معنای زندگی‏، التیامی بر نااستواری حیات انسانی
جهانگیر پاک‌نیا دکتر اعظم پویازاده عضو هیات علمی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران است. این دانش‌آموخته‌ رشته قرآن و حدیث‏ اگرچه در سال‌های اخیر جهد خود را بر پژوهش‌های قرآنی معطوف داشته است،‏‏ لیکن علاقه‌مندی به حوزه فلسفه دین و به تبع آن توجه به موضوعاتی همچون «معنای زندگی» و «ایمان»، نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. از این جمله می‌توان به گفت‌وگوهای وی با محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان با محور معنای زندگی در مجله «نامه میبد» (شماره دوم و سوم، سال 1380)، و ترجمه مجموعه مقالاتی در باب معنای زندگی اشاره کرد که در کتابی با همین عنوان منتشر شده است. علاوه بر این، ترجمه کتاب «ایمان چیست؟» اثر مهم آنتونی کنی، فیلسوف انگلیسی، نیز به قلم اوست. کتاب «قرآن و زن» نوشته‌ آمنه ودود،‏ تازه‌ترین ترجمه اعظم پویا، سال جاری در قالب مجموعه مطالعات قرآن و حدیث انتشارات حکمت به چاپ رسیده است. پرسش و پاسخ مکتوب «دنیای اقتصاد» با ایشان‏ در باب «تلقی دینی از معنای زندگی» را در ادامه می‌خوانید.


اگر «معنای زندگی» را به‌عنوان «هدف» زندگی (و نه «کارکرد» یا «ارزشمندی» زندگی) تلقی کنیم، آنگاه چه وجوه مشترکی از مفهوم «معنای زندگی» رادر نزد دینداران (اعم از معتقدان به ادیان شرقی یا غربی) به‌رغم تفاوت‌های شکلی و محتوایی این ادیان می‌توان یافت؟ به تعبیر دیگر ‏چگونه می‌توان از «معنای زندگی» در زمینه‌ای دینی سخن گفت؟
در سوال شما تفکیکی میان «معنای زندگی» به معنای «هدف زندگی» و «‌معنای زندگی» به معنای «کارکرد و فایده زندگی» وجود دارد که تفکیک درستی است. شما تاکید پرسش خودتان را بر «هدف زندگی» قرار داده‌اید و در نهایت از معنای دینی زندگی پرسیدید.
بگذارید با توضیحات« والتر استیس»، فیلسوف انگلیسی‌تبار آمریکایی در این‌باره شروع کنم. او در نوشته خود در باب معنای زندگی ضمن پذیرفتن این سخن که سرگردانی انسان در جهان مدرن ناشی از فقدان ایمان او به خدا و دین است، به بررسی علت پدید آمدن این وضعیت می‌پردازد. او می‌گوید بسیاری معتقدند علت آن است که عالمان قرن هفدهم از علت غایی روی برتافتند و به تبیین علت فاعلی پرداختند. او علت غایی را تعریف کرده و ارتباط آن را با وجود یک طرح کیهانی در جهان توضیح می‌دهد: علت غایی یک چیز، یا یک رویداد، هدفی است که قرار است آن چیز، یا رویداد، آن را در جهان محقق کند؛ یعنی هدف کیهانی آن. پیش‌فرض این هدف این است که یک نظم یا طرح کیهانی وجود دارد که هر موجودی را می‌توان در تحلیل نهایی بر حسب جایگاهش در این طرح کیهانی، یعنی بر حسب هدفش، تبیین کرد. علم جدید این نگاه را تغییر داد. به نظر استیس مطابق تصویر جدید از جهان؛ جهان بی‌هدف، بی‌شعور و بی‌معناست. با این تصویر، جهان دیگر تحت حاکمیت یک موجود روحانی نیست و بنابراین آرمان‌های اخلاقی ما نیز از بیرون از این جهان نمی‌آیند و بلکه در خود این جهان ساخته می‌شوند. به‌طور کلی در اکثر بحث‌ها و نوشته‌های مربوط به معنای زندگی مفاهیمی که محور آن بحث‌ها قرار می‌گیرند عبارتند از:
وجود یا نبود خدا، مرگ و زندگی پس از مرگ، اخلاق، آزادی و خود مدبر خویشتن بودن انسان، غلبه خیر بر شر یا به عکس و رنج انسان در این جهان که با خیر و شر ارتباط دارد.
