گره‌گشایی از آینده مبهم بشر

 پروفسور خیل در آغاز مناظـــره مذکــور می‌گوید: شش جلد نخست «پژوهشی در تاریخ» توینبی پیش از جنگ درآمد؛ ولی کتاب و نویسنده پس از جنگ مشهور شدند. نسلی که دارد تجربه‌های هولناک جنگ را تازه پشت سر می‌نهد و دیری نپاییده دل‌نگران آینده است این اثر را می‌خواند، شاید پاسخ آشفتگی‌های خود را در صفحه‌های آن بیابد. نویسنده هم، فی‌الواقع ادعا دارد که در چشم‌انداز ظاهرا مغشوش و درهم و برهم تاریخ بشر، الگو و وزن و آهنگی برای ما یافته است. من قصد دارم بسیار خرده‌گیر باشم. خیال دارم به روش و نظام کار بتازم؛ اما ابتدا باید بگویم کتاب چه اندازه بر من اثر گذاشته است. مبنای کار آموزشی گسترده است. پنداری نیرومند بر آن فرمان می‌راند و به سبکی روشن و در عین حال نرم و رنگین عرضه شده است. تاریخ به روایت توینبی در چارچوب تمدن‌ها به اجرا درمی‌آید، در واحدهایی بسیار بزرگ‌تر از دولت‌های ملی که این همه توجه مورخان را به خود اختصاص داده است، ۲۱تمدن را در طول ۶هزار سال تاریخ مدون ما برمی‌شمارد.

یکی از مهم‌ترین مشاهدات او آن است که فعالیت‌های بشر تابع قانونی از مبارزه‌طلبی و واکنش نسبت به آن است. بهترین خصلت‌های نژاد بشر نه در اوضاع و احوال آسان بلکه در چیرگی بر موانع و مشکلات پدید می‌آید. بهترین خصایل در نظر او خصایل معنوی است. از دید توینبی هر تمدنی پس از پیدایش رشد می‎کند، یعنی با مشکلات رویارو می‌شود و پیشرفت‌های تازه به‌دست می‌آورد. غایت رشد هیچ تمدنی به گمان او، از پیش مقدر نیست. درباره این نکته مهم نظریه او با کتاب معروف «انحطاط غرب» اشپنگلر فرق دارد؛ با این حال، تاکید شدید توینبی بر استقلال و حیات اندام‌وار تمدن‌ها آدم را به یاد نظام اشپنگلر می‌اندازد. به هر تقدیر، تمدن‌ها ممکن است به گفته او مدتی نامعین همچنان رشد پیدا کنند. در عمل تاریخ نشان می‌دهد که اکثر دیر یا زود از پا درمی‌آیند و علت از پا درآمدن آنها این است که از عهده مبارزه برنمی‌آیند؛ این ضرورتی آهنین نیست مساله قصور آدمی است. در هر حال، تمدنی که از هم پاشید بی برو برگرد محکوم به فناست. وارد اضمحلالی می‌شود که اعضای بسیار فعال بسیار مبتکر، بسیار باشهامت آن هم دیگر توان ممانعت ندارند. شخصیت‌های آفریننده یا اقلیت آفریننده حال دست به تلاش‌های مذبوحانه می‌زنند تا مگر روز ننگ را عقب بیندازند؛ ولی اینها هم نمی‌توانند جلوی مصیبت نهایی را بگیرند. «مبارزه‌طلبی و واکنش نسبت به آن» در این مرحله «گریز و نبرد» می‌شود.

همسانی جایگزین تمایز می‌شود، طبقه حاکم جای خود را به اقلیت پیشرو می‌دهد. البته این پایان همه چیز نیست. در درون کلیسای جهانی که در بینش توینبی وجهه دیگری از مرحله فروپاشی است، فرقه‌ای نشو و نما می‌یابد و این نطفه تمدنی است که به موقع خود سر بر می‌کشد. خب این سیر تحول را نویسنده از کجا آورده است؟ اگر حرفش را باور کنیم از تاملات بی‌غرضانه خویش در تاریخ بشری. ادعا دارد که روشش کاملا تجربی است و راستی هم هر بحث خود را با ارائه مقداری مورد یا مثال برای توضیح مطلب آغاز می‌کند. وسعت دانش و قدرت پیگیر عرضه‌‌داشت او صاف و ساده و اعجاب‌انگیز است. با این‌همه دو نکته بسیار بااهمیت را باید پیوسته به خاطر سپرد که پروفسور توینبی ظاهرا توجه کافی به آنها ندارد؛ برای نمونه ۲۰مورد را از تاریخ‌های تمام مردم و تمام کشورها الابختکی می‌گزیند و استدلال خود را بر آن پایه می‌نهد. تاثیر ذهنی چه‌بسا بسیار قانع‌کننده بنماید؛ ولی این ۲۰مورد گزینه‌ای است از میان ۲۰۰ یا ۲۰۰هزار مورد! این نکته اول است، نکته دوم آنکه حتی ۲۰مورد برگزیده را اغلب می‌توان به شکلی اندک یا کاملا متفاوت که دیگر موید آن استدلال نباشد، ارائه کرد. توینبی تصور می‌کند رویدادها یا پدیدارهای تاریخی که مبنای استنتاج‌های خود قرار می‌دهد، یافته‌هایی استوار و تزلزل ناپذیرند. می‌پندارد مدلول خاصی که به آنها می‌بخشد تا تشابه متقابل را نمایان سازد و از راه این تشابه، قاعده، گرایش یا قانون خود را ثابت کند، ذات آنها و بی چون و چراست و این به نظر من ایرادی است که از مقدار زیادی از نظام‌پردازی‌های توینبی می‌توان گرفت. من قبول دارم که قیاس با قید و شرط لازم، کاربرد خود را دارد و بدون قیاس هیچ‌گاه نمی‌توان درباره تاریخ اندیشه‌های کلی پروراند. اما اگر امر واقع تاریخی را از مقتضیات خاص و تکرارنشدنی آن به قصد قیاس جدا‌سازیم، این به سهولت تخطی به تاریخ را همراه می‌آورد. بنابراین کمتر حادثه یا پدیده‌ای است که توینبی برای اثبات نظریه خاصی بیاورد و تعدیل و ترمیمی به ذهن خواننده نرسد؛ البته خواننده‌ای که از امر واقع مورد بحث در سر چیزی بداند.

مثلا جایی هلند را نمونه بارز تمدنی می‌خواند که ترقی‌اش ناشی از اوضاع دشوار زاییده دریاست؛ درنتیجه این واقعیت را آشکارا نادیده می‌گیرد که بخش‌های در معرض آب هلند با معاضدت اهالی کشورهای راحت‌تر که قبلا به تمدن رسیده بودند، قابل سکونت شد که خاک هلند پس از رام شدن دریا بسیار ممتاز از آب درآمد و اینکه موقعیت کشور، فوق‌العاده مناسب بازرگانی بین‌المللی بود. این پرسش ناگزیر به ذهن می‌رسد که درست است از میان مجموعه بغرنج حقایق گوناگون تنها اوضاع دشوار را برگیریم و اوضاع مساعد را وقعی ننهیم؟

به نیروی این‌گونه استدلال‌های یک‌جانبه، توینبی نظریه: «مبارزه و تلاش هرچه بزرگ‌تر انگیزش، بیشتر» را می‌پردازد و می‌افزاید این ظاهرا «قانونی است که اعتبارش حد و حصری نمی‌شناسد.» می‌گوید: «ما تا به حال در بررسی تجربی خود هیچ‌گاه به محدودیتی محسوس برنخورده‌ایم.»

به نظر من پیش از آنکه از قوانین و از اصالت تجربه دم بزنیم و روش‌های علم را شاهد بیاوریم، باید در یک یک موارد، علت و معلول را دقیق‌تر بررسی کنیم و عمل حذف، تجزیه، تعریف را با دقتی بسیار بیشتر انجام دهیم. برای آنکه بی‌انصافی نشده باشد اجازه دهید اضافه کنم که توینبی با قانونی که نقل کردم مطلب را خاتمه نمی‎دهد. حس می‎کند که تلاش و به جنگ دشواری‌ها رفتنش را نمی‌تواند بی‌حساب همچنان ادامه دهد و می‌بینیم فوری به فکر «یک قانون جامع می‌افتد که فحوای مطلق قانون نخست را محدود و مشروط سازد و در پی نمایش خیره‌کننده موارد بیشتر و بیشتری نتیجه می‌گیرد که «تلاش‌هایی هست با شدت و حدت سودمند که برانگیزنده واکنشی خلاق در انسان درگیر است و نیز تلاش‌هایی با شدت و حدت بیش از حد که انسان درگیر را به زانو درمی‌آورد.» موضوع در نظر من خیلی ساده است. اگر من بر سر شما بزنم، احتمال زیاد دارد که زور و نیروی شما را برانگیزم و در عوض ضربه جانانه‌ای نوش کنم؛ اما ممکن است ضربه من چنان محکم باشد که برای شما نای پس زدن نماند یا (به سبک نویسنده) منبع توان شما تا ابد خشک شود. در دنیای جامعه‌ها نیز وضع به همین منوال است. فهم این امر پژوهش تاریخی به اصطلاح تجربی و دانشورانه لازم ندارد. ولیکن توینبی آخر سر قانون جامع خود را به نحوی بسیار چشمگیر صورت‌بندی می‌کند و آن را «اصطلاح‌شناسی علمی» می‌خواند برانگیزنده‌ترین تلاش در میانگین کاستی و فزونی شدت و حدت یافته می‌شود. دلم می‌خواهد از او بپرسم و بعد چی؟ وقتی درصدد به‌کار بردن این قانون برمی‌آییم - قانونی که به شیوه علمی صورت‌بندی شده ولی متاسفانه به شیوه علمی ثابت نشده ـ درمی‌یابیم که اولا درباره هر موقعیت تاریخی فقط به یک عنصر - یکی از میان بسیاری که تفکیک آن از دیگران کاری است بس دشوار - استناد می‌کند. از این گذشته مساله اصلی تعریف کاستی و فزونی نیست؟ میانگین زرین در کجا قرار دارد؟ قانون در این باره مسکوت است. آن را باید با مشاهده هر بار از نو تعیین کرد.

یک‌راست برویم سراغ مختصات اصلی خود نظام. آیا توینبی به اثبات رسانده که تاریخ تمدن‌ها مشتمل بر این مراحل دقیقا مشخص رشد و اضمحلال است و خاتمه و در هم شکستن آنها را از هم مجزا می‌کند؟ به اثبات رسانده که کار ذهن‌های آفریننده یا اقلیت‌های آفریننده، تنها در مرحله نخست موفقیت‌آمیز است و در مرحله دوم لاجرم ‎بی‌بهره می‌ماند؟

به عقیده من نه. من از کجا بدانم که علت تفاوت این است که آفریننده ظفرمند در جامعه در حال رشد کار می‌کرده است و آن که کوشیده و به جایی نرسیده در جامعه در حال اضمحلال است؟ فرق اساسی مراحل تمدن برای من حتمی نیست. گرایش‌های خوب و بد همزمان در هر مرحله تاریخ بشر وجود دارد و شعور آدمی آن قدر فراگیر نیست که آنها را با هم بسنجد و پیش از وقوع حادثه بگوید کدام‌یک بر دیگری چیره می‌شود و اما درباره این نظریه که فرد رهبر یا اقلیت پیشرو تنها در جامعه در حال رشد قادر به داشتن دستاورد خلاق و در جامعه رو به اضمحلال محکوم به سرخوردگی است، از آنجا که نویسنده ما خود تمایز فوق را مطلق نمی‌داند این نظریه خود به خود از اعتبار می‌افتد. خوشوقتم، توینبی که خودت اینجایی و پاسخ می‌دهی؛ چون شک نیست که این نکته در عمل حائز اهمیت شایان است پژوهشی در تاریخ بی‌شبهه منادی ویرانی نیست - برعکس کتاب اشپنگلر که حتی عنوانش از ویرانگری دم می‌زند- اما تو نیز اینجا و آنجا در کتاب خود تلقین می‌کنی که تمدن غرب مدت‌ها پیش در قرن شانزدهم بر اثر جنگ‌های مذهبی در هم شکست. پس چهار قرن گذشته تاریخ ما بنابر نظام تو فرآیندی طویل از اضمحلال است که لاجرم به سقوط می‌انجامد؛ مگر آنکه معجزه روی دهد و به ایمان پدرانمان بازگردیم.

پیرامون خود را که می‌نگریم خیلی چیزها بی‌تردید یأس‌آور هست؛ اما چرا تاریخ را طوری بخوانیم که احساس ناراحتی ما عمیق‌تر شود و صورت ناامیدی به خود گیرد؟ نسل‌های پیشین هم سختی و دشواری داشتند و توانستند گلیم خویش را از آب بیرون کشند. آینده پیش‌روی ما گشوده است و چیزی در تاریخ نیست که اعتماد ما را متزلزل کند.

 پروفسور آرنولد توینبی

بد نیست، بی‌بی‌سی «یک مسابقه کریکت مورخان» برای شما ترتیب داده است! حریف تازه توپ را انداخته، اما وقتی من پاسخ پروفسور خیل را دادم و مقداری تبادل نظر کردیم بر شماست که داوری کنید چه کسی برنده است؛ البته اگر این رقابتی شخصی بین دو بازیگر بود، ارزش اعتنا نداشت. خیل شاید توینبی را از میدان به در می‌برد یا توینبی شر توپ‌اندازی خیل را می‌کند و به هر رو، دنیا آخر نمی‌شد؛ ولی بحث ما درباره ماهیت تاریخ است و سرنوشت جهان -تقدیر انسان- در گرو آن است و این چون بدون شک امری است خطیر - بسیار خطیر – نه تنها برای ما دو تن؛ بلکه برای شما و همه زندگان و برای نسل‌هایی که هنوز به دنیا نیامده‌اند. بی‌بی‌سی میان من و دوست و همکار دیرینه‌ام، پروفسور خیل این مباحثه را ترتیب داده است. در پاسخ می‌کوشم بیانات خود را به آنچه در نظرم دو خط اصلی حمله او می‌آید تمرکز بدهم. یکی از انتقادهای کلی او این است که «دید توینبی از تاریخ یأس‌آور است.» و دیگری آنکه: «توینبی درصدد کاری ناممکن برآمده است. می‌خواهد به تاریخ بشر معنا دهد و این از توان ذهن آدمی بیرون است.»  موضوع دوم، مسلما به مراتب مهم‌تر است. بنابراین به آن بیشتر توجه می‌کنم. اجازه دهید ابتدا به موضوع «یأس» بپردازم. فرض بفرمایید که دید من از تاریخ یأس به بار آورد چه مانعی دارد؟ «یأس‌بار» و«امیدوار» یک مقوله است و «درست» و «نادرست» مقوله‌ای به کلی دیگر.

پروفسور خیل می‌گوید من درباره وضع کنونی جهان بیم و تردید نسبتا جدی دارم؛ تأویل درستی است. ولی شما این بیم و تردید را ندارید؟ پروفسور خیل این احساس را ندارد؟ اینکه حتما بدیهی است. چیزی که بدیهی نیست آن است که خیال داریم از این بابت چه کنیم و در اینجا پروفسور خیل لطف به خرج داده موضع مرا برایتان بیان کرده است. به شما گفته که من تقدیر را باور ندارم و درباره این مساله بسیار مهم در قطب مخالف فیلسوف نامی آلمانی، اشپنگلر قرار گرفته‌ام. به شما گفته که دیدگاه من خلاف ماتریالیسم تاریخی است که فرآیند تمدن به اعتقاد من چیره شدن بر مشکلات مادی و پرداختن به مسائل معنوی است که من به اختیار و اراده آزاد معتقدم و نیز به آزادی بشر تا هر مبارزه و تلاشی را با تمام دل و جان و ذهن خویش پاسخ گوید. خب، این عقیده من است و از شما می‌پرسم، اگر ما در یافتن امور واقع مربوط، چه امیدبخش و چه سهمناک و رویارویی با آنها نهایت سعی خود را به‌کار نبریم، چگونه می‌توانیم دل‌قوی داریم و ذهن خود را به‌کار اندازیم؟

دو واقعیت به راستی سهمگین در وضع کنونی جهان، به نظر من، یکی این است که تمدن‌های دیگری که ما می‌شناسیم همه در هم شکستند و دیگری آنکه پاره‌ای از گرایش‌های تاریخ این کشورها که نشان آشکار در هم شکستن تمدن آنهاست در تاریخ اخیر ما هم مشاهده می‌شود؛ از این چه نتیجه‌ای باید گرفت؟ نتیجه قطعا آن نیست که از واقعیات بگریزیم. پروفسور خیل خود اینها را اذعان می‌کند و نیز مسلما نباید از احساس ناراحتی که خواهی نخواهی واقعیت‌های سهمگین به ما می‌دهند، باک داشته باشیم. پروفسور خیل هم‌اکنون گفت: «چرا تاریخ را طوری بخوانیم که احساس ناراحتی ما عمیق‌تر شود و به حالت ناامیدی درآید.» این حرف انتقاد گویایی است از اشپنگلر که تمدن ما را محکوم به فنا می‌داند و کاری به نظرش نمی‌رسد جز اینکه دست بگذاریم روی دست در انتظار ضربه اجتناب‌ناپذیر تبر. اما این «توپ» مرا از میدان در نمی‌برد؛ چون از دید من، همان‌طور که خیل گفت ناراحتی عرصه مبارزه‌ای است برای عمل، نه حکم اعدامی که اراده را فلج کند. جای سپاس است که ما از سرنوشت دیگر تمدن‌ها باخبریم؛ این آگاهی نقشه رهنمودی است که صخره‌های آب گرفته پیش رو را هشدار می‌دهد، دانش قدرت و رستگاری است؛ به شرط آنکه جرات کاربستش را داشته باشیم. گفتار مشهوری در یونانی می‌گوید: «من مزار ملوانی کشتی شکسته‌ام، ولی، برادر دریانورد، از این نترس، بادبان برکش؛ چه، وقتی ما زیر آب رفتیم دیگر کشتی‌ها شناور ماندند.»

