خواست و انتخاب جمعی یک جامعه (برآورد کلی خواست افراد جامعه) برای نوع زندگی است». از ماست که بر ماست. ما به آیندگانمان مدیون میشویم اگر انتخاب کنیم که به همین شیوه ادامه دهیم.
راه حل چیست؟
شاید در نگاه اول مردم تقصیر این شرایط را بر گردن دیگران بیندازند، شاید در نگاه اول به نظر آید که زندگی همین است و ما محکوم هستیم به آن، یا شاید مانند دختران جوان امید داشته باشیم که مردی با اسب سپید از راه برسد و ما را از خانه دیو نجات دهد! یا جادویی و معجزهای اتفاق بیفتد و ما نجات یابیم. همه موارد نشان از این دارد که «ما نمیخواهیم مسوولیت خود و زندگی خود را بر عهده بگیریم و به فکر فرار هستیم». خبرهای بدی داریم! خبر بد اول این است که شاید در به وجود آمدن این شرایط عوامل مختلفی موثر باشند، اما در نهایت، این «من» هستم که انتخاب میکنم و سرنوشت خود را مینویسم و مسوولیت صد در صد آن نیز با خود «من» است. این مردم یک جامعه هستند که فرد به فرد آنها نوع زندگی خود را و نوع جامعه خود را انتخاب میکنند. متاسفانه یکی از نقصهای فکری و رفتاری ما «فرافکنی» شده است. آنچه را که خود مسوول آن هستیم و درخود داریم دائما فرافکنی میکنیم. چرا؟ چون نمیخواهیم مسوول مسوولیتپذیر باشیم.» شاید بتوان گفت که یکی از بزرگترین نقصهای جامعه ما «عدم مسوولیتپذیری» باشد. خبر دوم این است که: ما نجاتدهندگان خود هستیم. هیچ کسی قرار نیست بیاید و خرابیهای ما را به عهده بگیرد. این خود ما هستیم که خرابیهای ایجاد شده را باید آباد کنیم. این «من» (تک تک افراد جامعه) هستم که باید بیدار شوم، زندگی و خود را بشناسم و راه را انتخاب کنم و بدانم که راه من طبق قانون «تاثیر متقابل» و قانون «پیوستگی» در جهان هستی، بر راه یک «جمع» تاثیر خواهد گذاشت. این «من» هستم که باید به استقلال شخصیتی و بلوغ برسم و خود را از مرداب نجات دهم. داستان از کجا شروع میشود؟ «من».خبر بد سوم این است که: هیچ جادو و معجزهای در کار نیست. هیچ راهی برای فرار نیست. هیچ راهی برای ادامه مسوولیتناپذیری نیست. این چرخه آنقدر ادامه مییابد تا بالاخره ما درسهایمان را بگیریم و به کار ببندیم.»
و اما خبر خوش اینکه:
* راهی پهناور برای نجات ما وجود دارد.
* زندگی همینی نیست که تو داری! «تو» میتوانی زندگی خود را تغییر دهی و از نو بسازی. تو یک محکوم ابدی نیستی مگر اینکه خود تو خودت را در ذهن و باورت محکوم کرده باشی. این یک شوخی نیست! یک واقعیت و یک حقیقت است.
* انتخابهای ماست که زندگی ما را میسازد. چه بپذیریم، چه نپذیریم. میتوانیم انتخابهایی روشن و تقویتکننده داشته باشیم.
* هر کدام از ما، یک معجزه هستیم. معجزه این عصر «معجزه درون» است؛ معجزه تغییر و تحول، معجزهای که با آن انسان در مییابد که چرا گفته شده او «اشرف مخلوقات و جانشین خالق» است. معجزهای که مدد آن انسان خود را میشناسد و به نیروی درون خود پی میبرد. معجزهای که با آن می فهمیم چرا گفته شده همه چیز را برای او آفریدم و همه چیز را به تسخیر او درآوردم. معجزهای که انسان فلسفه خلقت خود را میفهمد... منتظر معجزه نباشید، معجزه در دست و در قلب شماست. شاید در این عصر، همه مردم یک معجزهگر باشند. در این جهان، فقط «غیر ممکن» است که «غیر ممکن» است.
* میتوانیم با خود مواجه شویم. با بیمسوولیتیها، انتخابها، اشتباهات، نادانیها و... خود را از مردابی که در آن گرفتار شدهایم نجات دهیم.
* میتوانیم بیاموزیم که چطور مسوولیتپذیر باشیم.
* میتوانیم بیاموزیم که چطور سرنوشت خود را از سر بنویسیم.
* میتوانیم هدفسازی و متعهد بودن را بیاموزیم. و تمام اینها تنها با « تفکر بر خود (من، جهان هستی، مردم، خدا)، خود (من، جهان هستی، مردم، خدا) را شناختن و بهکار بستن اطلاعات، میسر میشود. اطلاعات میآیند و میروند، به روز میشوند و میسوزند؛ و تباهی (فساد) است اگر نسبت به اینهمه اطلاعات و رفت و آمدشان بیتفاوت و بیمیل باشیم. فلسفه حضور این اطلاعات این است که راهنمایی برای طی مسیر باشند و با بهکار بستن آنها به راه حل برسیم و پاسخی را برای سه سوال اساسی خلقت که « از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ » بیابیم. نه شوخیای در کار است و نه ما را سر کار گذاشتهاند! تمام اتفاقات و اطلاعات، هدفمند و برنامهریزی شده و تابع قانون هستند. اراده الهی، همان « قوانین » وضع شده در جهان هستی است و خالق ما باارادهترین وجود در هستی است. اذن و اراده که میکند، قانون وضع میشود و متعهد به آن قانون میماند.ای کاش که ما هم این اراده، قاطعیت و تعهدپذیری را از خالقمان بیاموزیم و زندگیمان را به کمک آموزهها و نشانههای او بسازیم؛ مگر نه این است که « جهان هستی کتاب آشکار راهنمایی الهی برای زندگی انسان است» ؟
تمام این سردرگمیها که منجر به تباهی و فساد شدهاند از «ندانستن» ما به معنای آگاه نبودن ما میآیند. چون جوابی پیدا نکرده ایم تنبلی و راحتترین راه را پیشه کردهایم؛ که بنشینیم و نگاه کنیم و به گردن یکدیگر یا به گردن تقدیر بیندازیم و بگوییم که زندگی همین است و ما محکوم به گذراندن آن و محکوم به بیهدف گشتن، هستیم؛ یا به پوچی و بیاعتقادی برسیم. اما، ما با یقین به شما میگوییم که: « زندگی همین نیست! ما محکوم نیستیم. ما معشوق خالق هستیم و خلقت ما هدف داشته است. قرار نبوده که بیاییم و درد بکشیم و در درد و جهل بمیریم. قرار بر این بوده که بعد از هبوط و مرگ، دوباره زنده شویم، رشد کنیم، خلاق و خالق شویم. »زمانی که گفتند « ما جانشین هستیم و تن ما بیت الله است و اشرف مخلوقات هستیم » شوخی نکردند. شاید ما انسانها حرفی بزنیم و به آن متعهد نمانیم اما خالق ما متعهدترین و وفادارترین وجود است، این را میتوانیم از قوانین قاطعی که بر جهان هستی حاکم است بفهمیم. اینهمه بیماری و درد و سردرگمی از «جهل ما از چرایی و چگونگی زندگی» است و اینهمه بیماری و درد و سردرگمی درمان دارد. ما تک و تنها در اینجا به حال خود رها نشدهایم.
