مروری بر جابهجاییهای کاربران شبکههای اجتماعی از وبلاگ تا تلگرا
مهاجران سرزمینهای مجازی
هادی عیار
روزنامهنگار
«دوستان عزیز، از این پس آخر هر هفته به روز خواهم بود. منتظر حضور شما هستم. » امروز چند نفر از ما با این جمله آشنایی دارد؟ نسلهای جدیدتر که شاید چنین جملهای را اصلا نشنیده باشند، قدیمیترها اما در پس ذهنشان چیزی از این جمله را انگار جایی شنیدهاند، کجا اما؟ برخی هم با لبخندی شاید بگویند: «یادش بخیر. زمانی که هنوز فیسبوک و شبکههای اجتماعی دیگر وجود نداشت، وبلاگنویسها برای زمانبندی حضور مخاطبانشان به فراخور موضوع وبلاگ و محتوای تولید شده توسط آن، این جمله را در سربرگ وبلاگ خود مینوشتند.
روزنامهنگار
«دوستان عزیز، از این پس آخر هر هفته به روز خواهم بود. منتظر حضور شما هستم. » امروز چند نفر از ما با این جمله آشنایی دارد؟ نسلهای جدیدتر که شاید چنین جملهای را اصلا نشنیده باشند، قدیمیترها اما در پس ذهنشان چیزی از این جمله را انگار جایی شنیدهاند، کجا اما؟ برخی هم با لبخندی شاید بگویند: «یادش بخیر. زمانی که هنوز فیسبوک و شبکههای اجتماعی دیگر وجود نداشت، وبلاگنویسها برای زمانبندی حضور مخاطبانشان به فراخور موضوع وبلاگ و محتوای تولید شده توسط آن، این جمله را در سربرگ وبلاگ خود مینوشتند.
هادی عیار
روزنامهنگار
«دوستان عزیز، از این پس آخر هر هفته به روز خواهم بود. منتظر حضور شما هستم.» امروز چند نفر از ما با این جمله آشنایی دارد؟ نسلهای جدیدتر که شاید چنین جملهای را اصلا نشنیده باشند، قدیمیترها اما در پس ذهنشان چیزی از این جمله را انگار جایی شنیدهاند، کجا اما؟ برخی هم با لبخندی شاید بگویند: «یادش بخیر. زمانی که هنوز فیسبوک و شبکههای اجتماعی دیگر وجود نداشت، وبلاگنویسها برای زمانبندی حضور مخاطبانشان به فراخور موضوع وبلاگ و محتوای تولید شده توسط آن، این جمله را در سربرگ وبلاگ خود مینوشتند.» انقلاب بزرگی بود، تا قبل از ورود اینترنت به شکل فراگیر در کشور، ابزارهای ابراز نظر و دیدگاه به تلویزیون، رادیو و روزنامه خلاصه میشد.
دو مورد اول اساسا ماهیتی دولتی داشتند و مورد سوم اگرچه غیردولتی بود، اما نیاز به کسب مجوز از مراجعی مشخص داشت، از سوی دیگر هر کسی نیز از هر گوشه کشور به راحتی امکان به دست آوردن فضا برای ابراز نظر در این زمینه را نداشت و حضور در ساحت روزنامهها نیاز به دریافت مهارتهایی خاص و به قول معروف روزنامهنگار بودن داشت. روزنامه را اگرچه میتوان مادر همه ابزارهای ارتباطی برای ابراز عقیده اشخاص دانست و دوران طلایی آن به پاریس انقلاب کبیر بر میگردد، اما همین محدود بودن تعداد روزنامهها، نیاز به کسب مجوز برای انتشار آن و نیز بالا بودن هزینه چاپ و انتشار، اجازه فراگیر شدن آن بهعنوان بستری برای ابراز عقیده همگان را نمیداد. تنها موردی که باقی میماند، شبنامههایی بود که مربوط به دورههایی خاص از تاریخ هر کشور میشود که اولا ریسک بالایی برای انتشار داشت و ثانیا هرکسی انگیزه لازم برای انجام این کار را نداشت و بیشتر مربوط به دورههای خاص بحرانی در تاریخ هر کشوری میشود. با آمدن اینترنت و بعد از آن وبلاگ شرایط به کلی تغییر کرد. از این پس هر کسی در هر گوشهای از کشور با کمترین امکانات موجود میتوانست صفحهای برای خود ایجاد کند و در آن به نشر افکار و عقاید خود بپردازد.
