زندگی در سردرگمی
‌میترا‌فری‌نژاد فتحی‌(دریا‌حقی)
محقق، نویسنده، مربی خودشناسی
Farinezhad_mitra@yahoo.com
شاید شما هم بگویید: « نمی‏دانم برای چه زندگی می‏کنم! نمی‏دانم از زندگی چه می‏خواهم! نمی‏دانم علاقه‏ام چیست!» جملاتی که این روزها از بسیاری از افراد می‏شنویم. می‏توان گفت جامعه‏ کنونی ما نقطه بحران را طی می‏کند. نقطه‏ تحولی که قرار است با گذشت از این مرحله به برآیندی از خواسته‏های جمعی رسیده و وارد مسیر انتخاب‏شده توسط خود جامعه (خودآگاه یا ناخودآگاه) بشود. مسیری که بر سرنوشت آیندگان تاثیر عمیقی دارد. در دورانی هستیم که شاید به نظر برسد خیلی چیزها در جای خود نیستند، خیلی خرابی‏ها هست، اما اگر فکر و خرد را به کار ببندیم پس از این خرابی شاهد آبادانی خواهیم بود.
دورانی که جوانان ما با بحران مواجه شده‏اند، عده‏ای در میهمانی‏ها، عده‏ای در اتاق‏های عمل جراحی زیبایی، عده‏ای سرگرم بازی‏های کامپیوتری، عده‏ای در حال مهاجرت، عده‏ای در دانشگاه‏ها، عده‏ای در فعالیت‏های کاری، عده‏ای در فعالیت‏های اجتماعی و... اما در نهایت از بسیاری از جوانان نارضایتی و شکایت از وضع را می‏بینیم و می‏شنویم همچنین شمار عظیمی از آن‏ها به بیماری‏های گوناگون دچارند. شاهد این هستیم که شمار معتادان رو به افزایش است. «تقلید» و «مدگرایی» جمعیت عظیمی را در شهرهای بزرگ فراگرفته است و این یعنی مرگ خلاقیت. کودکان ما گویی کودکی نمی‏کنند و نوجوانان ما بدون گذر از دوره لطیف و ساده نوجوانی سریعا وارد جوانی می‏شوند و جوانان ما علائم پیری پیدا کرده‏اند. کهنسالان‏مان غالبا بیمار هستند و یا بازنشسته در انتظار مرگ نشسته‏اند یا در حرص و جوش آینده جوانانشان. دانشگاه‏ها پر از دانشجویانی است که یا رشته تحصیلی خود را دوست ندارند، یا اصلا نمی‏دانند که چه چیزی را دوست دارند، یا دلزده از درس‏خواندن شده‏اند یا فارغ‌التحصیلانی هستند که در رشته خود نمی‏توانند فعالیت کنند و این یا به دلیل علم یا مهارت کم است یا به دلیل نبود فضای شغلی کافی.

روابط زناشویی به وضع اسفباری رسیده است و هر روز شاهد افزایش میزان طلاق یا خیانت در میان زوج‏ها هستیم. زنان و مردان ما گویی در یک سردرگمی بزرگ در رابطه با یکدیگر گرفتار شده‏اند و به کلی چرایی ازدواج را فراموش کرده‏اند. نه کوچکترها مانند گذشته به بزرگ‌ترها احترام می‏گذارند و نه بزرگ‌ترها کوچکترها را می‏فهمند. به هر جمعی که وارد می‏شویم هدف که « دور هم جمع شدن» بود فراموش شده و هر کسی دنیای خود را در شبکه‏های اجتماعی دنبال می‏کند. در کنار هم هستیم اما اغلب تنهاییم. علی رغم سیل تبادل اطلاعات در شبکه‏های مجازی و این سیل جمعیت حاضر در شبکه‏های اجتماعی، مردم ما تنها هستند. با وجود این ‌همه اطلاعات در حوزه خودشناسی، روانشناسی، شاد زیستن، سلامتی، موفقیت و... باز هم مردم ما دچار بیماری‏ها و ناراحتی‏های گوناگون هستند و تنها و جدا از هم بودن را ترجیح می‏دهند. ناامیدی از تغییر گریبانگیر مردم شده است. افسردگی و سرطان بی‏داد می کند و مطب‏ها و بیمارستان‏های ما میزبان خیل عظیمی از مردم شده‏اند. چه بر سر ما آمده است که به چنین وضعی دچار شده‏ایم؟ اشتباه یک نسل؟ اشتباه نسل‏ها؟ در نهایت آن چیزی که سرنوشت یک ملت را رقم می‏زند، « خواست و انتخاب فرد به فرد آن جامعه، سپس، خواست و انتخاب جمعی یک جامعه (برآورد کلی خواست افراد جامعه) برای نوع زندگی است». از ماست که بر ماست. ما به آیندگانمان مدیون می‏شویم اگر انتخاب کنیم که به همین شیوه ادامه دهیم.