پروفسور خیل در جمله نهایی خود گفت: «آینده پیش روی ما گشوده است و چیزی در تاریخ نیست که اعتماد ما را متزلزل کند.» اینها می‌توانست واژگان خود من باشد؛ اما درست نمی‌دانم پروفسور خیل برای چه آنها را به‌کار می‌برد. برترین تسلای خاطری که وی به ما می‌دهد این است که اگر مواظب باشیم و در نقشه‌برداری دریا اعصاب خود را از دست ندهیم، شاید بخت یاری کند و بی آنکه به صخره‌ها بخوریم از تنگنا بگذریم. راستش دید او از این هم یأس‌آورتر است و من حق او را هنوز درست کف دستش نگذاشته‎ام. می‌گوید «تهیه نقشه رهنمود برای تاریخ محال محض است.» نقشه رهنمود خود پروفسورخیل از شما چه پنهان، «سفید کاغذ کامل و مطلق» ناخدای لویس کارول است که در پی صید کوسه ماهی بود. خیل هم، مثل من یا اشپنگلر، نقشه رهنمود دارد. همه ما چه به روی خود بیاوریم چه نیاوریم، نقشه رهنمودی داریم و نقشه هرکدام در نهایت تلاشی است برای دستیابی به حقیقت. ولی از شما می‌پرسم در میان نقشه‌های ما سه تن، سفید کاغذ از همه بیهوده‌تر و خطرناک‌تر نیست؟ پروفسور خیل مرا بدبین می‌پندارد؛ چون راه گریزی در بازگشت به ایمان پدرانمان می‌بینم. می‌گوید این برداشتی بی‌جهت مأیوسانه از وضعیت ماست.

نقشه رهنمود پدران ما از تاریخ چه بود؟ آنها تاریخ را حکایتی می‌دانستند به روایت خداوند که از آفرینش آغاز می‌شد، از هبوط و فلاح می‌گذشت و به قیامت می‌انجامید. اما این حکایت در نظر پروفسور خیل، بسان قصه‌ای که ابلهی بگوید، بر چیزی دلالت ندارد. آدم ممکن است با دید پدرانمان موافق نباشد و تاریخ را تجلی مشیت الهی نداند؛ ولی اگر ایمان آنان را با نظری که تاریخ را بی‌معنا می‌خواند سودا بزند، کلاه سرش رفته است.