پس می‌بینیم که آنچه در بحث از معنای زندگی مطرح است در واقع «مفاهیم دینی» است. چه کسی که از این رای دفاع می‌کند که دین به زندگی معنا می‌بخشد و چه آن کس که از رای مقابل دفاع می‌کند و معتقد است این خود آدمی ا‌ست که معنایی برای زندگی‌اش می‌سازد؛ هر دو گروه از این مفاهیم بحث می‌کنند. اگر شما به نوشته‌های والتر استیس، سوزان ولف، جان ککس، هاپ واکر، توماس نیگل، جان هیک و دیگران بنگرید، خواهید دید که در پرداختن به معنای زندگی به همه یا برخی از این مفاهیم می‌پردازند. در واقع این مضامین، در بحث از «تلقی دینی» از معنای زندگی نیز مشترکند.
با این وصف، هریک از این مفاهیم که در تعبیر شما اساسا صبغه دینی دارند، چگونه در تلقی دینی متمایز می‌شوند؟
در اینجا به اهم این مفاهیم اشاره می‌کنم تا معلوم شود چگونه هر یک در تلقی دینی از معنای زندگی مدخلیت دارند.
مساله خدا- کسانی که معتقدند دین به زندگی معنا نمی‌دهد، قائلند به اینکه خدا وجود ندارد یا نمی‌توان خدا را اثبات کرد. بنابراین خدا این عالم را خلق نکرده و برایش طرح و برنامه‌ای هم ندارد و اینک ناظر بر آن هم نیست.
حال اگر بتوان ثابت کرد که خدایی وجود دارد، و این خدا به انسان‌ها می‌اندیشد، نگران آنها است، آنها را رها نمی‌کند، جهان را بر اساس طرحی ساخته است و... در آن صورت آدمی این معانی را در هستی می‌خواند و حیات خود را با آنها تنظیم می‌کند. و برای پرسش‌هایی چون «از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود» پاسخ‌هایی می‌یابد و زندگی‌اش معنادار می‌شود. به همین دلیل است که متفکران دیندار کوشیده‌اند به طریقی وجود خدا را، اگر نه اثبات، بلکه دست کم «معقول» سازند.
«جان هیک» درباره معنای دینی زندگی می‌گوید: پرسش ازمعنای زندگی در واقع این است که ماهیت این جهانی که در آن و به‌عنوان جزئی از آن، خودمان را می‌یابیم چیست؟ و مهم‌تر اینکه آیا ماهیت نهایی جهان تا آنجا که به ما انسان‌ها مربوط می‌شود چگونه است؟ رئوف؟ خشن؟ یا بی‌تفاوت؟
و البته منظور هیک از «ماهیت جهان» چیزی است دقیقا مرتبط با وجود خدا. برای یک دیندار، این هستی نسبت به او بی تفاوت نیست و همین است که به زندگی او معنا می‌دهد. از نگاه او، در این عالم سطوح معنایی وجود دارد و معنای یک شیء برای ما عبارت است از تفاوت بالفعل یا بالقوه‌ای که آن شیء برای ما ایجاد می‌کند. مثلا یک توپ تنیس که برای ما وسیله‌ای برای ورزش است، برای یک بچه حکم اسباب‌بازی را دارد. پس هر چیزی در این عالم دارای سطوح معنایی متفاوت است. و یکی از این سطوح،‏ معنای دینی است. به نظر جان هیک همه ادیان چیزی به آدمی می‌دهند که می‌توان آن را «خوش‌بینی کیهانی» نامید. می‏گوید اگر تصور ادیان از ماهیت عالم از بُن درست باشد ما می‌توانیم از اینکه پاره‌ای از این عالم هستیم مشعوف باشیم و به دلیل وجود بشری، شاد و شاکر. پس معنای زندگی این است که حتی در تاریک‌ترین لحظه‌های زندگی که آکنده از رنج و اندوه است، می‌توان در اوج توکل و اطمینان بود.
