چهرهها-عالی نسب ازنگاه محمدرضا حکیمی -بخش پایانی
فرستادن سماور به ادارهها در زمان مصدق
او آدمیحسابگر، منطقی، متدین و انساندوست و حساس و پرخروش و پراهتمام مخصوصا به امور محرومین بود. اینها جاذبههایی خیلی قوی است. او خیلی اشخاص داشت که در جاذبهاش باشند، با این حال با اهل علم زیاد در تماس نبود، جز آقای جعفری و مرحوم بهشتی. خیلیها هم اصلا او را نمیشناختند و فضای فکریشان هم فضای عالینسب نبود.
کاش کسی حوصله میکرد یک کتاب تحلیلی در باب ایشان با عنوان انسان بزرگ، یا شیعه واقعی مینوشت و صفات او را تحلیل میکرد. یکیاز دوستان میگفت: من معتقدم ایشان به مرحلهای رسیده است که از بدنش خارج میشود و در بعضی لحظات استغراق در تفکر، تن خود را رها میکند.
من نظرم این است که خلاصهای از زندگی ایشان درسی بشود و در کتابهای درسی ذکر شود. مثلا قدیم در کتابهای درسی میخواندیم، چوپان دروغگو. حالا کسی هست که چوپان راستگوست: انسانی که واقعا مثل چوپان مشغول نگهبانی بود. من تا این حد که خلاصهای از زندگی ایشان درسی بشود، موضوع را ضروری میبینم. ما اشخاص علمیو دینی کم نداشتهایم؛ ولی کم کسی بوده که مثل ایشان نقاطی در زندگیاش باشد که بشود، ثبت تربیتی و تاریخی کرد و به نسلهای بعد منتقل نمود، مثلا علامه امینی دارای این قابلیت است؛ ولی بسیاری عالم بودهاند و عادی. بعضی عالمند و غیرعادی. ایشان مردی بود صنعتی و اقتصادی؛ ولی غیرعادی.
ما رییس کارخانه و مدیر و سرمایهدار کم نداریم. هستند کسانی که خوبند و کارهای خوب هم میکنند؛ ولی استاد عالینسب برای رسیدگی به انسان محروم فلسفه داشت. در واقع مصداق این آیه بود: والذین فیاموالهم حق معلوم للمسائل والمحروم. همه فقها برای حق معلوم حدود قائلند، مرحوم آقای عالینسب تا میتوانست حدی برای خرج و مصرف برای طبقات محروم قایل نبود؛ مگر آنجا که دیگر نتواند.
احساس شخصی شما در خصوص آقای عالینسب چه بود؟
وقتی ما به همدیگر رسیدیم، گویی دو نفری بودیم که باید به هم میرسیدیم. یک چنین حالی بود؛ چون من هم در جوانی زاغهگشتنها و دیدار دست خالی از زندگی محرومان و... داشتم. بنابراین همدلتر برای هم بودیم و روحمان به هم نزدیک بود. اینها باعث میشد که به چیزی جز آنچه باید فکر کنیم، فکر نکنیم. مطالبی هم که او میگفت، به قدری پرمحتوا و جهتمند و باارزش بود که ما اصلا نیاز پیدا نمیکردیم که از چیزهای دیگر صحبت کنیم؛ منتها اینکه ایشان چگونه وارد این مسیر شده بود، خیلی مهم است که فکر میکنم عامل عمده آن تعلیمات دینی بود. او تعالیم دینی را جدی میگرفت و در تکالیف دینی کوتاهی نمیکرد، بهخصوص در هر چیزی که به انفاق مربوط میشد.
دررسیدگی به انسان محروم و اینکه انفاقی صورت بگیرد، ایشان در زمان ما مصداق کامل آیه «والذین فیاموالهم حق للسائل و المحروم»بود. در برابر انسان بیخانه، حساسیت عجیبی داشت، خیلی هم معقولانه؛ یعنی انفاق بیمورد و بیملاک انجام نمیداد و نوعا با دقیقترین محاسبات انجام وظیفه میکرد.