راه حل چیست؟
شاید در نگاه اول مردم تقصیر این شرایط را بر گردن دیگران بیندازند، شاید در نگاه اول به نظر آید که زندگی همین است و ما محکوم هستیم به آن، یا شاید مانند دختران جوان امید داشته باشیم که مردی با اسب سپید از راه برسد و ما را از خانه دیو نجات دهد! یا جادویی و معجزه‏ای اتفاق بیفتد و ما نجات یابیم. همه موارد نشان از این دارد که «ما نمی‏خواهیم مسوولیت خود و زندگی خود را بر عهده بگیریم و به فکر فرار هستیم». خبرهای بدی داریم! خبر بد اول این است که شاید در به وجود آمدن این شرایط عوامل مختلفی موثر باشند، اما در نهایت، این «من» هستم که انتخاب می‏کنم و سرنوشت خود را می‏نویسم و مسوولیت صد در صد آن نیز با خود «من» است. این مردم یک جامعه هستند که فرد به فرد آن‏ها نوع زندگی خود را و نوع جامعه خود را انتخاب می‏کنند. متاسفانه یکی از نقص‏های فکری و رفتاری ما «فرافکنی» شده است. آنچه را که خود مسوول آن هستیم و درخود داریم دائما فرافکنی می‏کنیم. چرا؟ چون نمی‏خواهیم مسوول مسوولیت‌پذیر باشیم.» شاید بتوان گفت که یکی از بزرگ‌ترین نقص‏های جامعه ما «عدم مسوولیت‏پذیری» باشد. خبر دوم این است که: ما نجات‏دهندگان خود هستیم. هیچ کسی قرار نیست بیاید و خرابی‏های ما را به عهده بگیرد. این خود ما هستیم که خرابی‏های ایجاد شده را باید آباد کنیم. این «من» (تک تک افراد جامعه) هستم که باید بیدار شوم، زندگی و خود را بشناسم و راه را انتخاب کنم و بدانم که راه من طبق قانون «تاثیر متقابل» و قانون «پیوستگی» در جهان هستی، بر راه یک «جمع» تاثیر خواهد گذاشت. این «من» هستم که باید به استقلال شخصیتی و بلوغ برسم و خود را از مرداب نجات دهم. داستان از کجا شروع می‏شود؟ «من».خبر بد سوم این است که: هیچ جادو و معجزه‏ای در کار نیست. هیچ راهی برای فرار نیست. هیچ راهی برای ادامه مسوولیت‌ناپذیری نیست. این چرخه آنقدر ادامه می‏یابد تا بالاخره ما درس‏هایمان را بگیریم و به کار ببندیم.»

و اما خبر خوش اینکه:
* راهی پهناور برای نجات ما وجود دارد.
* زندگی همینی نیست که تو داری! «تو» می‏توانی زندگی خود را تغییر دهی و از نو بسازی. تو یک محکوم ابدی نیستی مگر اینکه خود تو خودت را در ذهن و باورت محکوم کرده باشی. این یک شوخی نیست! یک واقعیت و یک حقیقت است.