پاسخ به سوالات: تا چه حد در قبال اطرافیانم مسوول هستم؟
آیا در حدی مسوول دیگران، راحتی و شادی آنها باید باشیم که از خود و از زندگی خود بگذریم؟ خیر. شاید در جامعه ما «به فکر خود بودن» خودخواهی محسوب شود. اما به فکر خود بودن زمانی خودخواهی محسوب میشود که ما هیچکسی را جز خود به رسمیت نشناسیم، برای منافع خود به دیگران آسیب بزنیم، دیگران را فقط ابزاری برای رسیدن به اهدافمان بدانیم، انعطافپذیر نباشیم و حاضر نشویم قدمی برای کمک به دیگران برداریم و بیش از هر چیزی در قلعه وجود خود به سر ببریم و بگوییم که «من مرکز جهان هستم و همه چیز در جهان مال من و فقط برای من است و دیگران اهمیتی ندارند!»انسانهایی که عزت نفس بالایی دارند هم به فکر خود هستند و هم به فکر دیگران. به عبارتی، به تعادل میرسند؛ نه آنقدر درگیر دیگران میشوند که از خود باز بمانند و نه آنقدر گرفتار خود میشوند که به خودخواهی برسند. در مقالات پیشین درباره بیماری مهرطلبی توضیح بسیاری دادیم. یکی از باورهای جالبی که برای مهرطلبها بهوجود میآید این است که «من مرکز و ناجی جهان هستی هستم و دیگران بدون من نمیتوانند به زندگیشان برسند و مشکلات خود را حل کنند» پس آنقدر غرق در زندگی و مشکلات و احساسات دیگران میشوند که بار سنگینی از مسوولیتهایی که مربوط به خود آنها نیست را بر دوش میکشند و از زندگی خود باز میمانند. اینکه ما ابتدا به زندگی خود برسیم و بعد به دیگران کمک کنیم خودخواهی یا اشتباه نیست. چقدر خوب است که به جای قربانی کردن خود یا دیگران، شرایطی را فراهم کنیم که هم خود رشد کنیم و هم دیگران و این یعنی قانون «برنده ـ برنده». انسانی میتواند برای دیگران مفید باشد که ابتدا برای خود مفید باشد. اگر من در زندگی خود فرد موفقی نباشم و به رضایت درونی و به اهداف خود نرسم، زندگی را تباه کردهام. پس طریق سالم و صحیح این است که نیمی برای خود باشید و نیمی برای دیگران. هم امورات زندگی خود را سر و سامان میدهید و هم به دیگران کمک میکنید. نیاز خود به مسوول بودن و قربانی بودن را رها کنید و باور کنید که تمامی انسانها میتوانند از پس زندگی خود برآیند و شما هم مسوول و پاسخگوی زندگی و آیندهتان هستید.
مژده به مخاطبان گرامی:
از تاریخ ششم بهمن ماه به مدت ده جلسه (یک ماه و نیم) در تهران کارگاههای آموزشی زنان و مردان در رابطه با عنوان «زن، مرد، رابطه» برگزار خواهد شد، برای ثبت نام میتوانید با تماس با نویسنده مقالات از طریق ایمیل ذکر شده اقدام نمایید.
محقق، نویسنده، مربی خودشناسی
Farinezhad_mitra@yahoo.com
شاید شما هم بگویید: « نمیدانم برای چه زندگی میکنم! نمیدانم از زندگی چه میخواهم! نمیدانم علاقهام چیست!» جملاتی که این روزها از بسیاری از افراد میشنویم. میتوان گفت جامعه کنونی ما نقطه بحران را طی میکند. نقطه تحولی که قرار است با گذشت از این مرحله به برآیندی از خواستههای جمعی رسیده و وارد مسیر انتخابشده توسط خود جامعه (خودآگاه یا ناخودآگاه) بشود. مسیری که بر سرنوشت آیندگان تاثیر عمیقی دارد. در دورانی هستیم که شاید به نظر برسد خیلی چیزها در جای خود نیستند، خیلی خرابیها هست، اما اگر فکر و خرد را به کار ببندیم پس از این خرابی شاهد آبادانی خواهیم بود.
دورانی که جوانان ما با بحران مواجه شدهاند، عدهای در میهمانیها، عدهای در اتاقهای عمل جراحی زیبایی، عدهای سرگرم بازیهای کامپیوتری، عدهای در حال مهاجرت، عدهای در دانشگاهها، عدهای در فعالیتهای کاری، عدهای در فعالیتهای اجتماعی و... اما در نهایت از بسیاری از جوانان نارضایتی و شکایت از وضع را میبینیم و میشنویم همچنین شمار عظیمی از آنها به بیماریهای گوناگون دچارند. شاهد این هستیم که شمار معتادان رو به افزایش است. «تقلید» و «مدگرایی» جمعیت عظیمی را در شهرهای بزرگ فراگرفته است و این یعنی مرگ خلاقیت. کودکان ما گویی کودکی نمیکنند و نوجوانان ما بدون گذر از دوره لطیف و ساده نوجوانی سریعا وارد جوانی میشوند و جوانان ما علائم پیری پیدا کردهاند. کهنسالانمان غالبا بیمار هستند و یا بازنشسته در انتظار مرگ نشستهاند یا در حرص و جوش آینده جوانانشان. دانشگاهها پر از دانشجویانی است که یا رشته تحصیلی خود را دوست ندارند، یا اصلا نمیدانند که چه چیزی را دوست دارند، یا دلزده از درسخواندن شدهاند یا فارغالتحصیلانی هستند که در رشته خود نمیتوانند فعالیت کنند و این یا به دلیل علم یا مهارت کم است یا به دلیل نبود فضای شغلی کافی.
