نقد رویکرد خواجه نظام‌الملک به دولت و مردم

در هر کتابی که در مورد سیاست به رشته تحریر درآمده است اگر حتی قرار نباشد به‌طور مستقیم در مورد آرای خواجه نظام‌الملک صحبت کنند، نامی از او وجود دارد. چراکه در دوره بسیار مهم تاریخ میانه از شخصیت‌های بسیار مهم و جریان‌ساز است. من کوشیده‌ام نظریات او را در مناسبات بین حکومت و مردم نقد کنم؛ چرا که طرح‌ریزی او از مدل رابطه دولت و حکومت از مهم‌ترین طرحواره‌هایی است که در طول تاریخ ایران ترسیم شده و بسیاری دیگر از وی تبعیت کرده‌اند؛ البته تفاوت‌هایی نیز در هر دوره‌ای بنابر بستر تاریخی وجود دارد. خواجه نظام‌الملک با توجه به زمینه‌ای که در زمانه او وجود داشته طی یکی از مهم‌ترین اقداماتی که تلاش دارد جا بیندازد، می‌کوشد شاه آرمانی را در دوره باستان که حتی تا دوره خود وی نیز کشیده شده بود با واقعیت پیوند بزند. یعنی تا حد زیادی از آرمان‌ها عدول می‌کند و چیزی را که در زمانه خودش قابل لمس است بر همان اساس پی‌ریزی می‌کند. در نتیجه تا حد زیادی از اندیشه ایرانشهری منفک می‌شود. به‌رغم اینکه ما فراوان اصطلاحات و کلمات ایرانشهری را در آثار او مشاهده می‌کنیم؛ ولی متوجه می‌شویم که در فهمی که از مناسبات و ویژگی‌های سلطان برقرار می‌کند، کاملا از اندیشه ایرانشهری فاصله می‌گیرد که این امر تا حدود زیادی طبیعی است. ما باید بدانیم که خواجه فردی واقع‌بین است و تلاش دارد با واقعیت‌های زمان نظراتش را بیان کند.

نشستن در قرن بیست و یکم و نقد فردی در حدود هزار سال پیش بسیار راحت است؛ اما برای روشن شدن سیر تحولات فکری گریزی از این امر نیست؛ اما قبل از بیان نقد خود نسبت به خواجه لازم است به این نکته اشاره کنم که شاید برای خواجه بدیل دیگری به جز آنچه که اندیشیده است، وجود نداشت. به عبارت دیگر شاید اگر بخواهیم در همان بستر بیندیشیم شاید آنچه او بیان کرده، بهترین امکان بوده است. این البته امری در جهت توجیه است؛ اما در عالم اندیشه به قول مولانا «گرفت نیست» و از این رو ما به بیان دیدگاه‌های خود در رابطه با خواجه خواهیم پرداخت.

یکی از واقع‌بینی‌های خواجه نظام‌الملک که در رابطه بین حکومت یا به اصطلاح امروزی آن دولت با مردم این است که حاکم را از قدسیت به‌طور کامل جدا می‌کند و بحث در رابطه با چیزی به نام الوهیت و نگاه قدسی را کنار می‌گذارد. چیزی که تا پیش از این در اندیشه ایرانشهری بود و شاه تا تایید الهی نمی‌داشت و تا از آسمان مورد تایید واقع نمی‌شد و نماینده نبود اصلا نمی‌توانست به عرصه پادشاهی برسد، حتی اگر از فرزندان یک شاه بود. اما در مورد اندیشه خواجه نظام‌الملک بسیار جالب است که خیلی راحت نه‌تنها سلاطین و پادشاهان را آسمانی نمی‌بیند، حتی خلفای راشدین را به‌رغم سنی بودن دارای چنین شأن آسمانی نمی‌داند و نه‌تنها برای خلفا حتی برای برخی از پیامبران که حکومت کردند مانند یوسف پیامبر شأن آسمانی قائل نیست. یعنی به هیچ عنوان برای سلاطین، خلفا و حتی پیامبران به جز پیامبر اسلام مرتبه آسمانی را در نظر نمی‌گیرد البته منظور او در عرصه حکومت یعنی مناسبات میان مردم و حاکمان است. این به نظر مهم‌ترین حسن کار اوست اما به رغم آنکه می‌کوشد اینها را از فضای قدسی و آسمانی جدا کند اما هرگز هیچ‌گونه راهکار و پیشنهادی برای اینکه اگر شاهی ظلم کرد، چگونه باید با او برخورد یا مقابله کرد نشان نمی‌دهد.

او وظیفه مردم را در برابر حاکم ظالم مشخص نمی‌کند و روشن نمی‌سازد که آیا مردم حق شورش بر حاکم ظالم را دارند یا خیر؟ البته آنچنان که از کتاب او برمی‌آید، خواجه چنین وظیفه‌ای بر گرده مردم قرار نمی‌دهد. پس عقوبت کسانی که ظلم می‌کنند، چیست؟ خواجه این‌بار عقوبت این ظلم را کاملا برعهده خدا و در روز قیامت می‌گذارد و بزرگ‌ترین گناه قیامت را همین گناه سلاطین ظالم می‌داند و مرتب هم دلایلی می‌آورد، برای تایید اینکه این امر در آن دنیا بالاترین گناه است و عقوبت بزرگی خواهد داشت؛ ولی هرگز یک دستورالعمل، راهکار یا راهبردی برای مقابله با حاکمی که به مردم خود ظلم می‌کند، ترسیم نمی‌کند و ما هیچ‌گونه موردی را در این رابطه نمی‌بینیم البته در فحوای برخی از مباحث خواجه به‌طور بسیار ضمنی می‌توان دید که اگر حاکمی ظلم کند، قطعا عاقبت او این خواهد بود که ممکن است مردم در برابرش شورش کنند و حتی بحث چرخه عدالت را هم مطرح می‌کند؛ اما این به معنای مجوز شورش از سوی خواجه نیست و او به‌طور مستقیم هیچ نظری در این رابطه ارائه نمی‌کند.

بخشی از سخنرانی دکتر نیره دلیر در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی