بخش چهارم
فرار از تله - ۱۱ شهریور ۹۴
اما چه کسی توافقنامه صلح را به اجرا درخواهد آورد؟ در گذشته یک نیروی سوم بهطور موفقیتآمیز رسیدگی به این مساله را تضمین کرده بود. برای مثال نیرویهای ناتو در سال ۱۹۹۴ در بوسنی(و اکنون اتحادیه اروپا) یا نیروهای حافظ صلح سازمان ملل از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ در موزامبیک بر اجرای توافقنامه صلح نظارت داشتند.
اما استفاده از نیروهای حافظ صلح کشور ثالث نیازمند تعهدی طولانیمدت و پرهزینه است که اکثر کشورها ازجمله ایالاتمتحده تمایلی به پذیرش آن ندارند.
اما چه کسی توافقنامه صلح را به اجرا درخواهد آورد؟ در گذشته یک نیروی سوم بهطور موفقیتآمیز رسیدگی به این مساله را تضمین کرده بود. برای مثال نیرویهای ناتو در سال ۱۹۹۴ در بوسنی(و اکنون اتحادیه اروپا) یا نیروهای حافظ صلح سازمان ملل از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ در موزامبیک بر اجرای توافقنامه صلح نظارت داشتند.
اما استفاده از نیروهای حافظ صلح کشور ثالث نیازمند تعهدی طولانیمدت و پرهزینه است که اکثر کشورها ازجمله ایالاتمتحده تمایلی به پذیرش آن ندارند. اما خبر خوب این است که «خود اجرایی» توافقنامه صلح امکانپذیر است. مساله اصلی برای این کار این است که به همه طرفها ابزاری داده شود که درصورت کنار کشیدن یک طرف از توافقنامه صلح، بتوانند از خود محافظت کنند. یک روش برای انجام این کار تقسیم طرفهای درگیر به قلمروهای مستقل یا خودمختار سیاسی مجزا است که تحت حفاظت نیرویهای نظامی یا شبهنظامی خود این طرفها قرار دارند. روش دوم ایجاد یک ارتش حرفهای و بومی است که قدرت و تسلیحات آن بهطور عادلانه و مساوی بین طرفهای درگیر توزیع میشود. ایجاد این نوع نیروی نظامی به طرفهای درگیر در جنگ داخلی امکان میدهد توانمندیهای دفاع از خودشان را حفظ کنند و همچنین به آنها کمک میکند رهبران سیاسی را پاسخگو نگه دارند.
به لحاظ تاریخی، همه فرآیندهای موفق صلح در دهه ۱۹۹۰ شامل برنامههایی دقیق برای یکپارچگی کامل نظامی بودهاند. عراق در دوره ۲۰۱۰-۲۰۰۶ نمونه خوبی از چگونگی کارکرد این روش ارائه میدهد. در بخش اول این دوره زمانی یعنی از ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸، درگیری در عراق اصولا یک جنگ داخلی بین گروهی بود به این معنی که شورش به شکل جنگ بین القاعده عراق و ارتش ایالاتمتحده وجود داشت، اما این جنگ نسبت به جنگ داخلی بخش کوچکتری از مشکل بود. دلیلی که موجب موفقیت آمریکا در پایان دادن به جنگ داخلی در عراق شد این بود که آمریکا دانسته یا ندانسته، سه شرط اصلی حل و فصل اختلافات از طریق مذاکره را مهندسی کرد. ایالاتمتحده نیروی بیشتری در عراق مستقر و درنهایت تلاش کرد یک ارتش بزرگ و غیرسیاسی با توانمندیهای متوسط به وجود آورد. نیروهای آمریکایی و عراقی بایکدیگر شهرها و روستاهای عراق را امن کردند. با انجام این کار شبهنظامیان (که در اوایل سال ۲۰۰۷ درآستانه پیروزی در بغداد بودند) نتوانستند به مبارزات نظامی خود ادامه دهند. از طرف دیگر، قبایل سنی از حضور القاعده عراق، که اقتدار سنتی شیوخ قبلیه را خدشهدار کرده بودند، خسته شده بودند و نگران بودند که تداوم جنگ داخلی به پیروزی بیدرنگ نظامیان خواهد انجامید.
یکی از عوامل حیاتی در رویدادهای 2008-2006 این بود که ایالاتمتحده از توانمند کردن گروهی(بهطور کاملا سهوی) به سمت حمایت از گروهی دیگرحرکت کرد. سپس ایالاتمتحده حامیان سنیها را به فرآیند سیاسی عراق وارد کرد و شیعیان(و کردها) را ترغیب کرد آرایش جدید تقسیم قدرت که تقسیم برابر قدرت سیاسی و منابع اقتصادی و حفاظت از همه را تضمین میکرد، بپذیرند.
سرانجام، حضور نظامی آمریکا، گرچه با گذشت زمان کاهش یافت، به همراه ارتش عراق که از حمایت آمریکا برخوردار بود، به همه گروههای عراقی اطمینان داد که شرایط آرایش جدید تقسیم قدرت لازمالاجرا خواهد بود. این مساله این کشور را قادر کرد دوباره متحد شود.
اما اشتباهی که ایالاتمتحده در عراق مرتکب شد، مربوط به اجرای این برنامه در بلندمدت بود. توافقنامه اصلی تقسیم قدرت پس از سال 2011 شکست خورد و در اواخر سال 2013 جنگ داخلی ازسر گرفته شد، زیرا نیروی نظامی عراق آنقدر قدرتمند نشده بود که بتواند به تنهایی و بدون ایفای نقش آمریکا تقسیم قدرت سیاسی را به اجرا درآورد. زمانی که نیروهای نظامی آمریکا در سالهای 2010 و 2011 از عراق خارج شدند، نخستوزیر وقت عراق، نوری مالکی، استقلال سیاسی ارتش را ازمیان برد و از آن برای اهداف سیاسی استفاده کرد. تا اواخر سال 2013، حزب حاکم تحت نخستوزیری نوری مالکی در استفاده از قدرت محدودیت چندانی نداشت و سنیها انگیزه زیادی برای حفظ صلح نداشتند.
ارسال نظر