مساله مرگ و حیات پس از مرگ- چرا می‌میریم؟ و چرا زندگی پایان می‌پذیرد؟ و آیا پس از مرگ زندگی ادامه دارد؟ اهمیت موضوع مرگ را در معنای زندگی می‌بینیم. اگر قرار است زندگی به پایان برسد، پس زندگی برای چه بود؟ و این یعنی زندگی چه معنایی داشت؟ آیا چنان‌که در بیان خیام می‌بینیم: «این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف/ می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش»؟ برای چه زندگی کردیم؟ برای چه آمدیم و برای چه می‌رویم؟ این «برای» همان پرسش از معنای زندگی است. اما برای یک متدین‏، مرگ پایان زندگی نیست. پس در تصویر دینی هم جاودانگی‌خواهی انسان تامین می‌شود و هم زندگی بیهوده نبوده است. مرگ نیز در طرح کلی عالم جایی دارد. ادیان به انسان‌ها می‌گویند: تو تمام نخواهی شد. و این تصویر اضطراب آدمی به هنگام اندیشیدن به مرگ و ترس او از مرگ به هنگام نزدیک شدن به آن را می‌کاهد.
«جان کاتینگهام » به شیوه‌ای خاص به این موضوع نزدیک می‌شود. او می‌کوشد از طریق مساله مرگ معنابخشی دین به زندگی را نشان دهد. او مدعای خود مبنی بر معنا‌بخشی دین به زندگی را بر دو تعریف از انسان بنا می‌کند؛ یکی اینکه «انسان موجودی شکننده است» و دیگر آنکه «انسان موجودی وابسته است». می‌گوید: پروژه‌هایی‌ که ما شروع می‌کنیم، به خاطر حوادث محتمل و پیشامدهای عادی و معمول زندگی، همواره در معرض این خطرند که با شکست مواجه گشته و نقش بر آب شوند. این شکنندگی در بُن همه چیز هست؛ بیماری، ضعف و ناتوانی، پیری و البته بارزترین آن مرگ است. به نظر او بر خلاف برخی فیلسوفان که از آدمی موجودی خودبسنده و مسوول زندگی خویش معرفی می‌کنند، انسان بر امور زندگی خود کنترل ندارد. بنابراین، معنای زندگی باید چیزی باشد که با این شکنندگی کنار بیاید. کاتینگهام می‌گوید‏، فرض کنید شخصی در ۲۱سالگی تصمیم می‌گیرد قهرمان مسابقات دو شود. همه‌ تلاش خود را به خرج می‌دهد ولی درست وقتی به آن نزدیک می‌شود، ناگهان بر اثر حادثه‌ای پای خود را از دست می‌دهد و آن تصمیم هرگز محقق نمی‌شود.
هر برنامه از پیش طراحی شده برای زندگی، انسان را همواره مستعد نتایج غیرمنتظره می‌کند. کاتینگهام در تعریف دوم‏ٌ خود که آن را از مک‌اینتایر وام می‌گیرد، می‌گوید «ما حیوانات عاقل وابسته‌ایم». (مک‌اینتایر به تعریف ارسطو از انسان یعنی «حیوان عاقل»، «وابسته بودن» را می‌افزاید.)
کاتینگهام درباره این وابستگی انسان معتقد است بسیاری از آنچه ما داریم از پیش‌ داشته‌ایم. مغزمان، انداممان، پدر و مادرمان و.... ما به آنها وابسته‌ایم. پس چگونه از انسان خودبسنده و دارای کنترل بر طرح و برنامه خود سخن می‌گوییم؟
خوب است در همه‌ مراحل بحث از معنای زندگی این نکته را به خاطر داشته باشیم که پرسش از معنای زندگی‏، پرسش انسانی است که می‌اندیشد یا بهتر بگوییم پرسش لحظه‌های اندیشیدن انسان است؛ لحظه‌ای که طرح و برنامه او شکسته می‌شود، لحظه‌ای که تلاش‌های او بی‌نتیجه می‌ماند، لحظه بیماری‌های سخت و بالاخره لحظه مواجهه با مرگ. به‌طور کلی، لحظه‌ای که از سطح عادی و بی‌دغدغگی زندگی فراتر می‌رویم.