البته پروفسور خیل هم مثل خود من در نظریاتش تعصب ندارد. تلقی تاریخ بدون معنا طی چند نسل گذشته میان مورخان غربی رواج پیدا کرد. طرفه اینکه، برخی از پیروان این نظر- نمی‌دانم پروفسور خیل را می‌توان جزو این عده به شمار آورد - آن را «علمی» می‌پندارند و بیشتر بر این اساس از آن دفاع می‌کنند. در عصری که علم چنین از حیثیت و اعتبار برخوردار است، مورخان هم بشرند و می‌خواهند علمی باشند. من خودم از آن مورخانی هستم که معتقدند علم چیزهای زیادی دارد که به ما یاد بدهد؛ ولی چه عجیب که گمان بریم علمی بودن یعنی بی‌معنی بودن! علم چیست؟ نام دیگری است برای کاربرد دقیق و وسواس‌آمیز ذهن آدمی. آدم‌ها اگر از عقل دست بکشند، گم می‌شوند. طبیعت به ما پر و بال، پنجه، شاخک یا خرطوم نداده است؛ ولی شعور انسانی داده که کارسازترین ابزارهاست؛ به شرط آنکه از کاربرد آن نهراسیم و این شعور چه می‌کند؟ به واقعیات می‌نگرد؛ ولی نه همین و بس. به واقعیات می‌نگرد و می‌کوشد به آنها مفهوم بخشد. یعنی درست آن کاری را می‌کند که من سعی دارم با واقعیات تاریخ بکنم و مورد سرزنش پروفسور خیل قرار می‌گیرم. آیا تاریخ تافته‌ای به راستی چنان جدا بافته است که علم قادر نیست تنگه‌اش را خرد کند؟ (از پس آن بربیاید.) در زمانی که شعور انسانی راز طبیعت مادی را می‌گشاید، آیا ما به اعتبار شأن یک نظریه دلخوشیم که می‌گوید بلندپروازی در کشف راز تاریخ بشر همواره ناگزیر به نامرادی می‌کشد. البته که خرد کردن تنگه آدم سخت‌تر – خیلی سخت‌تر – از اتم است. ما خرد کردن اتم را کشف کرده‌ایم و خطر آن می‌رود که با این عمل گور خود را کنده باشیم. علم انسان، در مقایسه با علم فیزیک چنان معضل است که کشفیات ما در این دو زمینه پا به پای هم پیش نرفته کاملا از یکدیگر فاصله گرفته است. همین ما را تا اندازه‌ای به مخمصه کنونی انداخته است؛ آیا علم می‌خواهد در این‌باره دست از کوشش بردارد؟ من می‌گویم ما نباید چنین شکست‌پذیر باشیم؛ این درخورعظمت ذهن انسان نیست؛ گواه من دستاوردهای گذشته ذهن انسان است. ذهن این همه پیروزی بزرگ را با تهور شایان به‌دست آورده است و امروزه در برابر چشمان ما علم دارد به شیوه معمول تهورآمیز خود ناحیه اصلی کارزار فکری را مورد تهاجم قرار می‌دهد.

دو شاخه علم از مدتی پیش ذهن آدمی را در فشار گذاشته است: یکی علم نوپا و هیجان‌انگیز روانشناسی ـ که درست در جهاتی که نیازمند چشم‌اندازهای وسیع‌تریم افق‌های فکری کاملا تازه‌ای برمی‌گشاید و دیگری رشته صعب ولی گرانقدر آمار. علم اکنون با عزم راسخ به فراگرفتن طبیعت انسان پرداخته و از راه تفاهم می‌خواهد به انسان نشان دهد چگونه بر طبیعت خود غلبه یابد و بدین‌سان خود را آزاد سازد علم که مدت‌های مدید دلمشغول معماهای طبیعت غیرانسانی بود، حال به تلاش فلسفه و دین پیوسته و این تغییر مسیر توانایی علم بسیار به موقع است. وقتی واقعا نمانده که تلف شود. درگیر نبردی حیاتی مماتی هستیم و در این لحظه حساس مورخان به قول خود علمی، خیال دارند علم را یاری نرسانند؟ خب، من در این نبرد فکری برداشت خود را از واقعیات تاریخ فاش گفتم و دانسته سر خود را به خطر انداختم. هیچ‌گاه ادعا نداشته‌ام که تفسیر به‌ویژه من از تاریخ یگانه تفسیر ممکن است. تردید نیست که برای تحلیل تاریخ طرق گوناگون دیگری هم وجود دارد و هرکدام به خودی خود درست و در حد خود روشنگر است. در تشریح اندام با نشان دادن کالبد یا عضلات یا اعصاب یا گردش خون می‌توان کیفیت آن را روشن کرد. این تقطیع‌‎ها هیچ‌یک گویای حقیقت تام نیست؛ ولی هرکدام از یک وجهه راستین حقیقت پرده برمی‌دارد من اگر از یک وجهه راستین تاریخ پرده برداشته باشم، بسی راضی خواهم بود؛ ولی در این صورت هم میزان موفقیت خود را در آن می‌دانم که کار من در رشته خود با چه سرعتی توسط کار دیگران در این رشته منسوخ شود. در طول عمر کوتاه بشر، سهم شخصی هر فرد دانشور در نهر بزرگ بالنده معرفت سطل کوچکی بیش نمی‌تواند باشد؛ ولی اگر بتواند دانشوران دیگر را الهام بخشد -یا برانگیزد– که آنها نیز سطل‌های خود را به نهر ریزند، گمانم باید احساس کنند که وظیفه خود را در حقیقت انجام داده‌اند و این وظیفه معنا کردن تاریخ ـ قبول بفرمایید - یکی از نیازهای مبرم زمان ماست.