حتی روزنامهنگاران مشهور که پیش از آن توانایی استفاده از روزنامهها برای نشر نظرات خود را نیز داشتند، هر کدام وبلاگی را اداره میکردند که اخبار غیررسمیتر و گاه غیرقابل چاپ را در این بستر تازه ارتباطی منتشر میکردند، دامنه استفاده از این بستر جدید از روزنامهنگاری که نمیتواند موضوعی را در روزنامه خود بازتاب دهد شروع میشد و به سیاستمداری که از وبلاگ برای تبلیغ افکار خود و ارتباطات با مخاطبان استفاده میکرد ادامه مییافت و به شاعری که اجازه چاپ شعرهای او هنوز وجود نداشت و حتی فردی که صرفا دلنوشتهها و وقایع روزمره خود را در آن ثبت میکرد میرسید. جمع شدن شاعر و روزنامهنگار و سیاستمدار و استاد دانشگاه و حتی دفترچه خاطرات زیر این ابزار رسانهای جدید به راستی انقلابی در این زمینه شناخته میشود. کار به جایی رسید که گاه وبلاگ یک روزنامهنگار و نوشتههای آن چندین برابر روزنامهای که در آن مینوشت بازدیدکننده داشت و برخی را مجاب کرده بود که از روزنامههای چاپی دست کشیده و به همین فضای آزاد اکتفا کنند. در این دوره اصطلاح «وبلاگ نویس» چیزی در حد شاعر، روزنامهنگار و مصلح اجتماعی بود و آمارها نشان میدهد در اواخر دهه هشتاد، از لحاظ جمعیتی ایران بعد از چین دومین کشور از نظر تعداد وبلاگ نویسان بود و حتی با درنظر گرفتن نسبت جمعیت ایران و چین، به رتبه نخست نیز میرسید. هجرت گروه عظیمی از روزنامهنگاران و شاعران از سرزمین مادری خود یعنی روزنامه و کتاب به وبلاگهای بی نیاز ازاجازه چاپ، ارزان و سریع و نیز یکجانشینی دیگرانی که تا قبل از این سرزمین رسانهای خاصی نداشتند،رخ داد.
فیس پوک یا فیض بوک؟
با همه این امکانات، وبلاگها محدودیتی را دارا بودند که در میان تمامی ابزارهای ارتباطی گونه منحصربهفردی میتواند باشد و در هیچ کدام دیگر محدودیتی به این شکل وجود ندارد. اعمال نظارت و کنترل دولتها بر این فضای جدید به شکل فیلتر کردن یک صفحه مشخص و نه کل بستر وبلاگ نویسی بود. کمکم فیلتر شدن وبلاگ تبدیل به یک منزلت و جایگاه اجتماعی میشد و شاید هر کسی دوست داشت یک بار این محدودیت بر وبلاگ او اعمال شود تا بهوسیله آن تعداد بیشتری بازدیدکننده داشته باشد. نکته مهم در این زمینه فیلتر شدن شخص و صفحه خاصی به جای کل سیستم بود.