اخلاق- پرسش این است که بایدها و نبایدهای اخلاقی ما از کجا می‌آیند؟ و اینکه چرا اخلاقی زندگی کنیم؟
در ادبیات مربوط به بحث از معنای زندگی به هر دوی این پرسش‌ها پرداخته می‌شود. تصویر دینی‌ای که در این ادبیات ترسیم می‌شود بیان‌گر آن است که اخلاق از بیرون از این عالم می‌آید و منشأ آن دین است و اما در تصویر غیردینی انسان‌ها خود اخلاق را ایجاد می‌کنند. البته در قرن اخیر متدینان پذیرفته‌اند که اخلاق بیرون از دین و مقدم بر دین است. بایدها و نبایدهای اخلاقی مربوط به عقل انسان است. اما همچنان اخلاق در تصویر دینی از معنای زندگی نقش مهمی ایفا می‌کند. زیرا دینداران دین را پشتوانه اخلاق می‌دانند. یعنی پرسش دوم که چرا اخلاقی زندگی کنیم محور بحث قرار می‌گیرد.
به نظر «هاپ‌واکر» که از معنابخشی دین به زندگی دفاع می‌کند، اعتقاد به اینکه خدا ما را دوست دارد و نگران ماست و همین‌طور عشق به او، در انجام ایثارها و عمل به اخلاقیات انگیزه قویتر به ما می‌دهد. او می‌گوید: سکولاریسم فاقد احساس عشق جهانی است و بنابراین تصادفی نیست که نتوانسته است قدیسانی چون عیسی، مادرترزا، گاندی، قدیس فرانسیس و مارتین لوترکینگ بپروراند. البته منظور او از سکولاریسم، سکولاریسم فلسفی است نه سیاسی. «هاپ‌واکر» معتقد است با اعتقاد به دین، پاسخی داریم به اینکه چرا اخلاقی باشیم؛ در حالی ‌که سکولاریسم در پاسخ به این سوال با مشکل جدی روبه‌رو است.
به نظر واکر در سکولاریسم هیچ مبنای واضحی برای تساوی انسان‌ها وجود ندارد و هیچ دلیلی وجود ندارد که با همه انسان‌ها با احترام مساوی رفتار کنیم.
آزادی و خود مدبر خویشتن بودن- پرسش این است که آیا اعتقاد به خدا‏، اختیار و آزادی را از انسان می‌گیرد؟ و آیا چنانکه هگل می‌گوید اعتقاد به خدا انسان را در پای خدا قربانی می‌کند و او را به صفر می‌رساند؟ آیا این اعتقاد از انسان موجودی نابالغ می‌سازد که دیگری برای او تصمیم می‌گیرد؟
تلقی دینی به معنابخشی زندگی‏، به این پرسش‌ها پاسخ منفی می‌دهد. بر اساس این تصویر، آدمی موجودی مختار است. دین واقعیت هستی را به اطلاع انسان می‏رساند و به او می‌گوید پاسخ نیکی، نیکی است و پاسخ بدی، بدی، اما او را مجبور نمی‌کند خوبی یا بدی را انتخاب کند. خدا باشد یا نباشد ما در انتخاب خوب و بد آزادیم. واکر با استناد به سخنی از عیسی(ع ) در انجیل یوحنا (32 / 8) «‌شماحقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد»‏، می‌گوید: خداباوری به جای آنکه آزادی و معناداربودن زندگی را در مقابل هم ببیند، آن دو را چنان به یکدیگر گره خورده می‌بیند که نمی‌توان آنها را از هم جدا کرد.