ایشان به لحاظ اخلاقی چگونه عمل میکرد؟
آقای عالینسب در مجموع اخلاق لطیفی داشت. بسیار متواضع بود و با اینکه برای خودش یک شخصیت بود، تواضع چشمگیری داشت و خوش برخورد بود. در آن مقدار که ما با ایشان معاشرت داشتیم، خوشخلقی وی جلب توجه میکرد. به سادگی عصبانی نمیشد. فقط وقتی از انسانهای محروم حرف میزد، آدم حس میکرد که از درون شعلهور است؛ هرچند که در ظاهر عادی حرف میزد. معلوم بود که از درون میسوزد و نسبت به حقوق محروم با وجود اسرافها و خرجها و مصرفها احساس مسوولیت میکرد. همواره ساده بود و زندگی خویش را به سادگی میگذراند. سفرههای او از فرط سادگی به چشم میزد و اعتقادی به اینکه بر سر سفره دو ـ سه خورشت باشد، نداشت؛ میگفت: وقتی مردمیهستند که هیچ چیزی ندارند، دو نوع غذا یعنی چه!؟ یک شب دو خورشت برای او معنا نداشت. این همان مشی اهل بیت(ع) است که در تاریخ نقل شده است و نمونهای از آن را در داستان زندگی حضرت علی و مراجعه برادرش عقیل بن ابیطالب(ع) میتوان دید.
نباید غلو کرد. او انسانی متدین، معتقد، حساس، انساندوست و وظیفهشناس بود، نه در حد معصوم؛ ولی خیلی از حساسیتهای لازم را در باب اموال و رساندن اموال به اهلش و جوش زدن برای انسان محروم دارا بود. آنچه ما در ایشان دیدیم، در احدی ندیدیم. این را به تاکید عرض میکنم: آنچه از مرحوم عالینسب دیدیم، در دیگری ندیدیم، به خصوص به لحاظ جوش و خروش در مسائل انسانی که بینظیر بود. درست مثل سماوری که همواره در حالِ جوشیدن باشد و هیچ وقت خاموش نشود تا باز دوباره روشن شود. خیلیها جوش میزدند؛ ولی باز خاموش میشدند تا دوباره جوش و خروش پیدا کنند! مرحوم آقای عالینسب علیالدوام در حال جوش و خروش بود و خودش هم معاشرت تام و تمام با طبقه کارگر داشت. انواع احترام گزاردن، امتیاز دادن به طبقه کارگر سیره همیشگی آن انسان بزرگ بود. این نکته مهمیاست که میتواند یک اصل تربیتی بزرگ باشد. او در رفتار هیچ تفاوتی از خود نشان نمیداد.
عالینسب ابدا اهل تظاهر نبود. خیلی از کارهایی که میکرد، آشکار نبود. اگر یک وقت هم به ما از کارهای خود میگفت، بیشتر روی این فلسفه بود که میدانست ما اینگونه فکر میکنیم یا باید اینگونه فکر کنیم، وگرنه مردی نبود که تظاهری نشان بدهد تا خودی نموده باشد. سعی او بیشتر در جهت این بود که وظیفهاش را انجام بدهد و به بیش از این فکر نمیکرد؛ بنابراین آنچه به ما میگفت، بیشتر دوستانه میگفت؛ مثلا یادم هست که قبل از انقلاب یک روز به من گفت: من در دوره مصدق خودم به همه ادارات سماور میفرستادم، پیش از آنکه سفارش بدهند و درخواست کنند؛ ولی الان (دوره شاه) وقتی میخواهند، امروز و فردا میکنم و طول میدهم. به اصطلاح مشهدیها: سرمیدواند. رژیم میفهمید که او در دوره مصدق زود عمل میکرد؛ ولی الان... ولی نمیتوانستند کاری بکنند. او نسبت به دولت مصدق و فعالیتهای آن علاقه نشان میداد. من در حدی که خصوصیات رفتاری ایشان در جزوهای کوچک نوشته شود و به دست مردم برسد و برای دانشآموزان درسی گردد، موافق هستم، بلکه بر آن تاکید میکنم.
اگر استاد حکیمی بخواهد آقای عالینسب را در یک سطر معرفی کند، آن یک سطر چه خواهد بود؟
انسانی علوی رفتار و جعفری مذهب.
منبع: سایت پرچم
ارسال نظر