فیلتر شدنی که دور زدن آن نصب یک فیلترشکن یا وی.پی.ان میتوانست باشد. این سرزمین حاصلخیز هم تا اواسط دهه هشتاد سکونتگاه اصلی مردمان مدرنی بود که به بلندگویی برای نشر افکار خود نیاز داشتند. از حدود سالهای ۸۷ اما سرزمین بکر و گستردهای به نام فیسبوک کشف شد که تفاوتهای بسیاری با سرزمین قبلی داشت. ابزاری که با جمله مشهور خود یعنی «رایگان است و رایگان میماند» شروع به کار کرد و محیطی را به وجود آورد که در آن افراد با ایجاد یک صفحه شخصی و پیدا کردن دوستان خود میتوانستند به تعامل مجازی با هم بپردازند؛ از تفاوتهای این ابزار با وبلاگ اینکه در مرحله نخست صفحه خاص یک فرد قابل فیلتر شدن نبود و از سوی دیگر بر خلاف وبلاگ که در آن برای خوانده شدن نیاز بود مخاطب آدرس وبلاگ شما را بنویسد و به آن دسترسی داشته باشد، اینبار با ارسال درخواست دوستی و پاسخگویی به آن شما میتوانستید ظرف مدت کوتاهی و با بالا و پایین کردن صفحه فیسبوک به نوشتههای همه کسانی که با آنها به قول معروف «دوست» بودید دسترسی داشته باشید، نوشتههای آنها را بپسندید یا به قول معروف لایک کنید، درباره آنها نظر بدهید یا «کامنت» بگذارید و حتی آن نوشتهها را بازنشر کنید و «با اجازه شیر میکنم». ویژگی بارز فیسبوک که در بین دیگر ابزارهای گذشته و آیندهای که به آن اشاره میشود منحصر به فرد باقی ماند، بستری برای ابراز عقاید شخصی با دامنه پخش بالا که ابزارهای قدیمی به این اندازه امکان دیده شدن نداشتند و بعدیها به گونهای بودند که باید تا جایی که میتوانستید کوتاهتر مینوشتید یا اینکه باید نظر خود را در یک گروه خاص درج میکردید.
در کنار فیسبوک و بهطور همزمان بسترهای دیگری همچون «یوتیوب»، «توییتر»، «اسکایپ»، «اینستاگرام» و... نیز وجود داشت اما بیش از همه این فیسبوک بود که به پادشاهی مارک زاکربرگ در حال تبدیل شدن به یکی از پرجمعیتترین کشورهای مجازی و در تعبیری استعاری حتی واقعی در جهان میشد. در کنار فیسبوک ابزار دیگری به نام اینستاگرام به وجود آمد که به نوعی با این غول شبکههای اجتماعی تقسیم کار انجام داد و اشتراکگذاری عکس را بهطور تخصصی بر عهده گرفت. هرچند امروزه میبینیم بیشتر حجم تبلیغات و نیز تبادل اشعار شاعران جوان در همین محیط اینستاگرامی و ذیل نام به اشتراکگذاری عکس انجام میشود، اما اینستاگرام از همان اول سهمی را برای خود برداشت و با هیچ ابزار دیگری آن را تقسیم نکرد.
به یاد روزنامهنگاری ۸۹
هرچند فیسبوک هنوز هم قلمروهای ناشناختهای دارد، اما باز هم میشد آسانتر از این با هم در ارتباط بود. چت خصوصی در آن ممکن بود و هست، اما چند نفر از ما برای یک احوالپرسی ساده به جای پیامک از محیط چت فیسبوک استفاده میکنیم؟ این بار به شبکههای تعاملی در بستر موبایل نیاز بود تا ارتباط هرچه سریعتر، آسانتر و ارزانتر باشد. بعد از اتمام دوران کارشناسی به پیشنهاد چند نفر از دوستان به فکر راهاندازی گروهی در وایبر افتادم که در آن با همکلاسیهای دوران کارشناسی در ارتباط باشم، از حال هم خبردار شویم و به اصطلاح رشته الفت را قطع نکنیم. چه جایی بهتر از وایبر؟ سرزمینی که در آن میتوانیم ساکن هرچقدر دهکده که میخواهیم باشیم، فاصله رفتن از این دهکده به آن یکی نیز بیرون آمدن از یک گروه و رفتن به دیگری است. دهکدهای هم خود من درست کرده بودم به نام «به یاد روزنامهنگاری 89» که همگی زمانی روی صندلیهای کلاس در کنار هم مینشستیم و امروز به همین راحتی با هم در ارتباط بودیم. مطلوبیت وایبر به اندازهای شد که تا همین امروز بالاترین کاربران آن در جهان را ایرانیان با 14 درصد از آن خود کردهاند. سرزمینی که دیگر فیلتر نبود، به رایگان میشد پیام فرستاد و سریعترین کبوتران نامهبر در میان همه سرزمینهایی که تا آن روز به آن پا گذاشته بودیم را داشت.