اینجا بحث‌های مفصلی از سوی دین‌داران شده است. آنان کوشیده‌اند از رابطه خدا با انسان تصویری خردپسند ارائه دهند. برای مثال در میان مسلمانان، متفکّرانی تصویر عبد و مولا از رابطه انسان و خدا را که از متن قرآن برداشت می‌شود به فرهنگ نزول قرآن مرتبط کرده‌اند و رابطه محب و محبوب را به جای آن نشانده‌اند و توضیح داده‌اند که در این رابطه‏، انسان نه تنها به صفر نمی‌رسد که جایگاه بلند خود را می‌یابد. این بحث طولانی را به مجال دیگری باید سپرد.
در میان ادیان ابراهیمی‏، رویکرد فوق‌طبیعت‌گرا به « معنای زندگی»، قائل به «کشف» «معنای» پیش‌داده‌ خالق (در مقابل مفهوم «ایجاد‌» معنا در رویکرد طبیعت‌گرا) است. اگر مرجع راهنمای کشف معنای دینی زندگی را کتب مقدس این ادیان بدانیم، آیا فرایند «کشف معنا» زندگی در نزد مومنان، فرایندی پایان‌یافته است؟ و اگر نه، آیا مواجهات تفسیری با متون مقدس، می‌تواند ‏به کشف «معنایی» نو در زندگی مومنان منجر شود؟
این پرسش مهمی است که با وجود معنای زندگی در متون دینی، آیا فرایند کشف معنا برای مومنان پایان یافته است؟ و ادامه پرسش شما این خواهد بود که پس از خواندن متن و دریافت معنا، دیگر مومن کاری جز عمل به متن ندارد؟ و این زندگی را از پویایی می‌اندازد و جست‌وجوگری برای یک مومن بی معنا خواهد بود. او یک بار برای همیشه معنا را دریافته است. اصلا چنین زندگی‌ای به مرگ می‌ماند.
به نظر می‌رسد باید هم مقصود خودمان را از ماهیت متن روشن کنیم و هم از ماهیت دین و دینداری. معمولا ما وقتی به دین می‌رسیم به ساده‌سازی زیادی دست می‌زنیم. ما به سطوح دینداری توجه نمی‌کنیم و فراموش می‌کنیم که دین وارد ظرف وجود انسان‌هایی می‌شود که خود دارای سطوح مختلف‌اند. دین این سطوح را به رسمیت می‌شناسد؛ انسان‌هایی که مشغول زندگی روزمره‌اند و فرصت اندیشیدن عمیق را ندارند و انسان‌هایی که اهل اندیشیدن‌اند و همین‌طور سطوح دیگر.
و اما درباره متن، اینجا مجال بحث از موضوع فهم متن نیست. چگونه یک متن را می‌توان فهمید و چگونه فهم‌های مختلف از یک متن حاصل می‌شود و چگونه می‌توان فهم‌های مختلف از یک متن را به رسمیت شناخت و اینکه آیا دینداری لزوما از متن دینی آغاز می‌شود؟ این پرسش‌ها پاسخ ساده و سرراست و سهل‌الوصولی ندارند. بحث‌های زیادی در این‌باره وجود دارد. اما در این‌جا فقط به یک نکته درباره متن اشاره می‌کنم و آن اینکه دو نگاه می‌توان به متن دینی داشت؛ یکی اینکه همه آنچه را که آدمی در پی آن است، تمام و کمال، در متن قرار داده شده، که در آن صورت پاسخ به سوال شما مثبت است. اما این نگاه یک سطح از دینداران است. نگاه دوم این است که دینداری از متن فقط آغاز می‌شود. دین، همانطور که پاره‌ای از متفکران مسلمان معاصر گفته‌اند، حداقل‌ها را در اختیار انسان قرار می‌دهد و مومن دین‌داری خود را از متن آغاز می‌کند. بله، متن واجد اشاراتی است و نشان دهنده راهی است، اما این راه تودرتوست. به محصولات متفاوت یک دین، برای مثال، اسلام نگاه کنید. مولوی و غزالی دو محصول متن قرآن‌اند. هر دو به خدا معتقدند، آنچه شالوده یک متن دینی را تشکیل می‌دهد، اما یکی در جست‌وجوی کشف معنا به عشق می‌رسد و دیگری به خوف. وجود خدا به زندگی آنان معنا می‌بخشد، اما مقصود از وجود خدا و چگونه بودن او و چگونه در مواجهه با او بودن کشف آنان است.
