مدیریت روابط کاری در سازمان
دلایل دعواهای کاری چیست؟
توافق نداشتن و مباحثه در محیط کار یک فرآیند سالم است. اما دعوا اینگونه نیست. به همین خاطر است که دعوا با یک نفر در محیط کار، به اندازه دعوا با یکی از اعضای قدرتمند خانواده ناراحتکننده و دردآور است. دعوا با یک همکار همانند دعوا با یک دوست یا خواهر و برادر است. دعوا کردن با افرادی که قدرتشان از ما کمتر یا بیشتر است احساس زورگویی یا ضعیفکشی را در ما بر میانگیزد. طبیعتا ما باید یاد بگیریم چگونه با خشونت در محیط کار روبهرو شویم. اما در ابتدا باید به منبع اصلی تضاد پی ببریم.
منظور از ریشههای تضاد این نیست که از میان کتابها به دنبال آن باشیم بلکه منظور دلایل روانی نهفته در پس موضوعی است که به دعوا منتج میشود.
توافق نداشتن و مباحثه در محیط کار یک فرآیند سالم است. اما دعوا اینگونه نیست. به همین خاطر است که دعوا با یک نفر در محیط کار، به اندازه دعوا با یکی از اعضای قدرتمند خانواده ناراحتکننده و دردآور است. دعوا با یک همکار همانند دعوا با یک دوست یا خواهر و برادر است. دعوا کردن با افرادی که قدرتشان از ما کمتر یا بیشتر است احساس زورگویی یا ضعیفکشی را در ما بر میانگیزد. طبیعتا ما باید یاد بگیریم چگونه با خشونت در محیط کار روبهرو شویم. اما در ابتدا باید به منبع اصلی تضاد پی ببریم.
منظور از ریشههای تضاد این نیست که از میان کتابها به دنبال آن باشیم بلکه منظور دلایل روانی نهفته در پس موضوعی است که به دعوا منتج میشود. به همین خاطر، ما میتوانیم روشهایی را در مواجهه با تضاد بهکار گیریم که برای ما امنیت به همراه داشته باشد و برای دیگران و کل سازمان مفید باشد.
تضاد در محیط کار چگونه است؟
تضاد در محیط کار به اشکال مختلف خود را نشان میدهد. در دسته اول افرادی هستند که وانمود میکنند هیچ مشکلی وجود ندارد درحالیکه به وضوح مشکل وجود دارد. آنها اغلب از عباراتی شبیه این استفاده میکنند: «من در اینجا مشکلی نمیبینم». زمانی که تلاش میکنید توضیح دهید مسالهای وجود دارد با چنین پاسخهایی مواجه میشوید: «رفتارت غیرمنطقی است». وقتی موضوع حاد میشود، کم کم کار به بیاحترامی میکشد: «شما بیش از حد احساساتی هستید» (بهخصوص در مورد زنان). در این حالت برای آنکه خودتان را اثبات کنید، هر اقدامی ممکن انجام دهید و اغلب به ضررتان تمام میشود و شما در هر صورت غیرمنطقی به نظر میرسید یا برچسب دعوایی بودن به شما میخورد. در این حالت، شما بازنده خواهید بود و طرف مقابل برنده خواهد شد.
نوع دیگر تضاد در محیط کار خشونت آشکار است. افرادی که به این روش عادت دارند اغلب ویژگی زورگویی دارند. ویژگی آنها اغلب بسیار رقابتی، بیتوجه به تبعات موضوع، خودبرتربین و خودشیفته است. این افراد ارزش خود را با برتریجویی اثبات میکنند. چنین افرادی به شدت خطرناک هستند چرا که همراهان شرور و بدطینتی دارند که دستورات آنها را اجرا میکنند. اگر در کنارتان چنین افراد قلدر و زورگویی وجود دارند، مراقب باشید.