سرزمینی که خانههایش را خودمان ساختهایم
با رونق گرفتن وایبر و سرعت انجام تعامل و گفتوگو در آن همراه با ویژگیهای گرافیکی خاص، زمزمههای این شبکههای تعاملی موبایلی به رسانههای چاپی و حتی دولتمردان نیز کشیده شد. بالا بودن میزان استفاده و اطلاعات شخصی زیادی که در این محیط رد و بدل میشد، برخی را به فکر ابزار جاسوسی بودن این سرزمین کشاند. در این مجال فرصت پرداختن به ادعاها و دلایل افرادی که این ابزارها را وسیله جاسوسی غرب میدانند نیست، اما همین موضوعات بحث فیلتر کردن وایبر را نیز پیش کشید. ادعاها و انکارهای بسیار در این زمینه ادامه پیدا کرد تا اینکه سیستم وایبر با سنگینی غیرطبیعی اش دیگر آن ابزار سریعی نبود که به راحتی میشد از دهکدهای به دهکده دیگر آن رفت، این سنگینی چه از ابزارهای گرافیکی آن باشد، چه از سرور مرکزی آن و چه دستکاری، سبب شد که مخاطبان گوشه چشمی به رقبای در سایه آن نیز داشته باشند، در کنار وایبر، برنامههای دیگری همچون لاین، ویچت، واتساپ و... نیز وجود داشت، اما هیچ کدام نتوانستند آنطور که باید جای وایبر را پر کنند. قرعه فال این بار به نام ابزاری سبک، سریع، به ادعای خود دارای امنیت بالا و مهمتر از همه کد باز افتاد که سبب میشد مخاطبان خلاقیتهای خود را در قالب استیکرهایی به این محیط اضافه کنند. آن را به سرزمینی تبدیل کنند که خانههایش را خود ساختهاند. ؛تلگرام.محبوبیت تلگرام اینبار بهصورت قارچگونهای چند برابر شد و این ابزار آخرین سرزمینی است که امروز در آن ساکن هستیم. تا فردا که به سراغ بعدی برویم.
سرزمینی که در جیب جا میشود
امروزه چند ابزار هنوز توانستهاند در میان ماراتن وقفهناپذیر ابزارها دوام بیاورند و به نوعی تقسیم کار مجازی برای در اختیار گرفتن ما انجام دادهاند. این روزها صحبتهایمان را در تلگرام میکنیم، عکسها و لحظههایمان را در اینستاگرام به شکل «همین الان، یهویی» ثبت میکنیم و اگر اهل مطالعه و ارائه تحلیلهای روز باشیم، تحلیل یا نظر خود را در فیسبوک به اشتراک میگذاریم. این تقسیم کار حاصل تصادف باشد یا برنامهریزیشده سبب شده است همه دنیای ما امروز در سرزمینی به وسعت یک جیب جا شود. برای امتحان میتوانید از یکی از دوستان نزدیکتان بخواهید در طول روز در زمانهایی که حواستان نیست ازشما عکس بگیرد. در آخر روز این عکسها را که ببینید میتوانید متوجه شیفتگی خود به این دنیای چند سانتی متر در چند سانتی متر شوید. روزگاری فرهاد مهراد با حزن ماندگار صدایش فریاد میزد: «ای کاش! آدمی وطنش را همچون بنفشه، میشد با خود ببرد هر کجا که خواست». مرگ اما امان این را به او نداد تا امروز ببیند چطور هر کدام از ما وطن خود را در جیب جا میدهیم و به هر کجا میخواهیم میبریم. وطنی، با دهکدههایی که خود ساختهایم یا به آن پیوستهایم. وطنی که مدام آن را چک میکنیم، مبادا از دهکدههایمان عقب مانده باشیم. و سرزمینهای گذشتهمان؟ به خرابههایی تبدیل شدهاند که دیگر کسی در آن زندگی نمیکند. شبیه روستایی که بیآبی مردمان آن را به جای دیگری کوچانده و آنچه در آن باقی مانده است، دیوارهایی است با دنیایی از خاطره و اشک و لبخند ما. ما کوچندگان تودهای این سرزمینهای مجازی و این هجرتهای مجازی.