روابط زناشویی به وضع اسفباری رسیده است و هر روز شاهد افزایش میزان طلاق یا خیانت در میان زوجها هستیم. زنان و مردان ما گویی در یک سردرگمی بزرگ در رابطه با یکدیگر گرفتار شدهاند و به کلی چرایی ازدواج را فراموش کردهاند. نه کوچکترها مانند گذشته به بزرگترها احترام میگذارند و نه بزرگترها کوچکترها را میفهمند. به هر جمعی که وارد میشویم هدف که « دور هم جمع شدن» بود فراموش شده و هر کسی دنیای خود را در شبکههای اجتماعی دنبال میکند. در کنار هم هستیم اما اغلب تنهاییم. علی رغم سیل تبادل اطلاعات در شبکههای مجازی و این سیل جمعیت حاضر در شبکههای اجتماعی، مردم ما تنها هستند. با وجود این همه اطلاعات در حوزه خودشناسی، روانشناسی، شاد زیستن، سلامتی، موفقیت و... باز هم مردم ما دچار بیماریها و ناراحتیهای گوناگون هستند و تنها و جدا از هم بودن را ترجیح میدهند. ناامیدی از تغییر گریبانگیر مردم شده است. افسردگی و سرطان بیداد می کند و مطبها و بیمارستانهای ما میزبان خیل عظیمی از مردم شدهاند. چه بر سر ما آمده است که به چنین وضعی دچار شدهایم؟ اشتباه یک نسل؟ اشتباه نسلها؟ در نهایت آن چیزی که سرنوشت یک ملت را رقم میزند، « خواست و انتخاب فرد به فرد آن جامعه، سپس، خواست و انتخاب جمعی یک جامعه (برآورد کلی خواست افراد جامعه) برای نوع زندگی است». از ماست که بر ماست. ما به آیندگانمان مدیون میشویم اگر انتخاب کنیم که به همین شیوه ادامه دهیم.
راه حل چیست؟
شاید در نگاه اول مردم تقصیر این شرایط را بر گردن دیگران بیندازند، شاید در نگاه اول به نظر آید که زندگی همین است و ما محکوم هستیم به آن، یا شاید مانند دختران جوان امید داشته باشیم که مردی با اسب سپید از راه برسد و ما را از خانه دیو نجات دهد! یا جادویی و معجزهای اتفاق بیفتد و ما نجات یابیم. همه موارد نشان از این دارد که «ما نمیخواهیم مسوولیت خود و زندگی خود را بر عهده بگیریم و به فکر فرار هستیم». خبرهای بدی داریم! خبر بد اول این است که شاید در به وجود آمدن این شرایط عوامل مختلفی موثر باشند، اما در نهایت، این «من» هستم که انتخاب میکنم و سرنوشت خود را مینویسم و مسوولیت صد در صد آن نیز با خود «من» است. این مردم یک جامعه هستند که فرد به فرد آنها نوع زندگی خود را و نوع جامعه خود را انتخاب میکنند. متاسفانه یکی از نقصهای فکری و رفتاری ما «فرافکنی» شده است. آنچه را که خود مسوول آن هستیم و درخود داریم دائما فرافکنی میکنیم. چرا؟ چون نمیخواهیم مسوول مسوولیتپذیر باشیم.» شاید بتوان گفت که یکی از بزرگترین نقصهای جامعه ما «عدم مسوولیتپذیری» باشد. خبر دوم این است که: ما نجاتدهندگان خود هستیم. هیچ کسی قرار نیست بیاید و خرابیهای ما را به عهده بگیرد. این خود ما هستیم که خرابیهای ایجاد شده را باید آباد کنیم. این «من» (تک تک افراد جامعه) هستم که باید بیدار شوم، زندگی و خود را بشناسم و راه را انتخاب کنم و بدانم که راه من طبق قانون «تاثیر متقابل» و قانون «پیوستگی» در جهان هستی، بر راه یک «جمع» تاثیر خواهد گذاشت. این «من» هستم که باید به استقلال شخصیتی و بلوغ برسم و خود را از مرداب نجات دهم. داستان از کجا شروع میشود؟ «من».خبر بد سوم این است که: هیچ جادو و معجزهای در کار نیست. هیچ راهی برای فرار نیست. هیچ راهی برای ادامه مسوولیتناپذیری نیست. این چرخه آنقدر ادامه مییابد تا بالاخره ما درسهایمان را بگیریم و به کار ببندیم.»