در انتها، از تاکتیکی که من اصلا نمیپسندم نام میبریم یعنی خشونت انفعالی. افرادی که خشونت انفعالی دارند، حامی، منطقی و حتی کمککننده هستند؛ اما تا زمانی که شما فضای بین سطرها را نخوانده باشید. حملههای آنها شباهتی به حمله ندارد چرا که به خوبی میتوانند سلاح کلامی خود را پنهان کنند. گاهی اوقات حتی تا مدتها متوجه نمیشوید که از آنها ضربه خوردهاید. جدل با این نوع افراد مانند مشتزنی با سایههاست.
چرا افراد در محیط کار دعوا میکنند؟
توافق نداشتن و حتی تضاد واقعی در محیط کار اجتنابناپذیر است و این امر دلایل خاص خود را دارد: جریان پیوسته اطلاعات به آن معنی است که ما همواره قسمتهای مختلف بدن فیل را لمس میکنیم (اشاره به شعر مولانا) و تغییر پیوسته مستلزم مباحثه و مذاکره مداوم است. حالت ایدهآل این است که از توصیههای مکتوب در کتابها پیروی کنیم، با منبع تضاد برخورد منطقی داشته باشیم، مانند بزرگسالان رفتار کنیم و موضوع را به بهترین شکل حل و فصل کنیم.
اما مشکل این است که ما در یک جهان ایدهآل زندگی نمیکنیم و هیچیک از ما یک انسان ایدهآل و بینقص نیستیم. هرکدام از ما هر روز صبح با ویژگیهای منحصربهفرد خود وارد محیط کار میشویم. بعضی از موضوعات نیز هر از چند گاه سر برمیآورند. در راس فهرست من ریشههای تضاد کاری این مورد است: احساس ناامنی، میل به قدرت و کنترل، و عادت به قربانی بودن. در اینجا به شرح هر یک از این موارد میپردازیم.
احساس ناامنی. هر یک از ما درباره یک موضوع خاص آسیب پذیر هستیم. وقتی احساس ناامنی حاصل از این آسیبپذیری در ما شکل گیرد، میبینیم رفتارمان طوری شده که باعث شرمندگیمان میشود. سعی میکنیم اشتباهاتمان را جبران کنیم، از بحثهای سالم اجتناب میکنیم، همواره مخالفت میکنیم و حتی گاهی اوقات بدون دلیل به دیگران ضربه وارد میکنیم و همه این کارها را فقط برای حفاظت از خود انجام میدهیم. گاهی اوقات فقط به این دلیل دعوا را شروع میکنیم که دیگران را ناراحت کنیم.
هیچکس بینقص نیست. پس چرا این همه وقت و انرژی صرف کنیم تا ثابت کنیم که بینقص هستیم؟ آیا بهتر نیست که نقصهای خود را بپذیریم تا اینکه کارهای پیچیدهای انجام دهیم که باعث سردرگمی افراد میشود و نتیجه آن چیزی جز بروز تعارض و تضاد در سازمان نخواهد بود.
میل به داشتن قدرت. بیشتر افراد دوست دارند احساس کنند بر زندگی و اعمال خود همانطور که در خانه کنترل دارند، در محیط کار هم کنترل داشته باشند. ما دوست داریم تاثیرگذار باشیم. دوست داریم به افراد کمک کنیم به اهداف خود دست یابند و دوست داریم آنطور که شایسته آن هستیم، مورد قبول دیگران واقع شویم. این تمایلات طبیعی و سالم هستند: اینکه به دنبال روشهایی برای تاثیرگذاری بر دیگران در جهت پیشرفت گروه باشیم از نشانههای رهبری درست است. اما متاسفانه بسیاری از افراد مایلند فقط در جهت منافع خود تاثیرگذار باشند.
هدف آنها به جای کار کردن با دیگران این است که خودشان را بالاتر از دیگران قرار دهند. وقتی چنین حالتی رخ دهد، اهداف مشترک، دیگر معنای خود را از دست میدهند و کسب اعتبار برای همه معنایی ندارد. هر چقدر هم که بخواهید این ویژگی را پنهان کنید، باز هم دیگران خود را در وضعیت آمادهباش قرار میدهند و حالت تدافعی به خود میگیرند. علت بسیاری ازموارد در عدم دسترسی به توافق، همین مساله است که قدرت چه کسی از دیگری بیشتر است.
عات به قربانی بودن. احساس ناامنی میتواند خوب باشد میتواند به این معنا باشد که ما از نقایص خود آگاهیم و آماده یادگیری هستیم. بسیاری از افراد در جهت منافع گروه، از قدرت خود بهخوبی استفاده میکنند. اما در هر صورت، عادت به قربانی بودن، ارزش جبران ندارد. هنوز وجود افرادی که در سازمان همیشه قربانیاند بسیار شایع است. رفتار آنها بسیار قابل پیشبینی است: «او کار خودش را میکند و هیچ کاری از من ساخته نیست.» واقعا؟ آیا نمیتوانید در برابر اینکه همیشه سرتان به سنگ میخورد کاری انجام دهید؟ چرا افراد خودشان را در چنین موقعیتی قرارمیدهند؟ این قضیه قطعا جدی است و صادقانه میگویم اگر همیشه در سازمان قربانی هستید، ضرر ندارد که به سراغ یک درمانگر بروید. یا حداقل با یک دوست خوب مشورت کنید. باید برای خودتان روشن کنید قربانی بودن چه نفعی برای شما دارد؟ بهعنوان مثال، از دست دادن کنترل به معنی این است که برای کار خود توجیه معقولی نداریم و نمیخواهیم مسوولیت آن را قبول کنیم.
درباره تضاد در محیط کار چه کاری میتوانید انجام دهید؟
اولین کاری که باید انجام دهیم این است که بپذیریم تضاد در محیط کار واقعی و فراگیر است، و درست به همان اندازهای که دعوا و جدل در بخشهای دیگر زندگی ما آزاردهنده هستند، دعوا در محیط کار نیز بسیار درد آور است. هرگز وانمود نکنید که دعوا در محیط کار منطقیتر و بیهودهتر از دعوا در بخشهای دیگر زندگی تان است.
دوم، ما باید فرهنگ همدلی و همدردی واقعی با دیگران را در خود شکل دهیم، چه موضوعاتی آنها را به حرکت وا میدارد؟ از چه موضوعاتی احساس ناامنی میکنند؟ اگر جای آنها بودیم چه احساسی داشتیم؟ برخوردهایی از این دست، چندان ساده نیستند و همواره این میل در ما وجود دارد که اجازه دهیم تعصبات و کلیشههای ذهنی مان بر تصمیمات ما اثربگذارند.
سرانجام: احساسات ما مهم هستند و باید از همان ابتدا مورد توجه قرار گیرند نه اینکه بعدا به آنها پرداخته شود. به همین خاطر، برخورد با تضاد در محیط کار با خودآگاهی شروع میشود. از چه موضوعی احساس ناامنی میکنید؟ چرا؟ آیا این احساس منطقی است، یا از کودکیتان نشأت میگیرد؟ احساستان درباره قدرت برای خودتان و دیگران چیست؟ اگر آزادیتان مورد تهدید قرا گیرد، یا اگر کسی بخواهد شما را کنترل کند چه اتفاقی میافتد؟
آیا خود را قربانی میکنید؟ چرا؟ این کار چه کمکی به شما میکند؟ در کجای زندگی خود خارج از محیط کار باز هم خود را قربانی میکنید؟ آیا این کار میتواند ادامه داشته باشد؟
این نوع از خودآگاهی سطحی نیست، بلکه عمیق است و حتما به شما در روابط کاریتان کمک خواهد کرد. نه تنها به شما، بلکه به همکاران و سازمانتان نیز کمک خواهد کرد.
ارسال نظر