* انتخاب‏های ماست که زندگی ما را می‏سازد. چه بپذیریم، چه نپذیریم. می‏توانیم انتخاب‏هایی روشن و تقویت‌کننده داشته باشیم.
* هر کدام از ما، یک معجزه هستیم. معجزه این عصر «معجزه درون» است؛ معجزه تغییر و تحول، معجزه‏ای که با آن انسان در می‏یابد که چرا گفته شده او «اشرف مخلوقات و جانشین خالق» است. معجزه‏ای که مدد آن انسان خود را می‏شناسد و به نیروی درون خود پی می‏برد. معجزه‏ای که با آن می فهمیم چرا گفته شده همه چیز را برای او آفریدم و همه چیز را به تسخیر او درآوردم. معجزه‏ای که انسان فلسفه خلقت خود را می‏فهمد... منتظر معجزه نباشید، معجزه در دست و در قلب شماست. شاید در این عصر، همه مردم یک معجزه‏گر باشند. در این جهان، فقط «غیر ممکن» است که «غیر ممکن» است.
* می‏توانیم با خود مواجه شویم. با بی‏مسوولیتی‏ها، انتخاب‏ها، اشتباهات، نادانی‏ها و... خود را از مردابی که در آن گرفتار شده‏ایم نجات دهیم.
* می‏توانیم بیاموزیم که چطور مسوولیت‌پذیر باشیم.
* می‏توانیم بیاموزیم که چطور سرنوشت خود را از سر بنویسیم.
* می‏توانیم هدف‌سازی و متعهد بودن را بیاموزیم. و تمام اینها تنها با « تفکر بر خود (من، جهان هستی، مردم، خدا)، خود (من، جهان هستی، مردم، خدا) را شناختن و به‌کار بستن اطلاعات، میسر می‏شود. اطلاعات می‏آیند و می‏روند، به روز می‏شوند و می‏سوزند؛ و تباهی (فساد) است اگر نسبت به این‌همه اطلاعات و رفت و آمدشان بی‏تفاوت و بی‏میل باشیم. فلسفه حضور این اطلاعات این است که راهنمایی برای طی مسیر باشند و با به‌کار بستن آن‏ها به راه حل برسیم و پاسخی را برای سه سوال اساسی خلقت که « از کجا آمده‏ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ » بیابیم. نه شوخی‏ای در کار است و نه ما را سر کار گذاشته‏اند! تمام اتفاقات و اطلاعات، هدفمند و برنامه‏ریزی شده و تابع قانون هستند. اراده الهی، همان « قوانین » وضع شده در جهان هستی است و خالق ما بااراده‏ترین وجود در هستی است. اذن و اراده که می‏کند، قانون وضع می‏شود و متعهد به آن قانون می‏ماند.‌ای کاش که ما هم این اراده، قاطعیت و تعهدپذیری را از خالقمان بیاموزیم و زندگی‏‏مان را به کمک آموزه‏ها و نشانه‏های او بسازیم؛ مگر نه این است که « جهان هستی کتاب آشکار راهنمایی الهی برای زندگی انسان است» ؟

تمام این سردرگمی‏ها که منجر به تباهی و فساد شده‏اند از «ندانستن» ما به معنای آگاه نبودن ما می‏آیند. چون جوابی پیدا نکرده ایم تنبلی و راحت‏ترین راه را پیشه کرده‏ایم؛ که بنشینیم و نگاه کنیم و به گردن یکدیگر یا به گردن تقدیر بیندازیم و بگوییم که زندگی همین است و ما محکوم به گذراندن آن و محکوم به بی‏هدف گشتن، هستیم؛ یا به پوچی و بی‏اعتقادی برسیم. اما، ما با یقین به شما می‏گوییم که: « زندگی همین نیست! ما محکوم نیستیم. ما معشوق خالق هستیم و خلقت ما هدف داشته است. قرار نبوده که بیاییم و درد بکشیم و در درد و جهل بمیریم. قرار بر این بوده که بعد از هبوط و مرگ، دوباره زنده شویم، رشد کنیم، خلاق و خالق شویم. »زمانی که گفتند « ما جانشین هستیم و تن ما بیت الله است و اشرف مخلوقات هستیم » شوخی نکردند. شاید ما انسان‏ها حرفی بزنیم و به آن متعهد نمانیم اما خالق ما متعهدترین و وفادارترین وجود است، این را می‏توانیم از قوانین قاطعی که بر جهان هستی حاکم است بفهمیم. این‌همه بیماری و درد و سردرگمی از «جهل ما از چرایی و چگونگی زندگی» است و این‌همه بیماری و درد و سردرگمی درمان دارد. ما تک و تنها در اینجا به حال خود رها نشده‏ایم.