روزنامهنگار
«دوستان عزیز، از این پس آخر هر هفته به روز خواهم بود. منتظر حضور شما هستم.» امروز چند نفر از ما با این جمله آشنایی دارد؟ نسلهای جدیدتر که شاید چنین جملهای را اصلا نشنیده باشند، قدیمیترها اما در پس ذهنشان چیزی از این جمله را انگار جایی شنیدهاند، کجا اما؟ برخی هم با لبخندی شاید بگویند: «یادش بخیر. زمانی که هنوز فیسبوک و شبکههای اجتماعی دیگر وجود نداشت، وبلاگنویسها برای زمانبندی حضور مخاطبانشان به فراخور موضوع وبلاگ و محتوای تولید شده توسط آن، این جمله را در سربرگ وبلاگ خود مینوشتند.» انقلاب بزرگی بود، تا قبل از ورود اینترنت به شکل فراگیر در کشور، ابزارهای ابراز نظر و دیدگاه به تلویزیون، رادیو و روزنامه خلاصه میشد.
دو مورد اول اساسا ماهیتی دولتی داشتند و مورد سوم اگرچه غیردولتی بود، اما نیاز به کسب مجوز از مراجعی مشخص داشت، از سوی دیگر هر کسی نیز از هر گوشه کشور به راحتی امکان به دست آوردن فضا برای ابراز نظر در این زمینه را نداشت و حضور در ساحت روزنامهها نیاز به دریافت مهارتهایی خاص و به قول معروف روزنامهنگار بودن داشت. روزنامه را اگرچه میتوان مادر همه ابزارهای ارتباطی برای ابراز عقیده اشخاص دانست و دوران طلایی آن به پاریس انقلاب کبیر بر میگردد، اما همین محدود بودن تعداد روزنامهها، نیاز به کسب مجوز برای انتشار آن و نیز بالا بودن هزینه چاپ و انتشار، اجازه فراگیر شدن آن بهعنوان بستری برای ابراز عقیده همگان را نمیداد. تنها موردی که باقی میماند، شبنامههایی بود که مربوط به دورههایی خاص از تاریخ هر کشور میشود که اولا ریسک بالایی برای انتشار داشت و ثانیا هرکسی انگیزه لازم برای انجام این کار را نداشت و بیشتر مربوط به دورههای خاص بحرانی در تاریخ هر کشوری میشود. با آمدن اینترنت و بعد از آن وبلاگ شرایط به کلی تغییر کرد. از این پس هر کسی در هر گوشهای از کشور با کمترین امکانات موجود میتوانست صفحهای برای خود ایجاد کند و در آن به نشر افکار و عقاید خود بپردازد.
حتی روزنامهنگاران مشهور که پیش از آن توانایی استفاده از روزنامهها برای نشر نظرات خود را نیز داشتند، هر کدام وبلاگی را اداره میکردند که اخبار غیررسمیتر و گاه غیرقابل چاپ را در این بستر تازه ارتباطی منتشر میکردند، دامنه استفاده از این بستر جدید از روزنامهنگاری که نمیتواند موضوعی را در روزنامه خود بازتاب دهد شروع میشد و به سیاستمداری که از وبلاگ برای تبلیغ افکار خود و ارتباطات با مخاطبان استفاده میکرد ادامه مییافت و به شاعری که اجازه چاپ شعرهای او هنوز وجود نداشت و حتی فردی که صرفا دلنوشتهها و وقایع روزمره خود را در آن ثبت میکرد میرسید. جمع شدن شاعر و روزنامهنگار و سیاستمدار و استاد دانشگاه و حتی دفترچه خاطرات زیر این ابزار رسانهای جدید به راستی انقلابی در این زمینه شناخته میشود. کار به جایی رسید که گاه وبلاگ یک روزنامهنگار و نوشتههای آن چندین برابر روزنامهای که در آن مینوشت بازدیدکننده داشت و برخی را مجاب کرده بود که از روزنامههای چاپی دست کشیده و به همین فضای آزاد اکتفا کنند. در این دوره اصطلاح «وبلاگ نویس» چیزی در حد شاعر، روزنامهنگار و مصلح اجتماعی بود و آمارها نشان میدهد در اواخر دهه هشتاد، از لحاظ جمعیتی ایران بعد از چین دومین کشور از نظر تعداد وبلاگ نویسان بود و حتی با درنظر گرفتن نسبت جمعیت ایران و چین، به رتبه نخست نیز میرسید. هجرت گروه عظیمی از روزنامهنگاران و شاعران از سرزمین مادری خود یعنی روزنامه و کتاب به وبلاگهای بی نیاز ازاجازه چاپ، ارزان و سریع و نیز یکجانشینی دیگرانی که تا قبل از این سرزمین رسانهای خاصی نداشتند،رخ داد.
فیس پوک یا فیض بوک؟
با همه این امکانات، وبلاگها محدودیتی را دارا بودند که در میان تمامی ابزارهای ارتباطی گونه منحصربهفردی میتواند باشد و در هیچ کدام دیگر محدودیتی به این شکل وجود ندارد. اعمال نظارت و کنترل دولتها بر این فضای جدید به شکل فیلتر کردن یک صفحه مشخص و نه کل بستر وبلاگ نویسی بود. کمکم فیلتر شدن وبلاگ تبدیل به یک منزلت و جایگاه اجتماعی میشد و شاید هر کسی دوست داشت یک بار این محدودیت بر وبلاگ او اعمال شود تا بهوسیله آن تعداد بیشتری بازدیدکننده داشته باشد. نکته مهم در این زمینه فیلتر شدن شخص و صفحه خاصی به جای کل سیستم بود.
فیلتر شدنی که دور زدن آن نصب یک فیلترشکن یا وی.پی.ان میتوانست باشد. این سرزمین حاصلخیز هم تا اواسط دهه هشتاد سکونتگاه اصلی مردمان مدرنی بود که به بلندگویی برای نشر افکار خود نیاز داشتند. از حدود سالهای ۸۷ اما سرزمین بکر و گستردهای به نام فیسبوک کشف شد که تفاوتهای بسیاری با سرزمین قبلی داشت. ابزاری که با جمله مشهور خود یعنی «رایگان است و رایگان میماند» شروع به کار کرد و محیطی را به وجود آورد که در آن افراد با ایجاد یک صفحه شخصی و پیدا کردن دوستان خود میتوانستند به تعامل مجازی با هم بپردازند؛ از تفاوتهای این ابزار با وبلاگ اینکه در مرحله نخست صفحه خاص یک فرد قابل فیلتر شدن نبود و از سوی دیگر بر خلاف وبلاگ که در آن برای خوانده شدن نیاز بود مخاطب آدرس وبلاگ شما را بنویسد و به آن دسترسی داشته باشد، اینبار با ارسال درخواست دوستی و پاسخگویی به آن شما میتوانستید ظرف مدت کوتاهی و با بالا و پایین کردن صفحه فیسبوک به نوشتههای همه کسانی که با آنها به قول معروف «دوست» بودید دسترسی داشته باشید، نوشتههای آنها را بپسندید یا به قول معروف لایک کنید، درباره آنها نظر بدهید یا «کامنت» بگذارید و حتی آن نوشتهها را بازنشر کنید و «با اجازه شیر میکنم». ویژگی بارز فیسبوک که در بین دیگر ابزارهای گذشته و آیندهای که به آن اشاره میشود منحصر به فرد باقی ماند، بستری برای ابراز عقاید شخصی با دامنه پخش بالا که ابزارهای قدیمی به این اندازه امکان دیده شدن نداشتند و بعدیها به گونهای بودند که باید تا جایی که میتوانستید کوتاهتر مینوشتید یا اینکه باید نظر خود را در یک گروه خاص درج میکردید.