پرسش آخری که طرح کردم و آن اینکه آیا همیشه دین‌داری لزوما از متن دین آغاز می‌شود یا نه، پرسش مهمی است. برخی معتقدند دینداری از کشف و شهود درونی آغاز می‌شود و در میانه راه متن دینی به شکلی از اشکال نقش ایفا می‌کند. من وارد این بحث نمی‌شوم که خود بحث مستقلی است.
با وجود نقد تلقی دینی از «معنای زندگی» که در آثار فیلسوفان تحلیلی و برخی متفکران پست‌مدرن به چشم می‌خورد، کدامین دیدگاه را در میان مدافعان تلقی دینی همچنان قابل طرح می‌یابید؟
به نظر من دیدگاه جان کاتینگهام بسیار واقع‌بینانه است. البته در دیدگاه‌های متفکران دینی دیگر هم نکات قابل دفاعی وجود دارد. مثلا این سخن هاپ‌واکر که بر چه مبنایی باید به انسان‌ها نگاه مساوی داشت و به آنها احترام مساوی گذاشت؟ این سخن بسیار مهمی است و در بحث از معنابخشی دین به زندگی‏، می‌تواند نقش مهمی ایفا کند.
پیشنهاد عملگرایانه‌ متفکرانی همچون ویلیام جیمز در باب سودمندی اتکا بر دین، چگونه تلقی «معنای دینی زندگی» را تقویت می‌کند؟
مسلما آن را تقویت می‌کند. پیشنهاد امثال پاسکال و ویلیام جیمز آن است که بیایید چنان زندگی کنیم که گویی مدعیات خداباوری جهان‌بینی الهی صادق است. این پیشنهادها چه عملی باشند چه نه، معنایش این است که معنای دینی زندگی بر معنای غیردینی آن رجحان دارد. بر اساس این دیدگاه‌های پراگماتیستی دین به آدمی چیزهایی می‌دهد که در تلقی غیردینی وجود ندارد. به قول هیک دین به آدمی خوش‌بینی کیهانی می‌دهد، البته روشن است که مقصود او از خوش بینی، ساده لوحی نیست، بلکه امید است به اینکه خیر بر شر غلبه دارد و به قول کاتینگهام امید به اینکه هنوز خیر قابل دنبال کردن است. و البته به قول برخی دیگر دین کارش توانا ساختن انسانهاست و به آدمی توانایی زیستن می‌دهد.
از ویلیام‌جیمز و پاسکال به بعد‏، این نگاه پراگماتیستی تحولاتی پیدا کرده است. جیمز و پاسکال خود به وجود خدا اعتقاد داشتند و متدین بودند، اما امروز خداناباورانی هم هستند که این نگاه پراگماتیستی را دارند و گویی به پیشنهاد امثال جیمز عمل کرده‌اند. «دان کیوپیت»، مولف کتاب« دریای ایمان» که به فارسی هم ترجمه شده، از جمله این افراد است. او و همفکرانش ایمان‌گرایان ناواقع‌گرا هستند. به نظر آنان بدون داشتن اعتقادات دینی، می‌توان چنان زندگی کرد که گویی اعتقاد داری و بنابراین با آرامش زیست. این نشان می‌دهد که این افراد به این توانایی دین اعتقاد دارند و به اینکه آموزه‌های دینی زندگی را قابل تحمل‌تر می‌کنند. این نگاه از موضع دینی معنای زندگی را تقویت می‌کند. البته من هیچ‌وقت نفهمیدم که چگونه می‌توان اعتقاد داشت که چیزی نیست، اما با همان آگاهی، چنان زندگی کرد که گویی هست و چگونه چنین عدمی می‌تواند در زندگی تاثیرگذار باشد.
می توان گفت «‌معنویت» که امروزه در دنیا رواج زیادی پیدا کرده است، به تعبیری، ادامه همان ناواقع‌گرایی دینی است. اعتراف به آن است که مولفه‌هایی از دین برای زیستنی بهتر لازم است، گرچه ماهیت این معنویت در هاله‌های تاریکی از ابهام است.