پاسخ به سوالات: تا چه حد در قبال اطرافیانم مسوول هستم؟
آیا در حدی مسوول دیگران، راحتی و شادی آن‏ها باید باشیم که از خود و از زندگی خود بگذریم؟ خیر. شاید در جامعه ما «به فکر خود بودن» خودخواهی محسوب شود. اما به فکر خود بودن زمانی خودخواهی محسوب می‏شود که ما هیچ‌کسی را جز خود به رسمیت نشناسیم، برای منافع خود به دیگران آسیب بزنیم، دیگران را فقط ابزاری برای رسیدن به اهدافمان بدانیم، انعطاف‏پذیر نباشیم و حاضر نشویم قدمی برای کمک به دیگران برداریم و بیش از هر چیزی در قلعه وجود خود به سر ببریم و بگوییم که «من مرکز جهان هستم و همه چیز در جهان مال من و فقط برای من است و دیگران اهمیتی ندارند!»انسان‏هایی که عزت نفس بالایی دارند هم به فکر خود هستند و هم به فکر دیگران. به عبارتی، به تعادل می‏رسند؛ نه آنقدر درگیر دیگران می‏شوند که از خود باز بمانند و نه آنقدر گرفتار خود می‏شوند که به خودخواهی برسند. در مقالات پیشین درباره بیماری مهرطلبی توضیح بسیاری دادیم. یکی از باورهای جالبی که برای مهرطلب‏ها به‌وجود می‏آید این است که «من مرکز و ناجی جهان هستی هستم و دیگران بدون من نمی‏توانند به زندگی‌شان برسند و مشکلات خود را حل کنند» پس آنقدر غرق در زندگی و مشکلات و احساسات دیگران می‏شوند که بار سنگینی از مسوولیت‏هایی که مربوط به خود آن‏ها نیست را بر دوش می‏کشند و از زندگی خود باز می‏مانند. اینکه ما ابتدا به زندگی خود برسیم و بعد به دیگران کمک کنیم خودخواهی یا اشتباه نیست. چقدر خوب است که به جای قربانی کردن خود یا دیگران، شرایطی را فراهم کنیم که هم خود رشد کنیم و هم دیگران و این یعنی قانون «برنده ـ برنده». انسانی می‏تواند برای دیگران مفید باشد که ابتدا برای خود مفید باشد. اگر من در زندگی خود فرد موفقی نباشم و به رضایت درونی و به اهداف خود نرسم، زندگی را تباه کرده‏ام. پس طریق سالم و صحیح این است که نیمی برای خود باشید و نیمی برای دیگران. هم امورات زندگی خود را سر و سامان می‏دهید و هم به دیگران کمک می‏کنید. نیاز خود به مسوول بودن و قربانی بودن را رها کنید و باور کنید که تمامی انسان‏ها می‏توانند از پس زندگی خود برآیند و شما هم مسوول و پاسخگوی زندگی و آینده‏تان هستید.

مژده به مخاطبان گرامی:
از تاریخ ششم بهمن ماه به مدت ده جلسه (یک ماه و نیم) در تهران کارگا‏ه‌های آموزشی زنان و مردان در رابطه با عنوان «زن، مرد، رابطه» برگزار خواهد شد، برای ثبت نام می‏توانید با تماس با نویسنده مقالات از طریق ایمیل ذکر شده اقدام نمایید.