در کنار فیسبوک و بهطور همزمان بسترهای دیگری همچون «یوتیوب»، «توییتر»، «اسکایپ»، «اینستاگرام» و... نیز وجود داشت اما بیش از همه این فیسبوک بود که به پادشاهی مارک زاکربرگ در حال تبدیل شدن به یکی از پرجمعیتترین کشورهای مجازی و در تعبیری استعاری حتی واقعی در جهان میشد. در کنار فیسبوک ابزار دیگری به نام اینستاگرام به وجود آمد که به نوعی با این غول شبکههای اجتماعی تقسیم کار انجام داد و اشتراکگذاری عکس را بهطور تخصصی بر عهده گرفت. هرچند امروزه میبینیم بیشتر حجم تبلیغات و نیز تبادل اشعار شاعران جوان در همین محیط اینستاگرامی و ذیل نام به اشتراکگذاری عکس انجام میشود، اما اینستاگرام از همان اول سهمی را برای خود برداشت و با هیچ ابزار دیگری آن را تقسیم نکرد.
به یاد روزنامهنگاری ۸۹
هرچند فیسبوک هنوز هم قلمروهای ناشناختهای دارد، اما باز هم میشد آسانتر از این با هم در ارتباط بود. چت خصوصی در آن ممکن بود و هست، اما چند نفر از ما برای یک احوالپرسی ساده به جای پیامک از محیط چت فیسبوک استفاده میکنیم؟ این بار به شبکههای تعاملی در بستر موبایل نیاز بود تا ارتباط هرچه سریعتر، آسانتر و ارزانتر باشد. بعد از اتمام دوران کارشناسی به پیشنهاد چند نفر از دوستان به فکر راهاندازی گروهی در وایبر افتادم که در آن با همکلاسیهای دوران کارشناسی در ارتباط باشم، از حال هم خبردار شویم و به اصطلاح رشته الفت را قطع نکنیم. چه جایی بهتر از وایبر؟ سرزمینی که در آن میتوانیم ساکن هرچقدر دهکده که میخواهیم باشیم، فاصله رفتن از این دهکده به آن یکی نیز بیرون آمدن از یک گروه و رفتن به دیگری است. دهکدهای هم خود من درست کرده بودم به نام «به یاد روزنامهنگاری 89» که همگی زمانی روی صندلیهای کلاس در کنار هم مینشستیم و امروز به همین راحتی با هم در ارتباط بودیم. مطلوبیت وایبر به اندازهای شد که تا همین امروز بالاترین کاربران آن در جهان را ایرانیان با 14 درصد از آن خود کردهاند. سرزمینی که دیگر فیلتر نبود، به رایگان میشد پیام فرستاد و سریعترین کبوتران نامهبر در میان همه سرزمینهایی که تا آن روز به آن پا گذاشته بودیم را داشت.
سرزمینی که خانههایش را خودمان ساختهایم
با رونق گرفتن وایبر و سرعت انجام تعامل و گفتوگو در آن همراه با ویژگیهای گرافیکی خاص، زمزمههای این شبکههای تعاملی موبایلی به رسانههای چاپی و حتی دولتمردان نیز کشیده شد. بالا بودن میزان استفاده و اطلاعات شخصی زیادی که در این محیط رد و بدل میشد، برخی را به فکر ابزار جاسوسی بودن این سرزمین کشاند. در این مجال فرصت پرداختن به ادعاها و دلایل افرادی که این ابزارها را وسیله جاسوسی غرب میدانند نیست، اما همین موضوعات بحث فیلتر کردن وایبر را نیز پیش کشید. ادعاها و انکارهای بسیار در این زمینه ادامه پیدا کرد تا اینکه سیستم وایبر با سنگینی غیرطبیعی اش دیگر آن ابزار سریعی نبود که به راحتی میشد از دهکدهای به دهکده دیگر آن رفت، این سنگینی چه از ابزارهای گرافیکی آن باشد، چه از سرور مرکزی آن و چه دستکاری، سبب شد که مخاطبان گوشه چشمی به رقبای در سایه آن نیز داشته باشند، در کنار وایبر، برنامههای دیگری همچون لاین، ویچت، واتساپ و... نیز وجود داشت، اما هیچ کدام نتوانستند آنطور که باید جای وایبر را پر کنند. قرعه فال این بار به نام ابزاری سبک، سریع، به ادعای خود دارای امنیت بالا و مهمتر از همه کد باز افتاد که سبب میشد مخاطبان خلاقیتهای خود را در قالب استیکرهایی به این محیط اضافه کنند. آن را به سرزمینی تبدیل کنند که خانههایش را خود ساختهاند. ؛تلگرام.محبوبیت تلگرام اینبار بهصورت قارچگونهای چند برابر شد و این ابزار آخرین سرزمینی است که امروز در آن ساکن هستیم. تا فردا که به سراغ بعدی برویم.
سرزمینی که در جیب جا میشود
امروزه چند ابزار هنوز توانستهاند در میان ماراتن وقفهناپذیر ابزارها دوام بیاورند و به نوعی تقسیم کار مجازی برای در اختیار گرفتن ما انجام دادهاند. این روزها صحبتهایمان را در تلگرام میکنیم، عکسها و لحظههایمان را در اینستاگرام به شکل «همین الان، یهویی» ثبت میکنیم و اگر اهل مطالعه و ارائه تحلیلهای روز باشیم، تحلیل یا نظر خود را در فیسبوک به اشتراک میگذاریم. این تقسیم کار حاصل تصادف باشد یا برنامهریزیشده سبب شده است همه دنیای ما امروز در سرزمینی به وسعت یک جیب جا شود. برای امتحان میتوانید از یکی از دوستان نزدیکتان بخواهید در طول روز در زمانهایی که حواستان نیست ازشما عکس بگیرد. در آخر روز این عکسها را که ببینید میتوانید متوجه شیفتگی خود به این دنیای چند سانتی متر در چند سانتی متر شوید. روزگاری فرهاد مهراد با حزن ماندگار صدایش فریاد میزد: «ای کاش! آدمی وطنش را همچون بنفشه، میشد با خود ببرد هر کجا که خواست». مرگ اما امان این را به او نداد تا امروز ببیند چطور هر کدام از ما وطن خود را در جیب جا میدهیم و به هر کجا میخواهیم میبریم. وطنی، با دهکدههایی که خود ساختهایم یا به آن پیوستهایم. وطنی که مدام آن را چک میکنیم، مبادا از دهکدههایمان عقب مانده باشیم. و سرزمینهای گذشتهمان؟ به خرابههایی تبدیل شدهاند که دیگر کسی در آن زندگی نمیکند. شبیه روستایی که بیآبی مردمان آن را به جای دیگری کوچانده و آنچه در آن باقی مانده است، دیوارهایی است با دنیایی از خاطره و اشک و لبخند ما. ما کوچندگان تودهای این سرزمینهای مجازی و این هجرتهای مجازی.
ارسال نظر