و اما خبر خوش اینکه:
* راهی پهناور برای نجات ما وجود دارد.
* زندگی همینی نیست که تو داری! «تو» میتوانی زندگی خود را تغییر دهی و از نو بسازی. تو یک محکوم ابدی نیستی مگر اینکه خود تو خودت را در ذهن و باورت محکوم کرده باشی. این یک شوخی نیست! یک واقعیت و یک حقیقت است.
* انتخابهای ماست که زندگی ما را میسازد. چه بپذیریم، چه نپذیریم. میتوانیم انتخابهایی روشن و تقویتکننده داشته باشیم.
* هر کدام از ما، یک معجزه هستیم. معجزه این عصر «معجزه درون» است؛ معجزه تغییر و تحول، معجزهای که با آن انسان در مییابد که چرا گفته شده او «اشرف مخلوقات و جانشین خالق» است. معجزهای که مدد آن انسان خود را میشناسد و به نیروی درون خود پی میبرد. معجزهای که با آن می فهمیم چرا گفته شده همه چیز را برای او آفریدم و همه چیز را به تسخیر او درآوردم. معجزهای که انسان فلسفه خلقت خود را میفهمد... منتظر معجزه نباشید، معجزه در دست و در قلب شماست. شاید در این عصر، همه مردم یک معجزهگر باشند. در این جهان، فقط «غیر ممکن» است که «غیر ممکن» است.
* میتوانیم با خود مواجه شویم. با بیمسوولیتیها، انتخابها، اشتباهات، نادانیها و... خود را از مردابی که در آن گرفتار شدهایم نجات دهیم.
* میتوانیم بیاموزیم که چطور مسوولیتپذیر باشیم.
* میتوانیم بیاموزیم که چطور سرنوشت خود را از سر بنویسیم.
* میتوانیم هدفسازی و متعهد بودن را بیاموزیم. و تمام اینها تنها با « تفکر بر خود (من، جهان هستی، مردم، خدا)، خود (من، جهان هستی، مردم، خدا) را شناختن و بهکار بستن اطلاعات، میسر میشود. اطلاعات میآیند و میروند، به روز میشوند و میسوزند؛ و تباهی (فساد) است اگر نسبت به اینهمه اطلاعات و رفت و آمدشان بیتفاوت و بیمیل باشیم. فلسفه حضور این اطلاعات این است که راهنمایی برای طی مسیر باشند و با بهکار بستن آنها به راه حل برسیم و پاسخی را برای سه سوال اساسی خلقت که « از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ » بیابیم. نه شوخیای در کار است و نه ما را سر کار گذاشتهاند! تمام اتفاقات و اطلاعات، هدفمند و برنامهریزی شده و تابع قانون هستند. اراده الهی، همان « قوانین » وضع شده در جهان هستی است و خالق ما باارادهترین وجود در هستی است. اذن و اراده که میکند، قانون وضع میشود و متعهد به آن قانون میماند.ای کاش که ما هم این اراده، قاطعیت و تعهدپذیری را از خالقمان بیاموزیم و زندگیمان را به کمک آموزهها و نشانههای او بسازیم؛ مگر نه این است که « جهان هستی کتاب آشکار راهنمایی الهی برای زندگی انسان است» ؟
تمام این سردرگمیها که منجر به تباهی و فساد شدهاند از «ندانستن» ما به معنای آگاه نبودن ما میآیند. چون جوابی پیدا نکرده ایم تنبلی و راحتترین راه را پیشه کردهایم؛ که بنشینیم و نگاه کنیم و به گردن یکدیگر یا به گردن تقدیر بیندازیم و بگوییم که زندگی همین است و ما محکوم به گذراندن آن و محکوم به بیهدف گشتن، هستیم؛ یا به پوچی و بیاعتقادی برسیم. اما، ما با یقین به شما میگوییم که: « زندگی همین نیست! ما محکوم نیستیم. ما معشوق خالق هستیم و خلقت ما هدف داشته است. قرار نبوده که بیاییم و درد بکشیم و در درد و جهل بمیریم. قرار بر این بوده که بعد از هبوط و مرگ، دوباره زنده شویم، رشد کنیم، خلاق و خالق شویم. »زمانی که گفتند « ما جانشین هستیم و تن ما بیت الله است و اشرف مخلوقات هستیم » شوخی نکردند. شاید ما انسانها حرفی بزنیم و به آن متعهد نمانیم اما خالق ما متعهدترین و وفادارترین وجود است، این را میتوانیم از قوانین قاطعی که بر جهان هستی حاکم است بفهمیم. اینهمه بیماری و درد و سردرگمی از «جهل ما از چرایی و چگونگی زندگی» است و اینهمه بیماری و درد و سردرگمی درمان دارد. ما تک و تنها در اینجا به حال خود رها نشدهایم.
پاسخ به سوالات: تا چه حد در قبال اطرافیانم مسوول هستم؟
آیا در حدی مسوول دیگران، راحتی و شادی آنها باید باشیم که از خود و از زندگی خود بگذریم؟ خیر. شاید در جامعه ما «به فکر خود بودن» خودخواهی محسوب شود. اما به فکر خود بودن زمانی خودخواهی محسوب میشود که ما هیچکسی را جز خود به رسمیت نشناسیم، برای منافع خود به دیگران آسیب بزنیم، دیگران را فقط ابزاری برای رسیدن به اهدافمان بدانیم، انعطافپذیر نباشیم و حاضر نشویم قدمی برای کمک به دیگران برداریم و بیش از هر چیزی در قلعه وجود خود به سر ببریم و بگوییم که «من مرکز جهان هستم و همه چیز در جهان مال من و فقط برای من است و دیگران اهمیتی ندارند!»انسانهایی که عزت نفس بالایی دارند هم به فکر خود هستند و هم به فکر دیگران. به عبارتی، به تعادل میرسند؛ نه آنقدر درگیر دیگران میشوند که از خود باز بمانند و نه آنقدر گرفتار خود میشوند که به خودخواهی برسند. در مقالات پیشین درباره بیماری مهرطلبی توضیح بسیاری دادیم. یکی از باورهای جالبی که برای مهرطلبها بهوجود میآید این است که «من مرکز و ناجی جهان هستی هستم و دیگران بدون من نمیتوانند به زندگیشان برسند و مشکلات خود را حل کنند» پس آنقدر غرق در زندگی و مشکلات و احساسات دیگران میشوند که بار سنگینی از مسوولیتهایی که مربوط به خود آنها نیست را بر دوش میکشند و از زندگی خود باز میمانند. اینکه ما ابتدا به زندگی خود برسیم و بعد به دیگران کمک کنیم خودخواهی یا اشتباه نیست. چقدر خوب است که به جای قربانی کردن خود یا دیگران، شرایطی را فراهم کنیم که هم خود رشد کنیم و هم دیگران و این یعنی قانون «برنده ـ برنده». انسانی میتواند برای دیگران مفید باشد که ابتدا برای خود مفید باشد. اگر من در زندگی خود فرد موفقی نباشم و به رضایت درونی و به اهداف خود نرسم، زندگی را تباه کردهام. پس طریق سالم و صحیح این است که نیمی برای خود باشید و نیمی برای دیگران. هم امورات زندگی خود را سر و سامان میدهید و هم به دیگران کمک میکنید. نیاز خود به مسوول بودن و قربانی بودن را رها کنید و باور کنید که تمامی انسانها میتوانند از پس زندگی خود برآیند و شما هم مسوول و پاسخگوی زندگی و آیندهتان هستید.
مژده به مخاطبان گرامی:
از تاریخ ششم بهمن ماه به مدت ده جلسه (یک ماه و نیم) در تهران کارگاههای آموزشی زنان و مردان در رابطه با عنوان «زن، مرد، رابطه» برگزار خواهد شد، برای ثبت نام میتوانید با تماس با نویسنده مقالات از طریق ایمیل ذکر شده اقدام نمایید.
ارسال نظر